eitaa logo
baghdad0120
1.3هزار دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
4هزار ویدیو
26 فایل
#بسم_الله_قاصم_الجبارین ـــ ـ ـ ـــ🍃 مجموعه سایبری فرهنگی #بغداد٠۱۲٠ تاسیس: جمعه، ۱۳ دی ۱۳۹۸ #قاسم_بن_الحسن را در همه پیام رسان ها دنبال کنید #چ۴۵
مشاهده در ایتا
دانلود
✨️🇮🇷 🌸🍃محمد و فاطمه بیشترین نام‌گذاری‌های امسال 🔹رئیس ثبت احوال: در ۹ ماهه امسال، بیشترین اسم در بین نوزادان پسر، و در بین دختران بوده است. ۸۱۰ هزار و ۸۸۷ ولادت در ۹ ماهه ۱۴۰۱ ثبت شده است. @baghdad0120
✨🇮🇷 شهید حاج قاسم سلیمانی بسم الله الرحمن الرحیم شهادت می‌دهم به اصول دین اشهد أن لا اله الا الله و اشهد أنّ محمداً رسول الله و اشهد أنّ امیرالمؤمنین علی‌بن ابی‌طالب و اولاده المعصومین اثنی‌عشر ائمّتنا و معصومیننا حجج الله. @baghdad0120
✨🇮🇷 🚨🔗حضور بیش از ۲۰۰ نفر از زنان و دختران اصفهان در مراسم وداع با شهدا و تشکیل برای مطالبه ی اجرای قانون ⁉️چرا این رویداد در رسانه و خبرگزاری های انقلابی دیده نشد؟!!! @baghdad0120
✨🇮🇷 خیلی ها میپرسندکی گفته محجبه ها فرشته اند!؟ امام علـــی (ع) فرموده اند؛ هماناعفیف و پاکدامن فرشته ای از فرشته هاست. @baghdad0120
✨️🇮🇷 سردار سلامی : یکی از ممتازترین خصوصیات سردار سلیمانی این بود که اجازه نمی‌داد جبهه ی دشمن از خط مقدم ما پیش بیاید؛ اذن عقب‌نشینی نمی‌داد و عقب نشینی نمی‌کرد. اینکه قاسم ما در دوردست می‌جنگید نه برای این بود که دشمن را دور از سرزمین ما نگه دارد ، برای این بود که می‌دانست باید دشمن را تعقیب کرد و اجازه ی پیشروی به دشمن نداد. در هسته‌ای ، دیپلماسی و ... نباید خاکریز اول را رها کرد ، این درس را از قاسم سلیمانی بنویسید ، او در مقابل دشمن در خاکریز اول می‌جنگید و عقب‌نشینی نمی‌کرد. @baghdad0120
baghdad0120
✨🇮🇷🌷🏴 6⃣ #قسمت_ششم ـــــــــــــــــــــ ـ ـ ـ 🍃✨ موشن گرافیک قصه قاسم (قسمت ششم) ماجرای سفر شهید س
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨🇮🇷 7⃣ ـــــــــــــــــــ ـ ـ ـ 🍃🦋 موشن گرافیک قصه قاسم (قسمت هفتم) جزئیات جالب ازتبدیل یک تیپ ساده به خط شکن ترین لشکر دردفاع مقدس توسط حاج قاسم سلیمانی. قسمت هفتم:بازخوانی عملکرد فرماندهی 🆔eitaa.com/baghdad0120
✨️🇮🇷 زان شب که تو رفتی و غمت در حرم ماست نزدیک سه سال است که هر شب ، شب یلداست @baghdad0120
✨🇮🇷 رفتی و دل رُبودی یک شهر مبتلا رل تا کی کنیم بی تو صبری که نیست ما را... @baghdad0120
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رفته مالک که زنده‌تر گردد وقت رجعت دوباره برگردد... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ـ ـ ـ ✨ 💔 باز دوباره شب جمعه شد و باز بی قرار یار، باز لحظه ی شهادت و باز این دست های تنهای بی قرار. غم ظهور و نیامدنت بس نبود عزیزِ جان؟ این درد جانسوز هم بر آن اضافه شد و لبریز شد کاسه ی صبر جان. پس از این دیگر شب های جمعه هیچ وقت مثل گذشته نخواهد بود... ساعت ۱:۲۰ دقیقه بامداد جمعه... 😔😔 جانان بگو پس نوبت ما کی میرسد؟ دنیا بدون تو دیگر جای قشنگی نیست...   @baghdad0120
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨️🇮🇷 «بارالها ! به درگاهت شکر می‌کنم که سعادت حقیقی را نصیبم کردی و با حسینیان همراهم کردی و در جبهه ها راه دادی و مرا از لهویات دنیا به انوار الهی سوق دادی و شراب عشقت را به من نوشاندی.هیچ یک از اقسام مرگ‌ها افتخار آمیز نیست ، تنها شهادت است که در هاله‌ای از تقدس ، شرافت و افتخار قرار دارد.» @baghdad0120
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨🇮🇷 ذوالفقار ۱۴۰۱ فداکار از امروز با حضور نیروهای چهارگانه در گستره وسیعی از و جنوب شرق بزرگ‌مان برگزار می‌شود. @Baghdad0120
✨🇮🇷 یوم الله ۹ دی ، روز بصیرت و میثاق امّت با ولایت گرامی باد 🇮🇷 @baghdad0120
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨🇮🇷 🛑 حماسه ۹ دی، نقطه عطف انقلاب و نظام اسلامی است. 🔹۹ دی و آغاز دهه بصیرت گرامی باد🇮🇷 @baghdad0120
از امروز با عاشقانه‌ای متفاوت در دل بحران و و با یادی از شهدای در خدمت شما خوبان هستیم 🌹هر روز یک قسمت تقدیم خواهد شد . 🌹 رمان بر اساس حوادث حقیقی از زمستان ۸۹ تا پاییز ۹۵ در و با اشاره به گوشه‌ای از رشادت‌های مدافعان حرم به‌ویژه سپهبد شهید و سردار شهید در بستر داستانی عاشقانه روایت شد. ❤️ هدیه به روح مطهر همه شهدا، سیدالشهدای مدافعان حرم و همه مردم مقاوم سوریه
🔹 ساعت از یک بامداد می‌گذشت، کمتر از دو ساعت تا تحویل سال ۱۳۹۰ مانده بود و در این نیمه‌شب رؤیایی، خانه کوچک‌مان از همیشه دیدنی‌تر بود. روی میز شیشه‌ای اتاق پذیرایی ساده‌ای چیده بودم و برای چندمین بار سَعد را صدا زدم که اگر نبود دلم می‌خواست حداقل به اینهمه خوش‌سلیقگی‌ام توجه کند. 🔹 باز هم گوشی به دست از اتاق بیرون آمد، سرش به قدری پایین و مشغول موبایلش بود که فقط موهای ژل زده مشکی‌اش را می‌دیدم و تنها عطر تند و تلخ پیراهن سپیدش حس می‌شد. می‌دانستم به خاطر من به خودش رسیده و باز از اینهمه سرگرمی‌اش کلافه شدم که تا کنارم نشست، گوشی را از دستش کشیدم. با چشمان روشن و برّاقش نگاهم کرد و همین روشنی زیر سایه مژگان مشکی‌اش همیشه خلع سلاحم می‌کرد که خط اخمم شکست و با خنده توبیخش کردم :«هر چی خوندی، بسه!» 🔹 به مبل تکیه زد، هر دو دستش را پشت سرش قفل کرد و با لبخندی که لبانش را ربوده بود، جواب داد :«شماها که آخر حریف نظام نشدید، شاید ما حریف نظام شدیم!» لحن محکم وقتی در لطافت کلمات می‌نشست، شنیدنی‌تر می‌شد که برای چند لحظه نیم‌رخ صورت زیبایش را تماشا کردم تا به سمتم چرخید و به رویم چشمک زد. 🔹 به صفحه گوشی نگاه کردم، سایت باز بود و ردیف اخبار که دوباره گوشی را سمتش گرفتم و پرسیدم :«با این می‌خوای کنی؟» و نقشه‌ای دیگر به سرش افتاده بود که با لبخندی مرموز پاسخ داد :«می‌خوام با دلستر انقلاب کنم!» نفهمیدم چه می‌گوید و سرِ پُرشور او دوباره سودایی شده بود که خندید و بی‌مقدمه پرسید :«دلستر می‌خوری؟» می‌دانستم زبان پُر رمز و رازی دارد و بعد از یک سال زندگی مشترک، هنوز رمزگشایی از جملاتش برایم دشوار بود که به جای جواب، کردم :«اون دلستری که تو بخوای باهاش انقلاب کنی، نمی‌خوام!» 🔹 دستش را از پشت سرش پایین آورد، از جا بلند شد و همانطور که به سمت آشپزخانه می‌رفت، صدا رساند :«مجبوری بخوری!» اسم انقلاب، هیاهوی سال ۸۸ را دوباره به یادم آورده بود که گوشی را روی میز انداختم و با دلخوری از اینهمه بی‌نتیجه، نجوا کردم :«هر چی ما سال ۸۸ به جایی رسیدیم، شما هم می‌رسید!» با دو شیشه دلستر لیمو برگشت، دوباره کنارم نشست و نجوایم را به خوبی شنیده بود که شیشه‌ها را روی میز نشاند و با حالتی منطقی نصیحتم کرد :«نازنین جان! انقلاب با بچه‌بازی فرق داره!» 🔹 خیره نگاهش کردم و او به خوبی می‌دانست چه می‌گوید که با لحنی مهربان دلیل آورد :«ما سال ۸۸ بچه‌بازی می‌کردیم! فکر می‌کنی تجمع تو دانشگاه و شعار دادن چقدر اثر داشت؟» و من بابت همان چند ماه، مدال مبارز را به خودم داده بودم که صدایم سینه سپر کرد :«ما با همون کارها خیلی به ضربه زدیم!» در پاسخم به تمسخر سری تکان داد و همه مبارزاتم را در چند جمله به بازی گرفت :«آره خب! کلی شیشه شکستیم! کلی کلاس‌ها رو تعطیل کردیم! کلی با حراست و درافتادیم!» 🔹 سپس با کف دست روی پیشانی‌اش کوبید و با حالتی هیجان‌زده ادامه داد :«از همه مهمتر! این پسر سوریه‌ای یه دختر شرّ ایرانی شد!» و از خاطرات خیال‌انگیز آن روز‌ها چشمانش درخشید و به رویم خندید :«نازنین! نمی‌دونی وقتی می‌دیدم بین اونهمه پسر میری رو صندلی و شعار میدی، چه حالی می‌شدم! برا من که عاشق بودم، به دست اوردن یه همچین دختری رؤیا بود!» در برابر ابراز احساساتش با آن صورت زیبا و لحن گرم عربی، دست و پای دلم را گم کردم و برای فرار از نگاهش به سمت میز خم شدم تا دلستری بردارم که مچم را گرفت. صورتم به سمتش چرخید و دلبرانه زبان ریختم :«خب تشنمه!» و او همانطور که دستم را محکم گرفته بود، قاطعانه حکم کرد :«منم تشنمه! ولی اول باید حرف بزنیم!» 🔹 تیزی صدایش خماری را از سرم بُرد، دستم را رها نمی‌کرد و با دست دیگر از جیب پیراهنش فندکی بیرون کشید. در برابر چشمانم که خیره به فندک مانده بود، طوری نگاهم کرد که دلم خالی شد و او پُر از حرف بود که شمرده شروع کرد :«نازنین! تو یه بار به خاطر قید خونواده‌ات رو زدی!» و این منصفانه نبود که بین حرفش پریدم :«من به خاطر تو ترک‌شون کردم!» مچم را بین انگشتانش محکم فشار داد و بازخواستم کرد :«زینب خانم! اسمت هم به خاطر من عوض کردی و شدی نازنین؟» از طعنه تلخش دلم گرفت و او بی‌توجه به رنجش نگاهم دوباره کنایه زد :« هم به‌خاطر من گذاشتی کنار؟ اون روزی که لیدر دانشکده بودی که اصلاً منو ندیده بودی!»... ✍️نویسنده: @baghdad0120 ✨🦋
✨🇮🇷 انتشار پوستری با عنوان قسم که می آییم، دست را در حال تسلیح یک گروه فلسطینی نشان می‌دهد. آیا در سالگرد ترور ژنرال ایرانی، اقدام جدیدی انجام خواهد شد؟ @baghdad0120