✨
#کلام_شهید
هر نعمتی شکری دارد و شکر نعمت اسلام عزیز به فرموده اماممان، وفادار ماندن به آن و وفاداری به رهبری و مقام شامخ ولایت فقیه و اولی الامر میباشد.
#شهید_مهدی_حصیریان
#قاسم_بن_الحسن
@baghdad0120
baghdad0120
✨ #روز_شمار_دفاع_از_حرم 🕊 #شهید_مصطفی_تاش_موسی #شهید_مدافع_حرم_مصطفی_تاش_موسی : و به لطف خانم حض
✨
#روز_شمار_دفاع_از_حرم
🕊
#شهید_عباس_عبدالهی
#شهید_مدافع_حرم_عباس_عبدالهی
شهیدعباس عبدالهی🌷
مردم و مسئولان باید شهدا را در این راه فراموش نکنند چراکه امام خمینی(ره) گفته:
پیر ما گفت شهادت هنر مردان است/ عقل نامرد در این دایره سرگردان است
نباشد از شهادت دور گردیم/ به ذلت رهسپار گور گردیم
وی در توصیه ای به جوانان از زبان شهید بهنام محمدی گفت: جسمم را به خاک، روحم را به خدا و راهم را به آیندگان می سپارم و از جوانان خواست پاسدار خوبی برای راه و آرمان شهدا باشند.
#صلوات 🌷
#قاسم_بن_الحسن
#شهدای_مدافع_حرم
@baghdad0120
baghdad0120
✨ #روز_شمار_دفاع_از_حرم 🕊 #شهید_عباس_عبدالهی #شهید_مدافع_حرم_عباس_عبدالهی شهیدعباس عبدالهی🌷 مردم
✨
#روز_شمار_دفاع_از_حرم
🕊
#شهید_محمد_تقی_اربابی
#شهید_مدافع_محمد_تقی_اربابی
شهید محمدتقی سال ۱۳۶۱ درشهردرق
در خانوادهای مذهبی به دنیا آمد. تحصیلات خود را تا مقطع فوقدیپلم رشته فنآوری اطلاعات (IT) در دانشگاه علمی کاربردی بجنورد ادامه داد.
این شهید بزرگوار در سال ۱۳۷۹ ازدواج کرد و ثمره این ازدواج دو فرزند پسر به نامهای حامد متولد ۸۶ و علی متولد ۹۳ میباشد. وی در سال ۱۳۷۹ جهت استخدام به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پیوست. این شهید گرانقدر در حدود ۱۵ سال در سپاه مشغول به خدمت بود.
هرچند که این شهید والامقام دوران جنگ تحمیلی را درک نکرده بود اما ازآنجاییکه خاطرات شهدا و رزمندگان و دفاع از اسلام و اهلبیت در نهاد وی عجین شده بود، با شنیدن جنگ نیابتی از سوی دشمن بهویژه داعشی ها و تکفیریها که کشور سوریه را به اشغال خود درآورده بودند غیرت دینی شهید او را به سمت آن دیار کشانده تا از حرم اهلبیت دفاع نماید لذا تمام دنیا و مافیها را زیر پا نهاده و در تاریخ ۹۴/۱۰/۲۷ به این کشور عزیمت نمودند و با ازخودگذشتگی و ایثار سرانجام در عملیات آزادسازی منطقه نبل و الزهرا در تاریخ 1394/11/23 به درجه رفیع شهادت نائل شد
سومین شهید مدافع حرم خراسان شمالی نام گرفت
#صلوات
#قاسم_بن_الحسن
#شهدای_مدافع_حرم
@baghdad0120
baghdad0120
✨ #روز_شمار_دفاع_از_حرم 🕊 #شهید_محمد_تقی_اربابی #شهید_مدافع_محمد_تقی_اربابی شهید محمدتقی سال ۱۳۶
✨
#روز_شمار_دفاع_از_حرم
🕊
#شهید_مهدی_نعمائی_عالی
#شهید_مدافع_حرم_مهدی_نعمائی_عالی
شهید «مهدی نعمائیعالی» از مدافعان حرم حضرت زینب(س) از استان البرز
بیست و نهم شهریور ماه ۱۳۶۳، در شهر کرج چشم به جهان گشود. خانواده وی
اصالتا مازندرانی هستند. او فرزند پنجم خانواده می باشد که بعد از قبولی در
کنکور وارد دانشکده افسری شد و در طول تحصیل جز دانشجویان ممتاز دانشگاه و این شهیدبزرگوار در روز بیست و سوم بهمن سال جاری در حما سوریه به شهادت رسید
#صلوات 🌷
#قاسم_بن_الحسن
#شهدای_مدافع_حرم
@baghdad0120
✨
پدرت خوانده جوادت،
که به سیمای تو دیده
آیتِ جود نمایان،
بأبی أنتَ و اُمّی ...🕊🍃🌸
#ولادت_امام_جواد مبارک 🍃🌺
#قاسم_بن_الحسن
@baghdad0120
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مَالِكٌ وَ مَا مَالِكٌ.!
مالك، اما چه مالكى!
به خدا سوگند اگر كوه بود يكتا بود
و اگر سنگ بود سرسخت و محكم بود.
هيچ مركبى نمى توانست از كوهسار وجودش بالا رود و هيچ پرنده اى به قله آن راه نمى يافت.
#فرزند_امام
#شهید_عماد
#قاسم_بن_الحسن
@baghdad0120
baghdad0120
🍃همراهان بزرگوار ✨سلام علیکم✨ هرشب با رمان های عاشقانه های شهدایی🌷 در خدمتتون هستیم #
🍃همراهان بزرگوار
✨سلام علیکم✨
هرشب با رمان های
عاشقانه های شهدایی🌷
در خدمتتون هستیم
#قسمت_دوازدهم
داستان( #مجـیـــر )
🍃✨
💎بسمـ الله الرحمن الرحیم 💎
داستان مجیـــر
#قسمت_دوازدهم
از چند روز پیش هم که از پشت در اتاق بیمارستان تکان نخورده بود.
چشم هایش باز نمی شد....
از دو هفته ی بعد،
زمزمه هاش شروع شد. به روی خودم نمی آوردم. هیچ وقت به منوچهر نگفتم برو، هیچ وقتم هم نگفتم نرو.
علی چهارده روزه بود.
خواب و بیدار بودم، منوچهر سر جانماز سرش به مهر بود و زار زار گریه می کرد.
می گفت:« خدایا من چی کار کنم؟
خیلی بی غیرتی است که بچه ها آن جا بروند روی مین، من این جا پیش زن و بچه ام کیف کنم.
چرا توفیق جبهه رفتن را ازم گرفته ای؟»
عملیات نزدیک بود.
امام گفته بود خرمشهر باید آزاد بشود. منوچهر آرام شده بود،
که بلند شدم.
پرسیدم: تا حالا من مانعت بودم؟
گفت: «نه.»
گفتم: می خواهی بروی، برو.
مگر ما قرار نگذاشه بودیم جلوی هم را نگیریم؟
گفت:« آخر تو هنوز کامل خوب نشده ای.»
گفتم: نگران من نباش.
فردا صبح رفت، اما تیپ حضرت رسول تکمیل شده بود.
به عنوان آرپی جی زن و مسئول تدارکات گردان حبیب رفت.
دل واپس بودم.
چه قدر شهید می آوردند. پشت سر هم مارش عملیات می زدند.
به عکس قاب شده ی منوچهر روی تاقچه دست کشیدم.
این عکس را خیلی دوست داشتم.
ریش های منوچهر را خودم آنکادر
می کردم.
آن روز از روی شیطنت، یک طرف ریش هایش را با تیغ برده بود تا چانه، و بعد چون چاره ای نبود،
همه را از ته زده بود.
این عکس را با همه ی اوقات تلخی منوچهر ازش انداخته بودم.
منوچهر مجبور شد یک ماه مرخصی بگیرد و بماند پیش من.
روش نمی شد با آن سر و وضع برود سپاه، بین بچه ها.
اما دیگر نمی شد از این کلک ها سوار کنم.
نمی توانستم هیچ جوره او را نگه دارم پیش خودم.
یک باره دلم کنده شد.
دعا کردم برای منوچهر اتفاقی نیوفتد.
می خواستم با او زندگی کنم؛
زیاد و برای همیشه.
دعا کردم منوچهر بماند.
هرچه می خواست بشود.
فقط او بماند....