غم دل بر زبان جاری اگر سازم زبان سوزد
وگر بیرون نریزم آتش دل، استخوان سوزد
اگر آتش ببیند آب کم کم می شود خاموش
ولی همواره چشمم گرید و دل، همچنان سوزد
اگر از سینه ام آهی نمی آرم برون زانروست
که می ترسم که از یک شعله آهم جهان سوزد
به راه شام زیر سایه رأس پدر هستم
ولی دل بر تن در آفتاب سایبان سوزد
خدایا قاتل شش ماهه ما را فزون تر سوز
که تا محشر ز داغ او دل ما خاندان سوزد
تو ای دشمن به نزد من به عمه کم جسارت کن
که از این غم چه سان گویم وجود من چه سان سوزد
استاد #علی_انسانی
@bahaneee