✍سمت راستم رو به روی ضریح حضرت معصومه(س) نشسته بودن،
مادر و دو دخترش که پر از حرفهای ناگفته بودن.
محدثه دخترنوجوون خانواده از اخبار روز به مادرش میگفت،
از پیروزی که نسلش منقرض شد.
فاطمهزهرا دختر کوچیک خانواده مدام غر میزد و گاهی با حبابسازش حباب درست میکرد.
محدثه از تو گوشیش عکس دوستاش و خونهشون رو به مادرش نشون میداد و ازشون تعریف میکرد.
از فریبا که چقدر کدبانو شده برا خودش.
از سمیه که در شرف جدایی هست و بلاتکلیف!
مادر خانواده هم مشتاقانه به حرفهای محدثه گوش میداد.
محدثه حرفهاش تمومی نداشت از همه چیز و همه جا میگفت.
برام جالب بود این حجم از صمیمیت و رابطه دوستانه مادر و دختری که انقدر حرف برای گفتن دارن.
بعد از نیم ساعت صحبت وقت رفتنشون شد،
محدثه از جاش بلند شد تا بره
مادرش اصرار کرد که بگیر این پول رو لازمت میشه دخترم.
مراقب خودت باش
شب بهت زنگ میزنم.
بعد از رفتن محدثه پی بردم اون با مادرش و خواهرش زندگی نمیکنه.
راست میگن از ظاهر زندگی آدمها قضاوت نکنیم.
و نتیجه اخلاقی دیگه:
سرت به عبادت خودت باشه، گوشاتو تیز کردی ببینی بغل دستیت چی میگه😅😁
☘نایبالزیاره دوستان هستم☘
#حرم_حضرت_معصومه(س)
#هماکنون
✾ ⃟ ⃟ ❄️ ⃟ ⃟⃟•❄️•༅ᭂ࿐
@bahar_narenje🍊