ツ
🌷شیـــخ عــباس #قـــمی(ره):
هان ای بــــرادر!!
وقت تهــــیه سفر عقبی از آن
تنگتر است که ما مسافـــران را
فــــرصت بار بستن باشد.
✳️ @bahjat_alabd
#حڪـایــت
🔰 شکر
💠 شیخ عباس #قمی(ره) در کتاب سیر المنازل، مقامات العلیه داستانی نقل می کند:
🏔 عابدی بود که در کوه های لبنان عبادت می کرد و هر شب از عالم غیب برای او افطاری آماد می شد
💢 تا اینکه شبی برای او افطاری نیامد و این شخص عابد از کوه پایین آمد و در خانه "گبری" رفت و در آن جا هم سگی زندگی می کرد؛
🍞 عابد از "گبر" تقاضای نان نمود و آن گبر کافر سه قرص نان به او داد، سگ به دنبال عابد آمد و عابد یکی از سه قرص نان را به او داد ولی باز هم سگ به دنبال عابد می آمد و ناچار قرص دوم نان را هم به سگ داد ولی باز هم سگ به دنبال عابد می آمد و بالاخره عابد عصبانی و شد و گفت: تو چقدر بی حیا هستی؟! من از صاحب تو سه قرص نان گرفته ام و دو تای آن را به تو داده ام ولی باز هم تو مرا رها نمی کنی؟!
🐕سگ بصدا درآمد و گفت: تو بی حیا هستی، من سالها بر در خانه این گبر بوده ام و خیلی وقت ها به من غذا نداد ولی با وجود این او را رها نکردم ولی تو یک شب بی غذا ماندی از پای کوه آمدی در خانه گبر؟!
✳️ @bahjat_alabd
🔴 کرامتی شنیدنی از امام رضا علیه السلام
🔵 شیخ عباس #قمی در فوائدالرضويه نقل ميكند كه:
🌕 كاروانی از سرخس مشهد اومدند پابوس امام رضا(علیه السلام )، سرخس اون نقطه صفر مرزی است، یه مرد نابینایی تو اونها بود،اسمش حیدر قلی بود.
اومدند امام رو زیارت كردند، از مشهد خارج شدند، یک منزلیه مشهد اُطراق كردند، دارند برمیگردند سرخس، حالا به اندازه یه روز راه دور شده بودند
شب جوونها گفتند بریم یه ذره سر به سر این حیدر قلی بذاریم، خسته ایم، بخندیم صفا كنیم
كاغذهای تمیز و نو گرفتند جلوشون هی تكون میدادند، اینها صدا میداد، بعد به هم میگفتند، تو از این برگه ها گرفتی؟ یكی میگفت: بله حضرت مرحمت كردند
فلانی تو هم گرفتی؟ گفت:آره منم یه دونه گرفتم، حیدر قلی یه مرتبه گفت: چی گرفتید؟
گفتند مگه تو نداری؟ گفت: نه من اصلاً روحم خبر نداره! گفتند: امام رضا تو يکى ازصحن ها برگ سبز میداد دست مردم، گفت: چیه این برگ سبزها، گفتند: امان از آتش جهنم، ما این رو میذاریم تو كفن مون، قیامت دیگه نمیسوزیم، جهنم نمیریم چون از امام رضا گرفتیم،
تا این رو گفتند، دل كه بشكند عرش خدا میشود، این پیرمرد یه دفعه دلش شكست، با خودش گفت: امام رضا از تو توقع نداشتم، بین كور و بینا فرق بذاری، حتماً من فقیر بودم، كور بودم از قلم افتادم، به من اعتنا نشده
دیدن بلند شد راه افتاد طرف مشهد، گفت: به خودش قسم تا امان نامه نگیرم سرخس نمیآم، باید بگیرم، گفتند:آقا ما شوخی كردیم، ما هم نداریم، هرچه كردند، دیدند آروم نمیگیرد، خیال میكرد كه اونها الكی میگند كه این نره،
جلوش رو نتونستند بگیرند
شیخ عباس میگه: هنوز یه ساعت نشده بود دیدند حیدر قلی داره بر میگرده، یه برگه سبزم دستشه، نگاه كردند دیدند نوشته:
«اَمانٌ مِّنَ النار،مِن اِبن رسول الله على بن موسى الرضا»
گفتند: این همه راه رو تو چه جوری یه ساعته رفتی، گفت: چند قدم رفتم، دیدم یه آقایی اومد، گفت: نمیخواد زحمت بكشی، من برات برگه امان نامه آوردم، بگیر برو….
✳️ @bahjat_alabd
شايد بعضى بوده اند كه اطمينان و وثوقشان به حدّى بوده كه به هنگام ابتلائات مضطرب نمى شدند!
آقايى نقل كرد: زمانى در كربلا زلزله شد، حاج آقا حسين #قمى ـ رحمه اللّه ـ وقت زلزله در حَرَم حضرت سيّدالشهدا ـ عليهالسّلام ـ بود.
البته ايشان زياد در حرم مى ماند و كبوتر حرم بود حتّى شنيده ام كه برخى اوقات ساعت ها در حرم مى ماند، در حرم مى نشست و عمامه اش را روى زمين مى گذاشت و ازجواب دادن به مردم در اثناى دعا و زيارت هم خوددارى نمى كرد.
در هر حال، آن آقا مى گفت: مرحوم حاج آقا حسين قمى در هنگام زلزله در حرم مطهّر حضرت امام حسين ـ عليهالسّلام ـ مشرّف بودند. وقتى مردم فهميدند كه زلزله شد، شروع به فرار از حرم كردند، حتّى از بالاى شانهى ايشان عبور م ىكردند، ولى ايشان به هيچ وجه مضطرب و ناراحت نشدند، نه از خود زلزله و نه از ابتلائاتى كه مردم بر سر او مى آوردند! كأنّه خبرى نشده است
✳️ @bahjat_alabd
این عالم اصلا نمیگذاشت آدم حرفشو بزنه!
حاج آقا حسین#قمی
✳️ @bahjat_alabd