eitaa logo
مدیران مدارس(ویژه مدیران،آموزگاران،دبیران و دانش آموزان)
3.3هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
3.7هزار ویدیو
12.3هزار فایل
اقدام پژوهی،درس پژوهی،مقاله،رتبه بندی،مدیریت مدرسه،مای مدیو،شاد،حسابداری،امتحانات،روش تدریس،جزوات و فیلم آموزشی،ضمن خدمت،گواهی کارگاه،کنکور،طرح درس،سامانه فاینال و فارغ التحصیلان،آیین نامه،بخشنامه و... 09169908460 @bahramkiani
مشاهده در ایتا
دانلود
بریدا.pdf
حجم: 978.9K
📕 بریدا ✍🏻 📖بریدا 📝معرفی کتاب بریدا،داستان کم و بیش واقعی زندگی دختری ایرلندی است که شاگرد جادوگری است و پائولو کوئلیو او را در یکی از سفرهای خود ملاقات کرده است. این کتاب در ۱۹۹۰ و بعد از موفقیت کیمیاگر در برزیل به چاپ رسید. مدیران مدارس https://Telegram.me/Amoozgarghalesard https://eitaa.com/bahramkiani54
داستان کوتاه من با خدا غذا خوردم. پسركی بود كه می خواست خدا را ملاقات كند،او می دانست تا رسیدن به خدا باید راه دور و درازی بپیماید.به همین دلیل چمدانی برداشت و درون آن را پر از ساندویچ و نوشابه كرد و بی آنكه به كسی چیزی بگوید،سفر را شروع كرد.چند كوچه آن طرف‏ تر به یك پارک رسید،پیرمردی را دید كه در حال دانه دادن به پرندگان بود.پیش او رفت و روی نیمكت نشست. پیرمرد گرسنه به نظر می رسید،پسرک هم احساس گرسنگی می كرد.پس چمدانش را باز كرد و یک ساندویچ و یك نوشابه به پیرمرد تعارف كرد. پیرمرد غذا را گرفت و لبخندی به كودک زد. پسرک شاد شد و باهم شروع به خوردن كردند. آنها تمام بعدازظهر را به پرندگان غذا دادند و شادی كردند،بی آنكه كلمه‏ ای باهم حرف بزنند. وقتی هوا تاریک شد،پسرک فهمید كه باید به خانه بازگردد،چند قدمی دور نشده بود كه برگشت و خود را در آغوش پیرمرد انداخت،پیرمرد با محبت او را بوسید و لبخندی به او هدیه داد.وقتی پسرک به خانه برگشت،مادرش با نگرانی از او پرسید:تا این وقت شب كجا بودی؟ پسرک در حالی كه خیلی خوشحال به نظر می رسید،جواب داد:پیش خدا. پیرمرد هم به خانه اش رفت.همسر پیرش با تعجب پرسید:چرا اینقدر خوشحالی؟ پیرمرد جواب داد:امروز بهترین روز عمرم بود،من امروز در پارک با خدا غذا خوردم! مدیران مدارس https://Telegram.me/Amoozgarghalesard https://eitaa.com/bahramkiani54