سرداران شهید باکری
گمشده هور
🍂🍂
🔻 گمشده هور 0⃣4⃣
❣ سردار حاج علی هاشمی
با چند نفر از فرمانده هان جلسه داریم. احمد کاظمی و مرتضی قربانی روبرویم نشسته اند و حسین خرازی هم کنارم نشسته حرف بر سر عملیات خیبر است. میگویم نیروها نباید از نحله عقب نشینی می کردند. شکست ما در طلائیه اصلا خوب نبود. احمد رو میکند به من و به شوخی می گوید
- علی هاشمی خدا خیرت بده. تقصیر شما بوده. بچه های ما رو آوردی کجا به کشتن دادی؟ هور هم شد جا؟ ببین انگشت دستم قطع شده.
یک دفعه از کوره در رفتم. یاد نیروهای خودم افتادم که بعد از ماه ها سختی کشیدن در همین جزیره شهید شده بودند.
- مرد حسابی، من در این هور بهترین نیروهام رو از دست دادم هر کدومشون به ده نفر نیروی عملیاتی می ارزید. این حرف ها چیه؟ و احمد بلند شد و پیشانی ام را بوسید. شوخی کرده بود اما من تحملش را نداشتم. تنش های ما در این قرارگاه تمامی ندارد. بیشتر، کارهای عملیاتی به چشم می آید، در حالی که بچه های نصرت در این هور پوستشان کنده شده و هیجا به حساب نمی آیند. در این فکرها هستم که مرتضی می گوید:
- راست میگه علی. چند بار بهش گفتم چند تا از نیروهات رو بده به من باهاشون یک گردان درست می کنم. اما ندارد، قدرشونو خوب میدونه
بچه ها رفته اند، دوباره میروم سراغ بچه های مهندسی. سرشان حسابی گرم است. می خواهند سلاح هایی مثل مینی کاتیوشا را بگذارند روی سه پایه و چند منظوره اش کنند تا کارهای مختلفی برایمان بکند. حسابی خلاق شده اند. طرح پل خیبری و بادگیرها که برای عملیات خیلی به کارمان آمده اعتماد به نفسشان را بالا برده. دفعه پیش آقا محسن که آمده بود به قرارگاه سر بزند گفته بود: «شنیده ام در دنیا بلدوزرهایی هست که کفشک دارد و از باتلاق می گذرد»، بعد از آن بچه ها پیگیر شده اند تا این ایده را عملی کنند. یک کارهایی هم کرده اند. چند روز پیش بلدوزر را در آب انداخته بودند اولش خوب رفت ولی بعد در داخل تهل ها گیر کرد. شرایط خاص هور و ریشه دار بودن نیها اجازه نداد این طرح عملی شود. حالا دارند روی لندی گراف کار میکنند تا شناورش کنند و برای کارهای لجستیکی از آن استفاده شود.
مسئول مهندسی را که می بینم خسته نباشید میگویم و کلی تشویقشان میکنم. از قرارگاه امام حسین بیرون می آیم و سیدصباح را خبر میکنم تا بیاید برویم خانه، سری بزنیم.
همراه باشید
سرداران شهید باکری
گمشده هور
🍂🍂
🔻 گمشده هور 1⃣4⃣
❣ سردار حاج علی هاشمی
باران شدیدی گرفته و زمینها همه گل شده اند. ماشين سيد هم دائما بالا و پایین می رود. دم خانه که می رسیم از نگاه سید می خوانم که دوباره می خواهد حرفی بزند،
- بگو سید، چی شده؟
- على تو که با بچه های مهندسی می نشینی، در مورد جاده سازی حرف میزنی بیا در خونه خودت رو درست کن که اینقدر تو گل نریم.
- باشه. همین؟ درست میشه. حالا برو به سلامت، فردا ساعت ۷ اینجا باش.
در میزنم و قمر با شوق در را باز می کند. من هم حسابی ذوق کرده ام.
- تو اومدی از بوشهر؟! کی اومدی؟ . . . . می خندد و بغلم میکند.
- اومدم تو رو ببینم عزیزم. بیا تو خسته نباشی. تا مینشینم هنوز چایی نیاورده می گوید:
- على نمیخوای زن بگیری؟
سريع فهمیدم ننه قمر را صدا کرده تا با من حرف بزند و برای زن گرفتن راضی ام کند. با لبخند رو میکنم به قمر،
- حالا عزیزم چه عجله ای تو این گیر و بیر، ننه تو رو به جون من انداخته؟
اخم بامزه ای میکند.
- نه، علی. خوب ما میخوایم دامادی تو رو ببینیم چی میشه مگه؟
- باشه، بابا، شما که دست بردار نیستید من هم یه فکرهایی از قبل کردم. برو با رسميه حرف بزن. اما بهش بگو على مرد جنگه، مثل مردای دیگه نیست، نمی تونه ببرتت مسافرت و از این حرف ها. شاید هم شهید بشه. میتونه این شرایط رو قبول کنه یا نه؟
- باشه، چشم، عینی. میرم صحبت می کنم.
خیال ننه و خواهرهایم راحت شده است. صبح که با سيد صباح راه افتادیم تا برویم سمت قرارگاه ننه دم در آمد و گفت: «عصر حتما بیا خونه کارت دارم»،
کارهایم تمام شده، نزدیک غروب است و به خانه رسیده ام. قمر نشسته روبرویم و از چشم هایش شادی می بارد.
- با رسميه حرف زدم راضيه با این شرایط با تو زندگی کنه. قراره خواستگاری رو گذاشتیم امشب. بریم؟
- شما که قرار مدارتون رو گذاشتید، دیگه چه سؤالیه از من؟ باشه بریم.
- با همین لباس پاسداریت؟
- آره دیگه من که گفتم مرد جنگم.
همراه باشید
سرداران شهید باکری
سالروز #شهادت ﺳﺮﻟﺸﮑﺮ ﺧﻠﺒﺎﻥ ﻧﯿﺮﻭﯼ ﻫﻮﺍﯾﯽ ﺍﺭﺗﺶ ﺟﻤﻬﻮﺭﯼ ﺍﺳﻼﻣﯽ ﺍﯾﺮﺍﻥ؛ شهید حسین لشکری( #سیدالاسرای_ایران)
مدافع حرم:
#امیر_حسین_لشکری
#متولد :1331 در یکی از شهرهای استان #قزوین به دنیا آمد
و در تیر ماه 1356 با درجه #ستوان_دومی_خلبانی فارغ التحصیل شد و در یگان های #نیروی_هوایی #دزفول، #مشهد و #تبریز دوره #شکاری را تکمیل کرد.
با آغاز جنگ تحمیلی به خیل مدافعان کشور پیوست و پس از انجام 12 #ماموریت،
هواپیمای وی مورد اصابت موشک دشمن قرار گرفت و در خاک دشمن به #اسارت
نیروهای بعثی عراق درآمد.
در سه ماهه اول دوران اسارت در سلول انفرادی بود و پس از آن در مدت 8 سال در کنار 60 نفر از دیگر #همرزمان در یک سالن عمومی و دور از چشم #صلیب_سرخ جهانی نگهداری می شد
اما پس از پذیرش #قطعنامه وی را از سایر دوستان جدا کردند که دوران اسارت انفرادی وی 10 سال طول کشید.
امیر لشکری سرانجام پس از 16 سال اسارت به نیروهای صلیب سرخ معرفی شد و دو سال بعد در 17 فروردین 1377 به خاک مقدس #وطن بازگشت.
وی 19مرداد1388 به دلیل عوارض ناشی از #جانبازی به
#شهادت رسید
#روحش_شاد
#سالروز_شهادت
@bakeri_channel