#سرگذشت_پاییز
#به_جرم_دختر_بودن
#قسمت _هشتاد_دو
نمیدونستم به درخواست نوید چی بگم برای همین جوابی ننوشتم…..دوباره پیام اومد که نوشته بود:باور کن کاری ندارم و نمیخواهم بترسونمت….یه کار مهمی دارم باید باهات حرف بزنم…..با مشورت عمو و وکیل محل قرار رو خودم انتخاب کردم و عمو هم همراه اومد تا دورادور مراقبم باشه…..وقتی وارد کافه ی مورد نظر شدم دنبال میز خالی میگشتم که نوید رو دیدم…..نوید با دیدنم بلند شد و دستی بهم تکون داد……رفتم سر میز و نشستم…نوید بعد از سفارش قهوه و کیک دستشو گذاشت زیر چونه اش و زل زد به من و کلی به خاطر کاراش عذرخواهی کرد وگفت:خواستم ببینمت و ازت بخواهم یه فرصت دیگه بهم بده…..تصمیم گرفتم زیر نظر هر دکتری که تو بگی خودمو درمون کنم و زندگی ارومی داشته باشم البته اگه تو کمکم کنی و کنارم باشی….سرمو انداختم پایین و محکم و قاطع گفتم:نه….من نمیتونم…..نوید گفت:پاییز…!!!میدونی چرا من مریض شدم….؟؟؟میدونی چرا یه روانی شدم و حاضر نیستم با خانمها رابطه بگیرم حتی همسرم؟؟؟
ادامه 👇
#سرگذشت_پاییز
#به_جرم_دختر_بودن
#قسمت_هشتاد_سه
متعجب به نوید نگاه کردم که ادامه داد:من وقتی بچه بودم و بابا ماموریت میرفت ،،مامانم منو داخل یه اتاق میزاشت و در رو قفل میکرد و میگفت حق نداری بیای بیرون،،،.بعد با یه اقایی دوران مجردیش باهاش دوست بود اگه اعتراض میکردم کتک میخوردم…حتی با قاشق داغ چند قسمت از بدنمو سوزونده تا به کسی حرفی نزنم………اون موقع ها بابا برای خودش و مامان هم از لج بابا مخفیانه برای خودش……..اونا فکر میکردند توی این دنیا برای من فقط پول کافیه و با پول کلی تفریحات وسرگرمی برام ردیف کرده بودند اما از نظر روحی هیچ بودم هیچ……نوید که ساکت شد گفتم:هیچ کدوم از این حرفهات باعث نمیشه که گند کاریهات رو بشوره ،،،،تو منو در عرض ۱۰ماه به اندازه ی صد سال اذیت کردی…..باید این حرفهارو قبل از ازدواج بهم میگفتی نه الان.....
ادامه بعدی 👇
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
بختیاری آنلاين را به دیگران معرفی کنید
https://eitaa.com/bakhtiyarionline
☀️ بختیاری آنلاين☀️
╰┅┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅┅╯
#سرگذشت_مهناز
#کابوس
#قسمت_هشتاد_دو
ساکت همسایه رونگاهش کردم که همسایه دیگه گفت:راست میگه….تو که شوهرتو دو دستی تقدیم اون خانمه کردی چرا ازش جدا نمیشی؟؟؟؟جوابشونو ندادم و حرف رو عوض کردم اما ته دلم به خودم گفتم:طلاق بگیرم کجا برم؟؟؟
طلاق بگیرم که مادرجون صاحب این خونه و بچه هام بشه و مثل مجید بارشون بیاره؟؟؟خودم بودم که تونستم سارای عزیزمو نجات بدم اگه نبودم معلوم نبود چه اتفاقی براش میفتاد؟؟؟؟طلاق بگیرم و برم چشم تو چشم عمو فرشاد بشم و زنعمو هم کلی حرف بارم کنه؟؟؟؟
اصلا طلاق بگیرم از کجا درامد داشته باشم؟؟؟؟؟مخصوصا که بیمارم و توانایی کار توی اجتماع رو ندارم…….طلاق بگیرم که بهانه ی سوء استفاده برای محمود و امثال اون بشم؟؟؟؟امیر و سارا به من نیاز داشتند و من به اونا…..
پس موندم و با مشکلات ساختم…..آپارتمانی که زمان تولد بچه ها ثبت نام کرده بودیم و قسمتی از درامد مجید به اونجا هزینه میشد رو بهمون تحویل دادند و در کمال تعجب …!
ادامه 👇
#سرگذشت_مهناز
#کابوس
#قسمت_هشتاد_سه
منو برد محضر تا کمال و تمام سندش بنام من بشه اونجا گفت:مهناز!!!من اعتراف میکنم که تو زیباترین و با حیاترین زن توی فامیل هستی…..تو حتی توی سن پایین هم نخواستی حجابتو برداری و زیبایتو در معرض دید بزاری و مثل بعضیها ازش سوء استفاده کنی…
با خجالت سرمو انداختم پایین وگفتم:من اونطوری باراومدم….گفت:درسته که تربیت و عادت توی رفتار ادم اثر داره اما بیشترین تاثیر رو محیط و افرادی که باهاش در ارتباط هستند میزاره و تو اجازه ندادی خانواده ام روی اعتقاداتت تاثیر گذار باشند……بعداز اینکه اسباب کشی کردیم به خونه ی خودمون مجید باز از من خواست تا اونو ببخشم و اجازه بدم تا دوباره مثل سابق همسرم باشه (از نظر رابطه)……،
اما من نتونستم ببخشمش و دوباره پیشنهادشو رد کردم هر چند کل سرمایه ی زندگیشو بنام من کرده و بخشیده بود……وقتی بقیه ی خانواده اش فهمیدند که مجید خونه دار شده و همونو هم به اسم من کرده قیامتی بپا شد که بیا و ببین………
ادامه بعدی👇
بختیاری آنلاين را به دیگران معرفی کنید
https://eitaa.com/bakhtiyarionline
☀️ بختیاری آنلاين☀️
╰┅┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅┅╯
#سرگذشت_افسون
#قضاوت_ممنوع
#قسمت_هشتاد_سه
سلام افسون هستم ازیه خانواده ی۶نفره که دوتابرادردارم یه خواهر
شک کرده بودم نیما باشه ،جوابش ندادم دوباره پیام دادافسون خیلی دوستدارم وهنوزم بعدازسالهانتونستم فراموشت کنم..بااین پیام که ابرازعشق علاقه کرده بوددیگه مطمئن شدم کسی که بهم زنگ وپیام میده خودنیماست..درجوابش نوشتم من فراموشت کردم ونمیخوام به گذشته برگردم لطفامزاحم نشو..نوشت توکه خودت دردعشق روکشیدی پس بایدبفهمی من چی میکشم.توبرای رسیدن به عشقت به خواهرخودتم رحم نکردی چطورالان توقع داری من راحت برم من هیچ وقت فراموشت نکردم باخاطرات وعکسامون زندگی کردم والان که فهمیدم رغیبم ازسرراهم برداشته شده هرکاری برای به دست اوردنت میکنم..درجوابش نوشتم من اون افسون گذشته نیستم دوتابچه دارم که یه تارموشون روبادنیاعوض نمیکنم..جواب دادبچه های توهم میشن بچه های من..خلاصه هرچی من گفتم نیمایه جوابی دادوفهمیدم افسانه امارکل زندگیم روبهش داده..فرداصبح به افسانه زنگزدم گفتم چراشماره ی من روبه نیمادادی گفت میخوام کمک کنم بهم برسید..
ادامه 👇
#سرگذشت_افسون
#قضاوت_ممنوع
#قسمت_هشتاد_چهار
ازلحن حرف زدنش خوشم نیومدگفتم من بعدازحامددوستندارم کس دیگه ای واردزندگیم بشه لطفابهش بگومزاحمم نشه..احساس کردم افسانه باشنیدن اسم حامدیه جوری شدمیخواست چیزی بهم بگه اما سکوت کردفقط گفت باشه من بهش میگم امابدون نیت من خیر بود و دیگه به من ربطی نداره اگرنمیخوایش وبازمزاحمت شدخودت دست به سرش کن تابفهمه علاقه ای بهش نداری.افسانه نیماروانداخته بودبه جونم خودش راحت کنارکشیده بود.منم هرچی به نیمامیگفتم حرف خودش رومیزدوقتی دیدم هیچ جوره ول کنم نیست بلاکش کردم..امابایه خط دیگه زنگ میزد..اخرسرمجبورشدم خطم روخاموش کنم یه خط جدیدبخرم وازمادرم خواستم شماره ام روبه هیچ کس نده..فکرمیکردم بااینکارازدست نیماراحت میشم ..اماچندروزبعدکه رفته بودم مغازه زهراخانم زنگزدگفت یه اقای جوانی امده بودسراغ تورومیگرفت وقتی گفتم خونه نیستی ادرس مغازه روخواست که بهش ندادم..گفتم خوب کاری کردی الان کجاست؟ گفت رفت امافکرکنم دوباره بیاد..
ادامه بعدی 👇
دوستان و مخاطبین خود را به کانال دعوت کنید
https://eitaa.com/bakhtiyarionline
☀️ بختیاری آنلاين☀️
╰┅┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅┅╯