🍃🌹
#بهار
#پارت_هفتم
به خاطر مهربونی زیاد باعث شدم زندگیم نابود بشه و راهی تيمارستان بشم..
گفت این زن
من شکاکه ، عصبيه . همه رو دیوونه کرده . یه روز میگه یکی پشت پنجرس به روز میره میاد میگه تو با کسی هستی . داداشم که اینو گفت نشستم با خودم فکر کردم من چقدر احمق بودم ، به حرف یه نفر اوقات خودمو تلخ کردم و این چند
روزه زندگیم جهنم بوده . بعد اون كل بیخیال دوربین شدم و دقیقا بعد سه ماه
بود که فهمیدم باردارم.....
دقيقا سه ماه بعد اون ماجرا بود که فهمیدم
باردارم ، وقتی ماجرا رو به وحید گفتم باورش نمیشد و فقط گریه میکرد . با حامله شدن من خوشبختیم تکمیل شد، دو ماه بعد وقتی برای سونو رفتم فهمیدم دو قلو حامله
ام ، وحید دیگه اجازه نمی داد برم سرکار میگفت ما که نیازی نداریم ، بعدشم حالا که دو قلو حامله ای باید دوبرابر مواظب خودت و بچه ها باشی . بعد حامله شدنم خیلی کمتر
با فتانه رفت و آمد میکردم ، یعنی یه جورایی اصلا فتانه رفت و آمدشو باهام كم
کرده بود
و مزون افتاده بود دستش ، فقط سر ماه به
سر ماه وحيد و من می رفتیم به حسابای مزون میرسیدیم و انصافا هم فتانه کارش درست بود و حساباش اوکی بود . تو اون
مدت اختلاف داداشم و زن داداشم بالا گرفته بود. داداشم میگفت این زنه شکاکه
و از طرفی زن داداشم میگفت آدم اگر کاری نکنه چرا طرفش بهش شک کنه ؟ یه مدت خیلی بد باهم دعوا داشتن در حدی که تبدیل می شد به کتک کاری ولی بعدشزن
داداشم کوتاه اومد و برگشتن سر
زندگیشون همه چیز خوب بود..تا..
🍃🌹
#بهار
#پارت_هشتم
همه چیز خوب بود و من هفت ماهه دو قلوهامو
باردار بودم ، به خاطر بچه ها خونه نشین شده بودم و اکثرا خونه برق میزد بس که به جون خونه
میفتادم . یه روز که سرجام نشسته بود و داشتم به دستام نگاه میکردم یاد ساعتم افتادم که خیلی وقت بود
گمش کرده بودم و هر چی میگشتم پیداش نمی کردم ، تقريبا دیگه مطمئن بودم جن بردتش چون اون قدر من مقرراتی و منظم بودم غير ممكن
بود جا بزارم جایی
لب تاپ گذاشتم رو میز رفتم تو آشپزخونه برای خودم نسکافه ریختم داشتم می خوردم
که یهو دیدم تو لب تاب داره یه چیزایی نشون میده و سریع رد شد ، حس میکردم یه چیزی درونم فرو ریخت...
ولی به خودم امیدواری میدادم که هیچی نیست فیلم عقب زدم و رو حالت عادی گذاشتم ، وحید تو خونه بود که
یه زنی اومد داخل
وحید رفت سمتش ولی اون پسش میزد و یه
چیزایی بهش می گفت و وحید هم به زور میخواست بهش نزدیک بشه و ارومش کنه ، یهو دختره با عصبانیت یه چیزی از رو میز کنسول برداشت و محکم کوبوند به دیوار ، دقيق تر که نگاه کردم ساعتم بود . فیلم بی کیفیت بود ولی بازم میشد
تشخیص داد فتانه رو از توی فیلم. وحید میخاست فتانه رو نزدیکش کنه ولی اون پسش میزد
وفرار کنه
حس میکردم خونه و وسيله ها داره دور سرم میچرخه و تنها چیزی که ثابته صحنه های روبرومه .دیگه طاقت نیاوردم و لب تاب محکم كوبوندم به زمین و شروع کردم به جيغ زدن. وسیله های دم دستمو میشکستم ، به شکمم مشت میزدم و اونقدر موهامو کشیدم که سرم زخم شده...
بختیاری آنلاين را به دیگران معرفی کنید
https://eitaa.com/bakhtiyarionline
☀️ بختیاری آنلاين☀️
╰┅┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅┅╯