eitaa logo
بختیاری آنلاین
2.6هزار دنبال‌کننده
15.3هزار عکس
20.8هزار ویدیو
141 فایل
بختیاری آنلاین کانالی ممتاز پیگیری حقوق و مطالبات بختیاری ها در مناطق بختیاری نشین همفکری در جهت رشد علمی،آشنایی جوانان و نوجوانان با فرهنگ و آداب رسوم و موسیقی پاک بختیاری آشنایی با اهل قلم اطلاعات عمومی سازنده کانال حمید بهرامی دشتکی @OSB1777 نشر آزاد
مشاهده در ایتا
دانلود
اسم من پاییزه…..الان که دارم سرگذشتمو تعریف میکنم وارد ۲۸سالگی شدم………. وارد راهنمایی که شدم تلاشمو برای درس خوندن بیشتر کردم….همون سال مامان دوباره باردار شد و من صاحب یه برادر دیگه شدم…..انگار خدا صدا و دعاهای بابا رو شنیده بود و دو تا پسر به خانواده ی ما اضافه کرده بود …..با بدنیا اومدن دومین برادرم بابا بیش از حد خوشحال شد و همش دورو بر مامان بود و بهش رسیدگی و کلی ازش تشکر میکرد که براش وارث اورده…..شاید بابا حق داشت و نمیخواست این همه مال و منال دست غریبه بیفته اما خب این وسط من چه گناهی داشتم؟؟؟؟منی که حتی حسرت اینو داشتم که پدرم یک بار اسممو صدا کنه…..برای اینکه خودمو به بابا ثابت کنم تمام تلاشمو توی زمینه درس و مدرسه میکردم تا بتونم خودی نشون بدم…خداروشکر باهوش بودم و با تلاشهای خودم دوره ی راهنمایی رو هم با معدل ۲۰ تونستم تموم کنم… ادامه در پارت بعدی 👇 بختیاری آنلاين را به دیگران معرفی کنید https://eitaa.com/bakhtiyarionline                 ☀️ بختیاری  آنلاين☀️ ╰┅┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅┅╯
🍃🌹 به خاطر مهربونی زیاد باعث شدم زندگیم نابود بشه و راهی تيمارستان بشم.. وحید خندید گفت خوش به حال شوهرش . نمی دونم چرا از این حرف وحید ناراحت شدم و حالم گرفته شد، اصلا انگاری بعد اون حرف به فتانه بد بین شده بودم . فتانه گاهی صبحا میومد مزون و میگفت خوابم میاد وقتی میگفتم مگه دیشب چیکار کردی می گفت مگه شما فقط مبخوابین ؟، فتانه مدام از شوهرش میگفت اونقدری با آب و تاب تعریف میکرد که یه جورایی ارتباط من و وحید به نظرم مسخره میومد . یه بار که تو خونه نشسته بودم صدای داد و فریاد مرتضی اومد ، اومدم پشت در و دیدم با فتانه بحثش شده . دیگه به حرفاشون گوش نکردم و اومدم داخل خونه ، شب به وحید گفتم مرتضی و فتانه داشتن دعوا میکردن برام عجیبه ، یهو از دهن وحید در اومد و گفت اونا نمیشه مثل خروس جنگی بهم میپرن کجاش عجيبه ؟با تعجب گفتم تو از کجا میدونی؟ اون که یکسره میگه زندگیم گل و بلبله. وحید اومد بغلم کرد و گفت هیشکی زندگیش گل و بلبل نیست ، اصلا هیچ زنی مثل خانوم من گل نیست . اینا رو هم ول کن ، بیا بریم شام بخوریم ، روز بعد قرار بود من برم قشم تا جنس جدید بیارم . اون شب وحید کلی مهربون شده بود و مدام میگفت دلم نمیاد تو بری . کنار هم عاشقانه شام خوردیم و روز بعد من راهيه قشم شدم .تازه دو روز بود رسیده بودم قشم که دیدم زن داداشم دو سه بار زنگ زده و من حواسم به تلفن نبوده ، بهش زنگ زدم که گفت کجایی بهار معلوم هست ؟ جوری با عصبانیت صحبت میکرد که فکر کردم اتفاقی افتاده ، گفتم چی شده که گفت ببین بهار من داشتم از بیرون میومدم که دیدم شوهرت و این دختره فتانه با هم از خونه در اومدن ، شوهر دختره هم نبود.... 🍃🌹 همراهشون و گل میگفتن و گل می شنیدن. سرم داغ شد از حرفی که زن داداشم زد ، دلم نمیومد یه ساعت بیشتر قشم بمونمهمون روز برگشتم تهران ، وقتی رسیدم خونه دیر وقت بود میخواستم زنگ در خونه رو بزنم که پشیمون شدم و کلید انداختم تو در ، رفتم تو خونه و دیدم شوهرم جلوی تلویزیون خوابش برده ، سریع رفتم یخچال چک کردم و دیدم یکی دو بسته غذای دست نخورده بیرون توش گذاشته شده ، تا حدودی خیالم راحت شد و گفتم اگر وحید با این دختره بود دیگه غذا از بیرون که نمی خورد . تو فکر و خیال بودم که شوهرم بیدار شد و اومدم پیشم کلی سوال پرسید که چرا زودتر اومدی و من گفتم حالم بد شده، وحید اصلا شوکه نشد از اومدنم برعکس خیلی هم خوشحال شد . اونشب تا صبح خوابم نبرد ، همش با خودم فکر میکردم چجوری بفهمم وحید با فتانه رابطه داره یا نه ، آخرش دلو به دریا زدم و روز بعد به پسر خالم که دوربین مدار بسته نصب میکرد زنگ زدم و گفتم کجایی و وقتی اومد قسمش دادم و گفتم یه دوربین که دیده نشه بزاره توی خونم . پسر خالم ماجرا رو که شنید کلی بهم خندید و گفت واقعا به وحید شک داری ؟گفتم نه ولی میخوام خیالم راحت بشه ، پسر خالم همون روز به دوربین توی خونم گذاشت و گفت فقط یه تایم محدودی رو ضبط میکنه ، وقتی پسرخالم رفت خیالم راحت شده بود انگاری ، با آرامش کارامو انجام دادم و سعی میکردم اون چند روز بیشتر خونه نباشم و حتی یکی دو روزی هم به فتانه مرخصی دادم . یه روز که داشتم از سر کار برمیگشتم خونه از خونه داداشم صدای سرصدا و داد بیداد میومد اونقدر زیاد بود که تا تو کوچه میومدرفتم خونم و بعد یک دو ساعتی به داداشم زنگ زدم و گفتم چی شده بوده ، شروع کرد به درد و دل کردن.... بختیاری آنلاين را به دیگران معرفی کنید https://eitaa.com/bakhtiyarionline                 ☀️ بختیاری  آنلاين☀️ ╰┅┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅┅╯
بهنام هستم متولد یکی از روستاهای ایران به هرسختی بودتونستم پدرم روراضی کنم که شب خونه امیدبمونم..فرداش وقتی تعطیل شدیم امیدگفت بهنام بااین لباسهامیخوای بیای مهمونی باتعجب گفتم خب مشکلش چیه،گفت بابا اونجاکلی دخترهست مسخرت میکنن..گفتم مگه نمیگی تولدعلی دختر میاد چکار با این حرفم امیدکم مونده بودازخنده ولوبشه توخیابون گفت ولش شب خودت میای میبینی من بهت لباس میدم..پولم رودادم به امیدگفتم من نمیدونم سلیقه علی چیه توبیشترازمن میشناسیش بیاباهم بریم یه چیزی براش بخریم..ازنگاه امیدفهمیدم پولم کمه ولی به روی خودم نیاوردم چون همونم دزدیده بودم..من امیدباهم براش یه فندک برنجی خیلی خوشگل خریدیم..نزدیک غروب رفتیم خونه امید،،البته من پارک سرکوچشون منتظرموندم امیدرفت برام لباس اوردتوهمون پارک لباسم رو عوض کردم باهم رفتیم..مهمونی تویه باغ بودوقتی واردساختمون شدیم دیدم چند تا دختر پسر سر یه میز نشستن دارن مشروب میخورن..پوشش دخترااصلاخوب نبود.. ادامه 👇 نمیخوام بگم پسری بودم که چشم گوشم بسته بود.نه خب منم مثل بقیه توفضای مجازی خیلی چیزها دیده بودم اماخب هیچ وقت تجربه اینجوری نداشتم..من یه پسرروستایی بودم که تو فرهنگ خانوادگیمون اینجور چیزها جا نیفتاده بودپدرم همیشه بهمون میگفت خودتون خواهرمادرداریدبایدرعایت کنیدکه کسی به ناموستون چپ نگاه نکنه..دروغ چرااولش یه کم معذب بودم اماکم کم یخم اب شدمنم به جمع پیوستم..اولش خیلی معذب بودم امایه کم که گذشت یخ منم اب شدبه جمع پیوستم ازنظرقیافه بااینکه توسن نوجوانی بودم ولی عالی بودم شایدبگیدخودشیفته ام که دارم ازخودم تعریف میکنم اماعین واقعیته،، چون همون شب چندنفری اینوم ستقیم بهم گفتن..حتی امید بعد از تعریف تمجیدچندنفرگفت ناقلاداری نون ماروآجرمیکنی که منم مسخره اش کردم حرفش روجدی نگرفتم..هوا که یکم تاریک شدمراسم رسماشروع شد..من چون خیلی کسی رونمیشناختم یه گوشه نشسته بودم رقص دخترپسرهارونگاه میکردم..... ادامه بعدی 👇 بختیاری آنلاين را به دیگران معرفی کنید https://eitaa.com/bakhtiyarionline                 ☀️ بختیاری  آنلاين☀️ ╰┅┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅┅╯