eitaa logo
بام هنر ایران
136 دنبال‌کننده
6.1هزار عکس
1.6هزار ویدیو
27 فایل
ارتباط با ادمین کانال @setayesh120 شماره تماس ادمین ۰۹۱۳۲۷۱۷۱۶۵ لطفاً آثار هنری ،ادبی و... و همچنین نظرات و پیشنهادات و انتقادات خود را با این شماره به اشتراک بگذارید
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام خدمت دوستان عزیز🌺 صبح شما بخیر🌺 شما عزیزان اگر آثاری با موضوع عفاف و حجاب دارید به همراه مشخصات در عرصه های شعر دلنوشته موشن گرافی پوستر به صورت عکس اثر آماده و تا سه شنبه به پی وی بنده ارسال کنید شماره بنده ی حقیر 09132717165 ممنونم
✅فراخوان‌ اولین جشنواره صنایع دستی بسیج استان اصفهان ⬅️مهلت ارسال آثار هنرمندان شهرستانها: ۲۷ دی ماه ۱۴۰۱ ⬅️مهلت ارسال آثار هنرمندان مرکز اصفهان:۳ بهمن ماه ⏪زمان برگزاری نمایشگاه منطقه ای :هفته اول بهمن ماه ۱۴۰۱ ⏪زمان برگزاری نمایشگاه استانی : ۱۰ الی ۱۵ بهمن ماه اطلاعات بیشتر در 👇👇 https://eitaa.com/esf_handicrafts هنرمندان عزیز فریدونشهری می توانند برای کسب اطلاعات بیشتر و یا برای ارسال تصاویر آثار بصورت لوح فشرده ،با شماره 09132717165 تماس حاصل نمایند
🍂💚🍂💚﷽💚🍂 💚🍂💚🍂 🍂💚🍂 💚🍂 🍂 ✍️ 🔸 در انتظار آغاز عملیات ۱۵ روز گذشت و خبری جز خمپاره‌های نبود که هرازگاهی اطراف شهر را می‌کوبیدند. خانه و باغ عمو نزدیک به خطوط درگیری شمال شهر بود و رگبار گلوله‌های داعش را به‌وضوح می‌شنیدیم. دیگر حیدر هم کمتر تماس می‌گرفت که درگیر آموزش‌های نظامی برای مبارزه بود و من تنها با رؤیای شکستن و دیدار دوباره‌اش دلخوش بودم. 🔸 تا اولین افطار چند دقیقه بیشتر نمانده بود و وقتی خواستم چای دم کنم دیدم دیگر آب زیادی در دبه کنار آشپزخانه نمانده است. تأسیسات آب در سلیمان‌بیک بود و از روزی که داعش این منطقه را اشغال کرد، در لوله‌ها نفت و روغن ریخت تا آب را به روی مردم آمرلی ببندد. در این چند روز همه ذخیره آب خانه همین چند دبه بود و حالا به اندازه یک لیوان آب باقی مانده بود که دلم نیامد برای چای استفاده کنم. 🔸 شرایط سخت محاصره و جیره‌بندی آب و غذا، شیر حلیه را کم کرده و برای سیر کردن یوسف مجبور بود شیرخشک درست کند. باید برای به نان و شیره توت قناعت می‌کردیم و آب را برای طفل خانه نگه می‌داشتم که کتری را سر جایش گذاشتم و ساکت از آشپزخانه بیرون آمدم. اما با این آب هم نهایتاً می‌توانستیم امشب گریه‌های یوسف را ساکت کنیم و از فردا که دیگر شیر حلیه خشک می‌شد، باید چه می‌کردیم؟ 🔸 زن‌عمو هم از ذخیره آب خانه خبر داشت و از نگاه غمگینم حرف دلم را خواند که ساکت سر به زیر انداخت. عمو می‌خواند و زیرچشمی حواسش به ما بود که امشب برای چیدن سفره افطار معطل مانده‌ایم و دیدم اشک از چشمانش روی صفحه قرآن چکید. در گرمای ۴۵ درجه تابستان، زینب از ضعف روزه‌داری و تشنگی دراز کشیده بود و زهرا با سینی بادش می‌زد که چند روزی می‌شد با انفجار دکل‌های برق، از کولر و پنکه هم خبری نبود. شارژ موبایلم هم رو به اتمام بود و اگر خاموش می‌شد دیگر از حال حیدرم هم بی‌خبر می‌ماندم. 🔸 یوسف از شدت گرما بی‌تاب شده و حلیه نمی‌توانست آرامَش کند که خودش هم به گریه افتاد. خوب می‌فهمیدم گریه حلیه فقط از بی‌قراری یوسف نیست؛ چهار روز بود عباس به خانه نیامده و در شمالی شهر در برابر داعشی‌ها می‌جنگید و احتمالاً دلشوره عباس طاقتش را تمام کرده بود. زن‌عمو اشاره کرد یوسف را به او بدهد تا آرمَش کند و هنوز حلیه از جا بلنده نشده، خانه طوری لرزید که حلیه سر جایش کوبیده شد. 🔸 زن‌عمو نیم‌خیز شد و زهرا تا پشت پنجره دوید که فریاد عمو میخکوبش کرد :«نرو پشت پنجره! دارن با می‌زنن!» کلام عمو تمام نشده، مثل اینکه آسمان به زمین کوبیده شده باشد، همه جا سیاه شد و شیشه‌های در و پنجره در هم شکست. من همانجا در پاشنه در آشپزخانه زمین خوردم و عمو به سمت دخترها دوید که خرده‌های شیشه روی سر و صورت‌شان پاشیده بود. 🔸 زن‌عمو سر جایش خشکش زده بود و حلیه را دیدم که روی یوسف خیمه زده تا آسیبی نبیند. زینب و زهرا از ترس به فرش چسبیده و عمو هر چه می‌کرد نمی‌توانست از پنجره دورشان کند. حلیه از ترس می‌لرزید، یوسف یک نفس جیغ می‌کشید و تا خواستم به کمک‌شان بروم غرّش بعدی، پرده گوشم را پاره کرد. خمپاره سوم درست در حیاط فرود آمد و از پنجره‌های بدون شیشه، طوفانی از خاک خانه را پُر کرد. 🔸 در تاریکی لحظات نزدیک مغرب، چشمانم جز خاک و خاکستر چیزی نمی‌دید و تنها گریه‌های وحشتزده یوسف را می‌شنیدم. هر دو دستم را کف زمین عصا کردم و به سختی از جا بلند شدم، به چشمانم دست می‌کشیدم اما حتی با نشستن گرد و خاک در تاریکی اتاقی که چراغی روشن نبود، چیزی نمی‌دیدم که نجوای نگران عمو را شنیدم :«حالتون خوبه؟» 🔸 به گمانم چشمان او هم چیزی نمی‌دید و با دلواپسی دنبال ما می‌گشت. روی کابینت دست کشیدم تا گوشی را پیدا کردم و همین که نور انداختم، دیدم زینب و زهرا همانجا پای پنجره در آغوش هم پنهان شده و هنوز از ترس می‌لرزند. پیش از آنکه نور را سمت زن‌عمو بگیرم، با لحنی لرزان زمزمه کرد :«من خوبم، ببین حلیه چطوره!» 🔸 ضجه‌های یوسف و سکوت محض حلیه در این تاریکی همه را جان به لب کرده بود؛ می‌ترسیدم عباس از دست‌مان رفته باشد که حتی جرأت نمی‌کردم نور را سمتش بگیرم. عمو پشت سر هم صدایش می‌کرد و من در شعاع نور دنبالش می‌گشتم که خمپاره بعدی در کوچه منفجر شد. وحشت بی‌خبری از حال حلیه با این انفجار، در و دیوار دلم را در هم کوبید و شیشه جیغم در گلو شکست... ✍️نویسنده: 🍂 💚🍂@bamehonar313 🍂💚🍂 💚🍂💚🍂 🍂💚🍂💚🍂💚🍂
🍂💚🍂💚﷽💚🍂 💚🍂💚🍂 🍂💚🍂 💚🍂 🍂 ✍️ 🔸 در فضای تاریک و خاکی اتاق و با نور اندک موبایل، بلاخره حلیه را دیدم که با صورت روی زمین افتاده و یوسف زیر بدنش مانده بود. دیگر گریه‌های یوسف هم بی‌رمق شده و به‌نظرم نفسش بند آمده بود که موبایل از دستم افتاد و وحشتزده به سمت‌شان دویدم. 🔸 زن‌عمو توان نداشت از جا بلند شود و چهار دست و پا به سمت حلیه می‌رفت. من زودتر رسیدم و همین که سر و شانه حلیه را از زمین بلند کردم زن‌عمو یوسف را از زیر بدنش بیرون کشید. چشمان حلیه بسته و نفس‌های یوسف به شماره افتاده بود و من نمی‌دانستم چه کنم. زن‌عمو میان گریه (سلام‌الله‌علیها) را صدا می‌زد و با بی‌قراری یوسف را تکان می‌داد تا بلاخره نفسش برگشت، اما حلیه همچنان بی‌هوش بود که نفس من برنمی‌گشت. 🔸 زهرا نور گوشی را رو به حلیه نگه داشته بود و زینب می‌ترسید جلو بیاید. با هر دو دست شانه‌های حلیه را گرفته بودم و با گریه التماسش می‌کردم تا چشمانش را باز کند. صدای عمو می‌لرزید و با همان لحن لرزانش به من دلداری می‌داد :«نترس! یه مشت بزن به صورتش به حال میاد.» ولی آبی در خانه نبود که همین حرف عمو شد و ناله زن‌عمو را به بلند کرد. 🔸 در میان سرسام مسلسل‌ها و طوفان توپخانه‌ای که بی‌امان شهر را می‌کوبید، آوای مغرب در آسمان پیچید و اولین روزه‌مان را با خاک و خمپاره افطار کردیم. نمی‌دانم چقدر طول کشید و ما چقدر بال بال زدیم تا بلاخره حلیه به حال آمد و پیش از هر حرفی سراغ یوسف را گرفت. 🔸 هنوز نفسش به درستی بالا نیامده، دلش بی‌تاب طفلش بود و همین که یوسف را در آغوش کشید، دیدم از گوشه چشمانش باران می‌بارد و زیر لب به فدای یوسف می‌رود. عمو همه را گوشه آشپزخانه جمع کرد تا از شیشه و پنجره و موج دور باشیم، اما آتش‌بازی تازه شروع شده بود که رگبار گلوله هم به صدای خمپاره‌ها اضافه شد و تن‌مان را بیشتر می‌لرزاند. 🔸 در این دو هفته هرازگاهی صدای انفجاری را می‌شنیدیم، اما امشب قیامت شده بود که بی‌وقفه تمام شهر را می‌کوبیدند. بعد از یک روز آن‌هم با سحری مختصری که حلیه خورده بود، شیرش خشک شده و با همان اندک آبی که مانده بود برای یوسف شیرخشک درست کردم. 🔸 همین امروز زن‌عمو با آخرین ذخیره‌های آرد، نان پخته و افطار و سحری‌مان نان و شیره توت بود که عمو مدام با یک لقمه نان بازی می‌کرد تا سهم ما دخترها بیشتر شود. زن‌عمو هم ناخوشی ناشی از وحشت را بهانه کرد تا چیزی نخورَد و سهم نانش را برای حلیه گذاشت. اما گلوی من پیش عباس بود که نمی‌دانستم آبی برای دارد یا امشب هم با لب خشک سپری می‌کند. 🔸 اصلاً با این باران آتشی که از سمت بر سر شهر می‌پاشید، در خاکریزها چه‌خبر بود و می‌ترسیدم امشب با گلویش روزه را افطار کند! از شارژ موبایلم چیزی نمانده و به خدا التماس می‌کردم تا خاموش نشده حیدر تماس بگیرد تا اینهمه وحشت را با قسمت کنم و قسمت نبود که پس از چند لحظه گوشی خاموش شد. 🔸 آخرین گوشی خانه، گوشی من بود که این چند روز در مصرف باتری قناعت کرده بودم بلکه فرصت هم‌صحبتی‌ام با حیدر بیشتر شود که آن هم تمام شد و خانه در تاریکی محض فرو رفت. حالا دیگر نه از عباس خبری داشتیم و نه از حیدر که ما زن‌ها هر یک گوشه‌ای کِز کرده و بی‌صدا گریه می‌کردیم. 🔸 در تاریکی خانه‌ای که از خاک پر شده بود، تعداد راکت‌ها و خمپاره‌هایی که شهر را می‌لرزاند از دست‌مان رفته و نمی‌دانستیم بعدی در کوچه است یا روی سر ما! عمو با صدای بلند سوره‌های کوتاه را می‌خواند، زن‌عمو با هر انفجار (روحی‌فداه) را صدا می‌زد و به‌جای نغمه مناجات ، با همین موج انفجار و کولاک گلوله نیت روزه ماه مبارک کردیم. 🔸 آفتاب که بالا آمد تازه دیدیم خانه و حیاط زیر و رو شده است؛ پرده‌های زیبای خانه پاره شده و همه فرش از خرده‌های شیشه پوشیده شده بود. چند شاخه از درختان توت شکسته، کف حیاط از تکه های آجر و شیشه و شاخه پُر شده و همچنان ستون‌های دود از شهر بالا می‌رفت. 🔸 تا ظهر هر لحظه هوا گرم‌تر می‌شد و تنور داغ‌تر و ما نه وسیله‌ای برای خنک کردن داشتیم و نه پناهی از حملات داعش. آتش داعشی‌ها طوری روی شهر بود که حلیه از دیدار عباس ناامید شد و من از وصال حیدر! می‌دانستم سدّ شکسته و داعش به شهر هجوم آورده است، اما نمی‌دانستم داغ عباس و ندیدن حیدر سخت‌تر است یا مصیبت ... ✍️نویسنده: 🍂 💚🍂 🍂💚🍂@bamehonar313 💚🍂💚🍂 🍂💚🍂💚🍂💚🍂
🎊هدایای ویژه در «دوشنبه سوری»های ♨مشترکین همراه اول در آخرین دوشنبه هر ماه می توانند با شماره گیری کد *100*641# هدیه طرح «دوشنبه سوری» خود را فعال کنند. 💠هدیه دوشنبه سوری مرداد ماه از 100 مگابایت تا 100 گیگابایت اینترنت یک روزه به صورت تصادفی میباشد😋 🕕 فرصت فعالسازی از هم اکنون تا ساعت 12 شب دوشنبه میباشد. ⏳بسته های اینترنت یک روزه و از ساعت 5 صبح لغايت 5 عصر قابل استفاده هستند. 👈پس از دریافت پیام فعال سازی میتوانید در بازه زمانی مشخص شده در پیام از هدیه خود استفاده کنید.(اولویت مصرف با بسته فوق هست) ⚠به تاریخ داخل پیام فعال سازی و ساعت مصرف بسته توجه کنید تا از شارژ اصلیتون استفاده نشه. ✅کد فعال سازی بسته : 📞*100*641# ✅کد استعلام بسته : 📞 *100*640#
❣ 📖 السَّلاَمُ عَلَى السَّيْفِ الشَّاهِرِ وَ الْقَمَرِ الزَّاهِرِ... 🌱سلام بر مولایی که با تیغ عدالت، زمین ‌دردکشیده را از دست ظالمان نجات خواهد داد، سلام بر او و بر روزی که با دیدن روی ماهش، دردهای زمین تسلی خواهد یافت. 📚 مفاتیح الجنان، زیارت امام زمان سلام الله علیه به نقل از سید بن طاووس. @bamehonar313
📚 ✍️گویند: لیلی برای رسیدن به مجنون نذر کرده بود و شبی همهٔ مردم فقیر را طعام می‌داد. مجنون از لیلی پرسید: نذرت برای چیست؟ لیلی گفت: برای رسیدن به تو! مجنون گفت: ما که به هم نرسیده‌ایم. لیلی خشمگین شد و گفت: مگر همین که تو برای غذا آمده‌ای و من تو را می‌بینم، رسیدن به تو نیست؟ برو در صف بایست! 🌿مجنون در صف ایستاد که از دست لیلی غذا بگیرد و لیلی یک چشمش به مجنون بود. هنگامی که نوبتِ دادن غذا به مجنون شد؛ لیلی به بهانه‌ای ظرف مجنون از دست خود انداخت و شکست. پنج بار این کار را تکرار کرد تا مجنون برود و ظرف دیگری بیاورد و در آخر صف بایستد تا او را بیشتر ببیند. چون ظرف مجنون را لیلی می‌شکست به مجنون گفتند: برو! او تمایلی برای غذادادن به تو ندارد، می‌بینی ظرف تو را می‌شکند که بروی ولی تو حیاء نداری و هر بار برمی‌گردی. ‼️مجنون سخنی به راز گفت: اگر با دیگرانش بود میلی چرا جام مرا بشکست لیلی ♨️عاشقان نیز چنین‌اند، اگر خدا زمان درخواست، دعای آن‌ها را سریع نمی‌کند، دوست دارد صدای آنان را بیشتر بشنود و بیشتر در حال ببیند. @bamehonar313
نه قدرِ مهر نه رسمِ وفا نه حقِ نمک گلایه نیست ولی بد زمانه‌ای شده است .. ! @bamehonar313
# دلم، دریا به دریا، از تماشای تو می‌گیرد دلم دریاست امّا از تماشای تو می‌گیرد جهان زیباست، امّا مثل مردابی که‌با مهتاب جهان رنگ تماشا از تماشای تو می‌گیرد نسیم‌از گیسوانت رد شدو باران‌تو را بوسید طبیعت سهم خود را از تماشای تو می‌گیرد مگو سیاره‌ها بیهوده بر گِرد تو می‌گردند که این تکرار، معنا از تماشای تو می‌گیرد تو تنها با تماشای خود از آیینه خشنودی دلِ آیینه تنها از تماشای تو می‌گیرد @bamehonar313
-یوسف فروختن به زر ناب هم خطاست نفرین اگر تو را به تمام جهان دهم...! @bamehonar313
🌼🌱اجتماع هفتگی عاشقان آقا صاحب الزمان در《سه‌شنبه های مهدوی》 ■ مکان دبستان شهید احمد لچینانی ■ زمان سه‌شنبه ۱۴۰۱/۱۰/۲۷ ساعت ۳:۴۵ بعدازظهر ■ برنامه ها ● سخنرانی مهدوی ● دعای توسل ● نماز جماعت ● برنامه های متنوع برای کودکان و نوجوانان ✨ ✨✨ ✨✨✨ ✨✨✨✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
باسمه تعالی اطلاعیه شماره یک قابل توجه داوطلبین کنکور سراسری شهرستان فریدونشهر داوطلب گرامی؛ با سلام واحترام توصیه می شود به منظورآشنایی با اطلاعات عمومی شركت درآزمون سراسری نوبت اول سال1402، مطالب این راهنما را با دقت مطالعه نمایید: لازم است از روزیکشنبه مورخ ۱۴۰۱/۱۰/۲۵لغایت روزچهارشنبه مورخ ۱۴۰۱/۱۰/۲۸با مراجعه به درگاه اطلاع رسانی سازمان سنجش آموزش كشور به نشانیwww.sanjesh.org برای پرینت كارت شركت درآزمون خود اقدام نمایید. چنانچه در اطلاعات مندرج دركارت شركت در آزمون، مغایرتی مشاهده نمودید براساس توضیحات مندرج در ذیل كارت شركت در آزمون اقدام نمایید. برای حضور در جلسه آزمون باید كارت شركت درجلسه آزمون، كارت ملی یا شناسنامه عکسدار به همراه داشته باشید، در غیر اینصورت از ورود افراد بدون مدارك فوق درجلسه آزمون جلوگیری خواهد شد آدرس حوزه: دانشگاه پیام نور مرکز فریدونشهر لازم است چنانچه در چند گروه آزمایشی در آزمون شركت نموده اید، کارت ورودی را در هر گروه آزمایشی جداگانه دریافت کنید. تبصره:داوطلبان در صورت مشاهده اشکال در كارت شركت در آزمون خود و نیاز به مراجعه به واحد رفع نقص، ضرورت دارد در روز چهارشنبه مورخ ۱۴۰۱/۱۰/۲۸ نسبت به رفع نقص احتمالی كارت خود در محل دانشگاه پیام نور مرکز فریدونشهر اقدام نمایند. -برای حضور در جلسه آزمون لازم است كارت شركت در آزمون گروه آزمایشی مربوط (كه در نصف كاغذ A4 باید تهیه شود )كارت ملی یا شناسنامه عکسدار همراه داشته باشید. ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ 🎙روابط عمومی دانشگاه پیام نور مرکز فریدونشهر