eitaa logo
بام هنر ایران
136 دنبال‌کننده
7هزار عکس
2.2هزار ویدیو
35 فایل
ارتباط با ادمین کانال @setayesh120 شماره تماس ادمین ۰۹۱۳۲۷۱۷۱۶۵ لطفاً آثار هنری ،ادبی و... و همچنین نظرات و پیشنهادات و انتقادات خود را با این شماره به اشتراک بگذارید
مشاهده در ایتا
دانلود
به‌تنهایی گرفتارند مشتی بی‌پناه اینجا مسافرخانه رنج است یا تبعیدگاه اینجا غرض رنجیدن ما بود_از دنیا_که حاصل شد مکن ای زندگی عمر مرا دیگر تباه اینجا برای چرخش این آسیابِ کهنه‌ی دل‌سنگ به خون خویش می‌غلتند خلقی بی گناه اینجا نشان خانه خود را در این صحرای سردرگم بپرس از کاروان هایی که گم کردند راه اینجا اگر شادی سراغ از من بگیرد جای حیرت نیست نشان می جوید از من تا نیاید اشتباه اینجا تو زیبایی و زیبایی در اینجا کم گناهی نیست هزاران سنگ خواهد خورد در مرداب ماه اینجا
زمان: حجم: 789.9K
غمخوارِ من!به‌خانه‌ی‌غم‌ها خوش‌آمدی با من به«جمعِ» مردمِ‌تنها خوش‌آمدی... بینِ... جماعتی که مرا سنگ می‌زنند می‌بینمت... برای تماشا خوش آمدی... راهِ..نجاتم از شبِ گیسوی دوست‌نیست ای‌دل..به‌آخرین شبِ دنیا خوش آمدی... پایانِ.. ماجرای دل و عشق، روشن‌است ای قایقِ.. شکسته به دریا خوش آمدی... با برفِ.. پیری‌ام سخنی غیر از این نبود منت.. گذاشتی به سرِ ما خوش آمدی... ای عشق... ای عزیزترینِ میهمانِ عمر دیر آمدی... به دیدنم اما خوش آمدی... خوانش🎙
مستیم و نداریم غم سود و زیان را هر شب بفروشیم به جامی دو جهان را چون کوزه‌ی سربسته‌ی پنهان‌شده در خاک یک عمر ز ترس همه بستیم دهان را بگذار لبی بر لبم ای ساغر دل‌خون تا فاش کنم پیش تو اسرار نهان را مهمان توام چند صباحی دگر ای عمر! اینقدر میازار من سوخته‌جان را گر نیست به جز خون جگر مزد من از عشق بر شانه چرا می‌کشم این بار گران را تا من شوم آسوده و خشنود شود یار با من بزن ای مرگ! به تیری دو نشان را جای طلب بوسه وفا خواستی ای دل دیدی که نه این را به تو دادند نه آن را راضی به عذاب دگران نیستم اما گر عادلی ای چرخ! فلک کن دگران را
بر من ببخش، گاه چنان دوست دارمت کز یاد می‌برم که مرا برده‌ای ز یاد
بردار دل از شیشه‌ی رازی که شکسته‌است از آینه ی چشم نوازی که شکسته است جز آه نمی‌آید از این قلب پر از درد اين‌قدر مزن چنگ به سازی که شکسته‌ است چون برکه‌ی یخ بسته پر از حسرتم ای ماه! دل بی تو چه شب‌های درازی که شکسته‌ است این توبه که در لحظه پشیمانم از آن ،را دیگر به شکستن چه نیازی که شکسته‌ است تردید سزاوار دل عاشق من نیست ای دوست مکن شک به نمازی که شکسته‌است https://eitaa.com/bamehonar313
هیچ‌کس چشم به راه من دیوانه نبود هرچه بر در زدم انگار کسی خانه نبود راندی از خویشم و من مردن خود را دیدم کاش تشییع من این‌قدر غریبانه نبود سر به میخانە‌ی یادت زدم اما دیگر جای لب‌های تو روی لب پیمانه نبود در دلم بودی و شرمنده ز مهمان بودم که سزاوار تو این خانە‌ی ویرانه نبود پیش چشم همه ای عشق! جوانم کن باز تا ببینند که اعجاز تو افسانه نبود https://eitaa.com/bamehonar313
نیامدی و غمت بارها به مـن‌ سر زد چو در بر او نگشودم نرفت و بر در زد بـنا نبود که دل با غم تو بنشینـد‌ همین که نام تو را بُرد، من دلم پر زد گریست با من و از قصه جدایی گفت به سرسلامتی‌ام ساغری به ساغر زد چو دید در جگرم تیر بی‌ وفایی را برون کشیدش و این‌ بار کارگرتر زد چه کرد عشق تو با من ، که با هزار ستم دلم هنوز برای غم تو می‌لــرزد...
موج عشق تو اگر شعله به دل‌ها بکشد رود را از جگر کوه به دریا بکشد گیسوان تو شبیه ‌است به شب اما نه شب که اینقدر نباید به درازا بکشد خودشناسی قدم اول عاشق شدن است وای بر یوسف اگر ناز زلیخا بکشد عقل یکدل شده با عشق، فقط می‌ترسم هم به حاشا بکشد هم به تماشا بکشد زخمی کینه‌ی من این تو و این سینه‌ی من من خودم خواسته‌ام کار به اینجا بکشد یکی از ما دو نفر کشته به دست دگری‌است وای اگر کار من و عشق به فردا بکشد
دلواپس گذشته مباش و غمت مباد من سال هاست هیچ نمی آورم به یاد بی اعتنا شدم به جهان بی تو آنچنان کز دیدن تو نیز نه غمگین شوم نه شاد من داستان آن گل سرخم که عاقبت دلسوزی نسیم سرش را به باد داد گفتی ببند عهد و به من اعتماد کن نفرین به عهد بستن و لعنت به اعتماد این زخم خورده را به ترحم نیاز نیست خیر شما رسیده به ما مرحمت زیاد @golchine_sher
دلواپس گذشته مباش و غمت مباد من سال هاست هیچ نمی آورم به یاد بی اعتنا شدم به جهان بی تو آنچنان کز دیدن تو نیز نه غمگین شوم نه شاد من داستان آن گل سرخم که عاقبت دلسوزی نسیم سرش را به باد داد گفتی ببند عهد و به من اعتماد کن نفرین به عهد بستن و لعنت به اعتماد این زخم خورده را به ترحم نیاز نیست خیر شما رسیده به ما مرحمت زیاد
اینکه ابلیس در آن روز به ما سجده نکرد کفر ورزید ولی جز به خدا سجده نکرد پدرم رانده شد از عرش و ملائک دیدند که در این فاصله انسان به چه ها سجده نکرد ای خدایی که وجود همه از توست ، چرا آدمی پیش تو بی چون و چرا سجده نکرد؟ پیش چشم همه آنقدر بهایش دادی که پرستید خودش را و تو را سجده نکرد عقل آسودهٔ ما گر چه دم از کفر نزد تا نبارید بر این خاک ، بلا سجده نکرد
قاصدک‌های پریشان را که با خود باد برد با خودم گفتم مرا هم می‌توان از یاد برد ای که می‌پرسی چرا نامی ز ما باقی نماند سیل وقتی خانه‌ای را برد از بنیاد برد عشق می‌بازم که غیر از باختن در عشق نیست در نبردی این‌چنین هرکس به خاک افتاد برد شور شیرین تو را نازم که بعد از قرن‌ها هر که لاف عشق زد، نامی هم از فرهاد برد جای رنجش نیست از دنیا که این تاراجگر هرچه برد از آنچه روزی خود به دستم  داد برد در قمار دوستی جز رازداری شرط نیست هر که در میخانه از مستی نزد فریاد برد