eitaa logo
بام هنر ایران
136 دنبال‌کننده
7هزار عکس
2.2هزار ویدیو
35 فایل
ارتباط با ادمین کانال @setayesh120 شماره تماس ادمین ۰۹۱۳۲۷۱۷۱۶۵ لطفاً آثار هنری ،ادبی و... و همچنین نظرات و پیشنهادات و انتقادات خود را با این شماره به اشتراک بگذارید
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊💚🕊💚﷽💚🕊 💚🕊💚🕊 🕊💚🕊 💚🕊 🕊 📚 🔹 ابوالفضل از خستگی نفس کم آورده و دلش از غصه غربت می‌سوخت که همچنان می‌گفت :«از هر چهار تا مرز اردن و لبنان و عراق و ترکیه، وارد سوریه میشن و ارتش درگیره! همین مدت خیلی‌ها رو که دستگیر کردن اصلاً سوری نبودن!» سپس مستقیم به چشمان مصطفی نگاه کرد و با خنده تلخی خبر داد :«تو درگیری‌های حلب وقتی جنازه تروریست‌ها رو شناسایی می‌کردن، چندتا افسر و هم قاطی‌شون بودن. حتی یکی‌شون پیش‌نماز مسجد ریاض بود، اومده بوده سوریه بجنگه!» 🔹 از نگاه نگران مصطفی پیدا بود از این لشگرکشی جهانی ضد کشورش ترسیده که نگاهش به زمین فرو رفت و آهسته گفت :«پادشاه داره پول جمع می‌کنه که این حرومزاده‌ها رو بیشتر تجهیز کنه!» و دیگر کاسه صبر مادرش هم سر رفته بود که مظلومانه از ابوالفضل پرسید :«میگن آمریکا و می‌خوان به سوریه حمله کنن، راسته؟» و احتمال همین حمله دل ابوالفضل را لرزانده بود که لحظه‌ای ماتش برد و به تنهایی مرد هر دردی بود که دلبرانه خندید و خاطرش را تخت کرد :«نه مادر! اینا از این حرفا زیاد می‌زنن!» 🔹 سپس چشمانش درخشید و از لب‌هایش عصاره چکید :«اگه همه دنیا بخوان سوریه رو از پا دربیارن، و ما سربازای مثل کوه پشت‌تون وایسادیم! اینجا فرماندهی با (علیهاالسلام)! آمریکا و اسرائیل و عربستان کی هستن که بخوان غلط زیادی کنن!» و با همین چند کلمه کاری کرد که سر مصطفی بالا آمد و دل خودش دریای درد بود که لحنش گرفت :«ظاهراً ارتش تو داریا هم چندتاشون رو گرفته.» و دیگر هم امن نبود که رو به مصطفی بی‌ملاحظه حکم کرد :«باید از اینجا برید!» 🔹 نگاه ما به دهانش مانده و او می‌دانست چه آتشی زیر خاکستر داریا مخفی شده که محکم ادامه داد :«ان‌شاءالله تا چند روز دیگه وضعیت تثبیت میشه، براتون یه جایی می‌گیرم که بیاید اونجا.» به‌قدری صریح صحبت کرد که مصطفی زبانش بند آمد و ابوالفضل آخرِ این قصه را دیده بود که با لحنی نرم‌تر توضیح داد :«می‌دونم کار و زندگی‌تون اینجاس، ولی دیگه صلاح نیس تو داریا بمونید!» 🔹 بوی افطاری در خانه پیچیده و ابوالفضل عجله داشت به برگردد که بلافاصله از جا بلند شد. شاید هم حس می‌کرد حال همه را بهم ریخته که دیگر منتظر پاسخ کسی نشد، با خداحافظی ساده‌ای از اتاق بیرون رفت و من هنوز تشنه چشمانش بودم که دنبالش دویدم. روی ایوان تا کفشش را می‌پوشید، با بی‌قراری پرسیدم :«چرا باید بریم؟» قامتش راست شد، با نگاهش روی صورتم گشت و اینبار شیطنتی در کار نبود که رک و راست پاسخ داد :«زینب جان! شرایط اونجوری که من فکر می‌کردم نشد. مجبور شدم تو این خونه تنهات بذارم، ولی حالا...» که صدای مصطفی خلوت‌مان را به هم زد :«شما اگه می‌خواید خواهرتون رو ببرید، ما مزاحمتون نمیشیم.» 🔹 به سمت مصطفی چرخیدم، چشمانش سرد و ساکت به چهره ابوالفضل مانده و از سرخی صورتش حرارت پیدا بود. ابوالفضل قدمی را که به سمت پله‌های ایوان رفته بود به طرف او برگشت و با دلخوری پرسید :«یعنی دیگه نمی‌خوای کمکم کنی؟» مصطفی لحظه‌ای نگاهش به سمت چشمان منتظرم کشیده شد و در همان یک لحظه دیدم ترس رفتنم دلش را زیر و رو کرده که صدایش پیش برادرم شکست :«وقتی خواهرتون رو ببرید پیش خودتون، دیگه به من نیازی ندارید!» 🔹 انگار دست ابوالفضل را رد می‌کرد تا پای دل مرا پیش بکشد بلکه حرفی از آمدنش بزنم و ابوالفضل دستش را خوانده بود که رو به من دستور داد :«زینب جان یه لحظه برو تو اتاق!» لحنش به حدی محکم بود که خماری خیالم از چشمان مصطفی پرید و من ساکت به اتاق برگشتم. مادر مصطفی هنوز در حیرت حرف ابوالفضل مانده و هیچ حسی حریف مهربانی‌اش نمی‌شد که رو به من خواهش کرد :«دخترم به برادرت بگو بمونه!» و من مات رفتار ابوالفضل دور خودم می‌چرخیدم که مصطفی وارد شد. 🔹 انگار در تمام این اتاق فقط چشمان مرا می‌دید که تنها نگاهم می‌کرد و با همین نگاه، چشمانم از نفس افتاد و او یک جمله از دهان دلش پرید :«من پا پس نکشیدم، تا هر جا لازم باشه باهاتون میام!» کلماتش مبهم بود و خودش می‌دانست آتش چطور به دامن دلش افتاده که شبنم روی پیشانی‌اش نم زد و پاسخ تعجب مادرش را با همان صدای گرفته داد :«ان‌شاءالله هر وقت برادرشون گفتن میریم زینبیه.» 🔹 و پیش از آنکه زینبیه به آرامش برسد، سوریه طوری به هم پیچید که انبار باروت داریا یک شبه منفجر شد. هنوز وارد شهر نشده و که از قبل در لانه کرده بودند، با اسلحه به جان مردم افتادند... ✍️نویسنده: 🕊 💚🕊 🕊💚🕊@bamehonar313 💚🕊💚🕊 🕊💚🕊💚🕊💚🕊
سلام و عرض ارادت 📢📢 دوستان عزیز امروز نه تنها کشور که نیز در خطر است تا بیخ گوشمان رسیده است ، این خطر را دریابید شما را به خدا شما را به تمام مقدسات امروز و فردا را دریابید شنبه اگر دیر شد متاسفانه هیچ تدبیری برآن نیست دوستان عزیز و جدال منطقه را ببینید احتمال حمله به لبنان به ۹۰ درصد رسیده است خطر در یک قدمی ماست ، همه ی دشمنان صف بسته اند و در یک قدمی ما می‌دهند بی تردید شما هم خطر را احساس کرده اید همراهان پزشکیان که تماماً از دولت مردان ۸ سال خسارت محض تشکیل شده اند به خداوندی خدا دل برای ملت نمی سوزاندند آنها که توانستند ای را بر روی میز مذاکره قرار دهند بدون شک قادر خواهند بود را هم بر روی میز مذاکره بگذارند ، آنها قادر به دفاع از منافع ملی در مقابل بیگانگان نیستند امروز روز لجبازی و خودخواهی نیست را و جگر گوشه هایتان را دریابید کشور را دریابید کشور را دریابید که فردا آماج حملات بیگانگان قرار نگیرد نکند فردا پشیمان از انتخاب امروز ،تمام کشور را در جهان آمریکا و اسرائیل ،جیش الظلم_بازمانده های شجره منحوس داعش و ... ببینیم امروز می‌طلبد کسانی در صحنه ی سیاست باشند که دشمن قدّار و گرگ صفت باشد نه کسانی همچون خاتمی ، موسوی ، کروبی ، رهنورد که خود در رأس فتنه گران بودند نه کسانی چون آخوندی، روحانی، ظریف ، زنگنه، جهانگیری که از باج دهندگان به آمریکا و دنیای غرب بودند شما را به خدا نگذارید ی دیگری در کشور ما تکرار شود ،دشمنان به صف در نشسته اند چه بسا در صورت مشاهده خواهید کرد که چگونه هجوم خواهند آورد و گردن ما و ناموس و فرزندان بیگناه ما را خواهند شکست دوستان عزیز تر از جانم از کینه ی عمیق دشمنان در کمین نشسته بترسیم از کفر از گرگ هایی که صدای زوزه هایشان در نزدیکی گوش ماست ، و کشور پر اقتدار خود را دریابیم و بر در مقابل دشمنان تن ندهیم ان شاءالله ✍سادات
‼️ در ادامه‌ی وضعیت شلم‌شوربای ؛ امروز در بر سر یک پُرس غذا، دست‌کم چهار نفر کشته شده و شانزده نفر زخمی شدند! ✍ این وضعیت مردمی‌ست که به مزخرفات رسانه‌های بیگانه و چرندیات بوق‌های دشمنِ خود اعتماد میکنند و از مقاومت دست می‌کِشند! ✍ مردمی که در اوج سختی در کنار متحدین وفادار خود از و حزب‌الله و دیگران، سیزده سال در برابر ائتلافی بزرگ از تکفیری‌ها و ارتش‌های بیگانه مقاومت کرده بودند؛ تحت تاثیر و دروغ‌های مزدوران اردوغان و نتانیاهو در راستای ساخت بهشت ، فریب خورده و سلاح خود را کنار گذاشتند تا شاید با دلارهای ، وعده‌های سعودی و امارات، اراجیف و اعتماد به آمریکا و اسرائیل و اروپا؛ زندگی سخت خود را بهبود دهند! ✍ اما اکنون نه‌تنها سلاح ندارند، عزت، آرامش و امنیت هم ندارند؛ از آرمانشهر وعده داده‌شده‌ی عثمانی - اسرائیلی هم خبری نیست! به شکلی بحران‌زده‌اند که بر سر یک وعده غذای رایگان، اسلحه روی هم می‌کِشند و همدیگر را جلوی چشم نیروهای دولت ، به رگبار می‌بندند! در روزهای قبل، تصاویری از درگیری بر سر یک بسته بیسکویت نیز منتشر شده بود! اینها را اضافه کنید به تداوم کشتار و تسویه‌ی مخالفین توسط وحوش و تداوم زد و خوردها در چهارگوشه‌ی کشور! ✍ این وضعیت کشوری‌ست که احمد الشرع امروز، الجولانی دیروز، به کمک و و ترکیه برای ملت سوریه ساخته‌اند! شاید درس شود برای دیگر ملت‌هایی که به غرب اعتماد میکنند! ❤️ السلام علیک یا حیدر کرار 🇮🇷🇵🇸 🏴🚩