تا تبِ دیدارت از قلب اسیرم تاب بُرد
شب شد و چادر سفیدِ روز را مهتاب برد
اخم کردی چند آبادی زمین را مِه گرفت
گریه کردی کوچههای شهرمان را آب برد
خواب دیدم ماهیام در آبیِ چشمانِ تو
خندههایت طُعمه شد قلبِ مرا قلاب برد
قویی و برفِ پَرَت زیبایی این برکههاست
پَر زدی و رفتنت آرامش از تالاب برد...
#امیر_سهرابی