برای چیست که از رفتن تو دلنگرانم؟
مگر چقدر قرار است بیتو زنده بمانم
شکایتی اگر از عشق دارم، از سر خامیست
بهلطف خویش خطای مرا ببخش، جوانم
خزان سوختهام پُر شد از شکوه شکوفه
هزارشکر که پای تو باز شد به جهانم
بهقول اهل سخن شاعری زبانزدم اما
همیشه پیش تو لکنت گرفتهاست زبانم
اگرچه پیش تو ماندن تمام حاجت من بود
ولی اراده کنی، بسته میشود چمدانم
#حسین_دهلوی
گوشم به سکوتیست که لبریز هیاهوست
هر گوشهی این خانه پرازخاطرهی اوست...
بی شانهی او سر به تنم کاش نباشد
میمیرم از این غم که سرم برسر زانوست...
جز عشق نفهمیدم و جز عشق ندیدم
این گنبدِ دوّار به چشمم خم ابروست..!
هرگاه سبکبار شدم، اوج گرفتم
از دیدِ من ایدوست! جهان مثلِ ترازوست...
یک جرعه بر این خاک نظرکن، که نمیرد
این دانه که با شوق، درآورده سراز پوست...
#حسین_دهلوی