eitaa logo
بام هنر ایران
137 دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
2.2هزار ویدیو
35 فایل
ارتباط با ادمین کانال @setayesh120 شماره تماس ادمین ۰۹۱۳۲۷۱۷۱۶۵ لطفاً آثار هنری ،ادبی و... و همچنین نظرات و پیشنهادات و انتقادات خود را با این شماره به اشتراک بگذارید
مشاهده در ایتا
دانلود
احترام به به روایت 🌺🌺🌺💖🌺🌺🌺 @bamehonar313 🌺🌺🌺💖🌺🌺🌺
بر طلسم چشم جادویت گرفتارم لحظه ای چشم از نگاهت برنمی دارم🌹🌹💖 معجزه باشد برای دیگران ، عمری است با همین جادوی چشمان تو هوشیارم 💖💖💖 سایهٔ عشق تو باشد بر سرم کافی است کِی توانم دل به عشق غیر بسپارم؟؟💖💖 چنگ‌ بر جادوی چشمان تو زد قلبم چنگ را خوش می نوازی در شب تارم 🌹🌹💖💖💖 تکیه بر آرامش قلب شما زیباست باید بدانی 🌹💖 دارم🌹💖 پیشاپیش تقدیم به _خاطرهٔ_زندگانیم_مادرم @bamehonar313
برنامه جشن حضرت زهرا سلام الله علیها و بزرگداشت روز و زن همراه با برنامه ی رادیوی ، پذیرایی از گردشگران و میهمانان و شهروندان عزیز اهدای پک های پذیرایی و فرهنگی به خواهران عزیز نمایشگاه و فروشگاه صنایع دستی و محصولات خانگی، خوشنویسی و ... در محل پیست اسکی فریدونشهر امروز جمعه ۲۳ دی 🌺🌺 تشکر و سپاس از زحمات همه ی عزیزان اجر همگی با مادرمان حضرت زهرا سلام الله علیها @bamehonar313
💖 ❤️میلاد بانوی دو عالم سادات فاطمة الزهرا سلام الله علیها ، زن و مادر 🌺جشن میلاد حضرت فاطمة الزهرا سلام الله علیها💖 💚با مولودی خوانی خانم رحیمی و 💚 سخنرانی خانم اسکندری 💚زمان: یکشنبه ۲۵ دی رأس ساعت ۲:۳۰ 💚مکان:امام زاده تاجعلی فریدونشهر 💖حضور شما مادران و خواهران عزیز را به دیده ی منت پذیرائیم❤️
9.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مادر همیشه مادره سلامتی همه ی مادرای عزیز سه تا روح مادران آسمانی https://eitaa.com/bamehonar313
بوی سیب ،تمام آغوشت را پر کرده است انگار با تمام باغهای سیب سرخ بهشت پیمان دوستی بسته ای مادر مهربانم همنشین کدام فرشته ٔ آسمانی بوده ای که لبهایت مدام سوره ٔ پاک مریمی را زمزمه می کنند ای مهربان شانه ات چه تکیه گاه پر عظمتی است تکیه بر شانه هایت غرورم را اوج می دهد بخند برایم بخند خنده هایت نور به قلبم می بخشد حرف بزن آه که چقدر دلنشین است حرفهایت انگار حرفهایت همان نسیم روی سبزه هاست مرا به بهشت چشمانت بسپار بگذار زیر چشمه های آبی نگاهت قدم بزنم بگذار زیر سبزه های پلکهایت نفس بکشم بگذار زیر سایه سار گونه هایت خودم را به خواب بزنم بگذار دوستت داشته باشم من برای تو ،تو برای من وهر دو برای هم نفس بکشیم تقدیم به مادر که بهاری ترین بهار دنیاست برای من ، برای تو و برای همه 💖💖 https://eitaa.com/bamehonar313
9.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حیف و صد حیف  زمانی ، مادر را باعطرچادرنمازش می شناختیم  با روسری گره خورده زیر گلویش، با ادب  و متانتش  با وقار و سکوتش،   با حیایی که  ارزش زن و مادر بودنش را صد چندان زیباتر  می کرد.  با کودکی که با عشق زیر چادرش میگرفت تا مبادا از باد حوادث  آسیبی ببیند  و دست کودکی دیگر  که گره خورده بود به لای چادرش  و  سرشار  بود از حس زیبای  مهر مادری  ... چه شد  بر  ما؟  به کجا می رویم ؟؟؟   چادرها که کنار  رفت   واژه ی  مادر هم سقوط کرد   در پرتگاه بی اصالتی ، در چاله ی بی حیایی ،   از مادر  مژه هایی چسب زده ، ناخن هایی کاشته شده  و صورتی رنگی  باقی ماند .  که نه رنگی از محبت داشت ، نه رنگی از خدا  کودک هم از آغوش مادر  محو شد جایش سگی فانتزی با هزینه ای گزاف جانشین شد   پیراهن گلداری  که زمانی تمام وجود  مادر را مزین  و مستور میکرد  آب رفت .  عریانی و بدن نمایی شد هنر،   هرزگی شد کلاس ، بی غیرتی شد آزادی و آغوش شد آغوش رایگان( ز ز آ ) براستی بهشت زیر پای کدامین مادر است  ؟؟ و کدام  مرد  از دامن چنین زنانی به معراج خواهند رسید ؟؟؟ آیا وقت  آن  نرسیده که  واژه ی زیبای مادر و زن   را   با حیا و حریم ، حرمت  دهیم ؟؟؟ و جای این  دنیا  زدگی  اهریمنی ، اندکی سرشتِ الهی  خود  را پرورش دهیم   و با پوشش  به خود ارزش دهیم ؟؟؟؟ حواسمان باشد آغوش مرگ در انتظار همه ی ماست   و این جوانی چند صباحی بیش نیست و خداوند نظاره گر ماست.......
10.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️بریم دست و پای مادرمون رو ببوسیم و بخواهیم که از ما راضی باشند ببینید خیلی زیبا تبیین می کنه
تقدیم به مادرم تو بی نظیرترین یاور زمانه‌ی من تو شاعرانه‌ترین قسمت ترانه‌ی من تو مهربان، تو رفیق و تو یک‌تنه همدرد پس از خدای تعالی، تویی یگانه‌ی من! دچار سردی و گرمی روزگار شدی چه خوب بال گشودی بر آشیانه‌ی من مرا ببخش برای تمام سختی‌هات برای غصه‌ی بیداری شبانه‌ی من مرا ببخش اگر که تو را اذیت کرد بزرگ کردن این‌روح کودکانه‌ی من مرا ببخش اگر گریه کرده‌ای گاهی برای هرسخن غیر منصفانه‌ی من مرا ببخش اگر قاصرم ز توصیفت کجا مقام تو و طبع شاعرانه‌ی من مرا ببخش که اینقدر دوستت دارم تویی دلیل غزل های عاشقانه‌ی من
5.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پدر و مادرها در حق بچه هامون ظلم نکنیم ✨️🌱   ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═ https://eitaa.com/bamehonar313   ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═
📚 داستان کوتاه تاجر خرمایی که هرگز ضرر نمی کند حکایت چنین است که... تاجری دمشقی همیشه به دوستانش می گفت که من در زندگی ام هرگز تجارتی نکرده ام که در آن زیان کنم حتی برای یک بار ! دوستانش به او می خندیدند و می گفتند که چنین چیزی ممکن نیست که حتی یکبار هم ضرر نکرده باشی ... تا اینکه یکبار تاجر آنها را به مبارزه طلبید تا به آنها نشان دهد که راست می گوید .. او از دوستانش خواست که چیزی محال و نشدنی از او بخواهند تا او انجام دهد .. دوستانش به او‌ گفتند : اگر راست می گویی به عراق برو و خرما ببر و بفروش و در این امر موفق شو زیرا که آنجا خرما مثل خاک صحرا زیاد است و ‌کسی خرمای تو را نمی خواهد .. تاجر قبول کرد و خرمایی که از عراق آمده بود را خریداری کرد و به طرف بغداد راهی شد .. آورده اند که در آن هنگام خلیفه عراق برای تفریح و استراحت به طرف موصل رفته بود .. زیرا موصل شهری زیبا و بهاریست که در شمال عراق قرار دارد و به خاطر طبیعت زیبایش اسم دوبهاره را رویش گذاشته اند زیرا در سرما و‌گرما همچون بهار است دختر خلیفه گردنبند خود را در راه بازگشت از سفر گم کرده بود ، پس گریه کنان شکایت پیش پدرش برد که طلایش را گم کرده است .. خلیفه دستور به پیدا کردنش داد .. وبه ساکنان بغداد گفت هرکس گردنبند دخترش را بیابد پس پاداش بزرگی نزد خلیفه دارد و دختر خود را به او خواهد داد .. تاجر دمشقی وقتی به نزدیکی بغداد رسید مردم را دید که دیوانه وار همه جا را می گردند ... از آنها سؤال کرد که چه اتفاقی افتاده است ؟! آنها نیز ماجرا را تعریف کردند و بزرگشان گفت : متاسفانه فراموش کردیم برای راه خود توشه و غذایی بیاوریم و اکنون راه بازگشت نداریم تا اینکه گردنبند را پیدا کنیم زیرا مردم از ما سبقت می گیرند و ممکن است گردنبند را زودتر پیدا کنند .. پس تاجر دمشقی دستانش را به هم زد و گفت : من به شما خرما می فروشم ... مردم خرماها را با قیمت گرانی از او خریدند ...و او گفت : هاااا ... من برنده شدم در مبارزه با دوستانم ... این سخن به گوش خلیفه رسید که تاجری دمشقی خرماهایش را در عراق فروخته است !! این سخن بسیار عجیب بود زیرا که عراق نیازی به خرمای جاهای دیگر نداشت ! بنابراین خلیفه او را طلبید و ماجرا را از او سؤال کرد ؛ پس تاجر گفت : هنگامی که کودکی بودم، یتیم شدم و مادرم توانایی کاری نداشت ، من از همان کودکی کار می کردم و به مادرم رسیدگی می کردم ، و نان زندگی مان را در می آوردم .. در حالیکه پنج سال داشتم ... و کارم را ادامه دادم و کم کم بزرگ شدم تا به بیست سالگی رسیدم .. و مادرم را اجل دریافت ... او دستانش را بلند کرد و دعا کرد که خداوند مرا موفق گرداند و هرگز روی خسارت و زیان را نبینم در دین و دنیایم .. و ازدواج مرا از خانه حاکمان میسر گرداند و خاک را در دستانم به طلا تبدیل کند ... دراین هنگام که دعاهای مادر را برای خلیفه تعریف می کرد ناخودآگاه دستش را در خاک برد و بالا آورد و مشغول صحبت کردن بود که خلیفه گردنبند دخترش را در دست او دید ! خلیفه تبسمی کرد ، تاجر که آنچه در دستش بود را احساس کرد فهمید چیزی غیر از خاک را برداشته به دستان خود نگاه کرد دانست که این گردنبند دختر خلیفه است پس آن را برگرداند و دانست که از دعای مادرش بوده است ... اینچنین بود که برای اولین بار خرما از دمشق برای فروش وارد عراق شد .. و او نیز داماد خلیفه گشت !! سبحان الله از دعای مستجاب مادر که چنین زندگی فرزند را می سازد ... خداوندا بِرّ و نیکی به والدین را به ما عطا کن.
زمزمه ی یک درخانه ی خدایا ای کاش زمانی که فهمیدم بچه ام در راه است،بجای9ماه دعابرای سالم بودنش فقط1بار دعامیکردم که فقط1بار دلتنگم شود