به یک پلک تو میبخشم تمام روز و شبها را
که تسکین میدهد چشمت غم جانسوز تبها را
بخوان! با لهجهات حسّی عجیب و مشترک دارم
فضا را یکنفس پُر کن به هم نگذار لبها را
به دست آور دلِ من را چه کارت با دلِ مردم!
تو واجب را به جا آور رها کن مستحبها را
دلیلِ دلخوشیهایم! چه بُغرنج است دنیایم
چرا باید چنین باشد؟... نمیفهمم سببها را
بیا اینبار شعرم را به آدابِ تو میگویم
که دارم یاد میگیرم زبان باادبها را
#نجمه_زارع
https://eitaa.com/bamehonar313
یک درخت پیرم و سهم تبرها میشوم
مردهام، دارم خوراک جانورها میشوم
بیخیال از رنج فریادم تردّد میکنند
باعث لبخند تلخ رهگذرها میشوم
با زبان لال خود حس میکنم این روزها
همنشین و همکلام کور و کرها میشوم
هیچکس دیگر کنارم نیست، میترسم از این
اینکه دارم مثل مفقودالاثرها میشوم
عاقبت یک روز با طرز عجیب و تازهای
میکُشم خود را و سرفصل خبرها میشوم!
#نجمه_زارع