eitaa logo
بام هنر ایران
135 دنبال‌کننده
6.1هزار عکس
1.6هزار ویدیو
28 فایل
ارتباط با ادمین کانال @setayesh120 شماره تماس ادمین ۰۹۱۳۲۷۱۷۱۶۵ لطفاً آثار هنری ،ادبی و... و همچنین نظرات و پیشنهادات و انتقادات خود را با این شماره به اشتراک بگذارید
مشاهده در ایتا
دانلود
مواظب باش میخی را تکان ندهی! ✍گویند روزی ابلیس ملعون قصد کرد با فرزندانش از جایی به جای دیگر نقل مکان کند، خیمه‌ای را دید و گفت: اینجا را ترک نمی‌کنم تا آنکه بلایی بر سر آنها بیاورم. به سوی خیمه رفت و دید گاوی به میخی بسته شده و زنی را دید که آن گاو را می‌دوشد، بدان سو رفت و میخ را تکان داد. با تکان خوردن میخ، گاو ترسید و به هیجان درآمد و سطل شیر را بر زمین ریخت و پسر آن زن را که در کنار مادرش نشسته بود لگدمال کرد و او را کشت. مادر بچه با دیدن این صحنه عصبانی شد و گاو را با ضربه چاقو از پای درآورد و او را کشت. شوهر آن زن آمد و با دیدن فرزند کشته شده و گاو مرده، همسرش را طلاق داد. سپس، خویشاوندان زن آمدند و آن مرد را زدند و بعد از آن، نزدیکان آن مرد آمدند و همه با هم درگیر شدند و جنگ و دعوای شدیدی به پا شد!! فرزندان ابلیس با دیدن این ماجرا تعجب کردند و از پدر پرسیدند: ای وای، این چه کاری بود که کردی؟! ابلیس گفت: کاری نکردم فقط میخ را تکان دادم. بیشتر مردم فکر می‌کنند کاری نکرده‌اند، در حالیکه نمی‌دانند چند کلمه‌ای که می‌گویند و مردم می‌شنوند، سخن‌چینی است. مشکلات زیادی را ایجاد می‌کند. آتش اختلاف را بر می‌افروزد. خویشاوندی را بر هم می‌زند. دوستی و صفا و صمیمیت را از بین می‌برد. کینه و دشمنی می‌آورد. طراوت و شادابی را تیره و تار می‌کند. دل‌ها را می‌شکند. بعدا کسی که این کار را کرده فکر می‌کند کاری نکرده و فقط میخ را تکان داده است! قبل از اینکه حرفی را بزنی، مواظب سخنانت باش! مواظب باش میخی را تکان ندهی! ان شاءالله که خوشتون بیاد😊 چون داستان طولانی بود قسمت قسمت کردم که راحت تر بخونین
✨﷽✨ 🔴 قديما و جدیدا ✍قديما شبا بالا پشت‌بوم می‌خوابيديم و ستاره‌ها رو می‌شمرديم و دلمون به وسعت يه آسمون بود... 🔸اين روزها چشم می‌ندازيم به سقف محقر اتاقمون و گرفتاری‌هامونو می‌شمريم. 🔹قديما يه تلويزيون سياه و سفيد داشتيم و يه دنيای رنگی... 🔸اين روزا تلويزيونای رنگی و سه بعدی و يه دنيای خاكستری. 🔹قديما اگه نون و تخم‌مرغ تموم می‌شد، راحت می‌پريديم و زنگ همسايه رو هر ساعتی از شبانه‌روز می‌زديم و كلی باهاش می‌خنديديم... 🔸اين روزها اگه همزمان، درب واحد همسایه‌مون باز بشه برمی‌گرديم تا مجبور نشيم باهاش سلام عليک كنيم. 🔹قديما از هر فرصتی استفاده می‌كرديم كه با دوستا و فاميل ارتباط داشته باشيم؛ چه با نامه، چه كارت‌پستال و چه حضوری... 🔸اين روزا با "بهترین دستگاه‌های رسانه‌ای" هم باهم ارتباط نداريم. 🔹قديما تو يه محله جديد كه می‌رفتيم با دقت و اشتياق به همه جا نگاه می‌كرديم... 🔸اين روزا دنيا رو از پشت دوربينای عكاسی و فيلمبرداری می‌بينيم. 🔹قدیما یه پنجشنبه و جمعه بود و یه خونه پدربزرگ با فک و فامیل... 🔸این روزا پر از تعطیلیه ولی کو پدربزرگ؟ کو اون فامیل؟ کو اون خونه؟ قديما توی قديما موند..🌺
غار علیصدر تماشایی است و آب غار زلال؛مثل اشک چشم است دمای آب ثابت و مطبوع دمای هوا ثابت و مطبوع زمستان و تابستان هم ندارد؛ ولی با اینهمه هیچ جنبنده ای در آن نمی جنبد! در آنجا معنا ندارد؛یعنی: از ماهی و مرغابی هم خبری نیست که نیست! میدانی چرا؟! چون از نور خورشید، و از تابش آفتاب خبری نیست. زندگی بدون مثال همین غار علیصدر را دارد، ممکن است زیبا و مجلل باشد ولی از حیات و انگیزه و زندگی در آن خبری نیست.🌿/ | ♥️| | 🍃| @bamehonar313 بام هنر
یعنی؛ عزیز شمردن خود خود را لایق بهترین دانستن، بدون در نظر گرفتن موفقیت‌ها و عدم موفقیت ها، و بدون حضور،و یا عدم حضور دیگران، برای خود قائل شدن🌿 اما برای داشتن سه نکته را رعایت کنید🍃 _ نخواه، تا عزیز بمانى _ مدار، تا سربلند باشى _و باش، تا اسیر نگردى👌 🧡🍂 🌻||🌻 ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮       @bamehonar313 ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ کانال ما را به دوستان خود معرفی کنید.‌
🔻عقابی بر بچه گوسفند حمله آورد و او را به چنگال صید کرده و ربود. ✍کلاغی که شوق تقلید داشت، این احوال را دید. خواست که زور خود بر گوسفندی بیازماید ولیکن پنجه‌اش در پشم گوسفند چنان اسیر ماند که بیچاره خود را از آن خلاص دادن نتوانست. شبان آمد و او را اسیر یافته، بگرفت و به خانه برد تا از بهر بازیچه به فرزندان خود دهد. چون فرزندان شبان کلاغ را دیدند، از پدر خود پرسیدند که این پرنده چه نام دارد؟ راعی گفت این پرنده‌ایست که پیش از یک ساعت خود را عقاب تصور کرده بود، اکنون خوب دانسته باشد که کلاغ بیشه است حماقت‌ پیشه. آدمی را باید که در کاری که مافوقِ استطاعت او باشد قدم ننهد و اگر نهد، هم از سرانجام آن نومید شود و هم مصدر تضحیک ابنای روزگار. @bamehonar313
🔅 ✍ ببخش و بگذر 🔹کشاورزی يک مزرعه بزرگ گندم داشت. زمين حاصلخيزی که گندم آن زبانزد خاص و عام بود. 🔸شبی از شب‌ها هنگام برداشت محصول، روباهی وارد گندمزار شد و بخش کوچکی از مزرعه را لگدمال کرد و به پيرمرد کمی ضرر زد. 🔹پيرمرد کينه روباه را به دل گرفت. بعد از چند روز روباه را به دام انداخت و تصميم گرفت از حيوان انتقام بگيرد. 🔸مقداری پوشال را به روغن آغشته کرد و به دم روباه بست و آتش زد. 🔹روباه شعله‌ور در مزرعه به اين‌طرف وآن‌طرف می‌دويد و کشاورز بخت‌برگشته هم به دنبالش. 🔸در اين تعقيب و گريز گندمزار به خاکستر تبديل شد. 🔹وقتی کينه به دل گرفته و در پی انتقام هستيم، بايد بدانيم آتش اين انتقام دامن خودمان را هم خواهد گرفت. 🔸بهتر است ببخشيم و بگذريم. @bamehonar313
نصراله سیچونی یکی از خیرین و مومنین و مغازه داران کاروانسرای کلگه مسجدسلیمان ۴۰ شبانه روز چله گرفته بودتا خدا را زیارت کند! تمام روزها روزه بود. در حال اعتکاف. از خلق الله بریده بود! صبح به صیام و شب به قیام. زاری و تضرع به درگاه او شب ۳۶ ام ندایی در خود شنید که می گفت: ساعت ۶ بعد از ظهر، بازار شوشتری ها (مسگران)، دکان رضا زاده مسگر برو خدا را زیارت خواهی کرد! نصراله سیچونی از ساعت ۵ در بازار شوشتری ها (مسگران) حاضر شد و در کوچه های بازار شوشتری ها از پی دکان می گشت... می‌گوید : پیرزنی را دیدم دیگ مسی به دست داشت و به مسگران نشان می داد، قصد فروش آنرا داشت... به هر مسگری نشان می داد، وزن می کرد و می گفت: ۴ ریال و ۲۰ شاهی پیرزن می گفت: نمیشه ۶ ریال بخرید؟ مسگران می گفتند: خیر مادر، برای ما بیش از این مبلغ نمی صرفد. پیرزن دیگ را روی سر نهاده و در بازار می چرخید و همه همین قیمت را می دادند. بالاخره به مسگری رسید که دکان مورد نظر من بود. مسگر به کار خود مشغول بود که پیرزن گفت: این دیگ را برای فروش آوردم به ۶ ریال می فروشم ، خرید دارید؟ مسگر پرسید چرا به ۶ ریال؟؟؟ پیر زن سفره دل خود را باز کرد و گفت: پسری مریض دارم، دکتر نسخه ای برای او نوشته است که پول آن ۶ ریال می شود! مسگر دیگ را گرفت و گفت: این دیگ سالم و بسیار قیمتی است. حیف است بفروشی، امّا اگر مُصر هستی من آنرا به ۲۵ ریال می خرم!!! پیر زن گفت: مرا مسخره می کنی؟!!! مسگر گفت: ابدا" دیگ را گرفت و ۲۵ ریال در دست پیرزن گذاشت!!! پیرزن که شدیدا متعجب شده بود؛ دعا کنان دکان مسگر را ترک کرد و دوان دوان راهی خانه خود شد. نصراله سیچونی گفت : من که ناظر ماجرا بودم و وقت ملاقات فراموشم شده بود، در دکان مسگر خزیدم و گفتم : عمو انگار تو کاسبی بلد نیستی؟!!! اکثر مسگران بازار این دیگ را وزن کردند و بیش از ۴ ریال و ۲۰ شاهی ندادند در صورتی که...به ۲۵ ریال می خری؟!!! مسگر پیر گفت : من دیگ نخریدم!!! من پول دادم نسخه فرزندش را بخرد، پول دادم یک هفته از فرزندش نگهداری کند، پول دادم بقیه وسایل خانه اش را نفروشد، من دیگ نخریدم... از حرفی که زدم بسیار شرمسار شدم در فکر فرو رفته بودم که ندایی با صدای بلند گفت: با چله گرفتن و عبادت کردن کسی به زیارت ما نخواهد آمد!!! به وظیفه عمل کن و دست افتاده ای را بگیر و بلند کن ، ما خود به زیارت تو خواهیم امد گر بر سرِ نفس خود،امیری مردی گر بر دِگران ، خرده نگیری مردی مردی نَبُوَد فتاده را ، پای زدن گر دست فتاده ای بگیری مردی یا علی مدد