فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
- گردنم پیش کسی غیر رضا خم نشود ..
- سایه اش تا به ابد از سر من کم نشود ..🌿
#شاه_خراسان
#چہارشنبہهاےامامرضـایـے
#امام_رضا...🕊
#دلتنگی🥀
╰⇨ @banatoolmahdii313
[بَناتُ المَهدے³¹³🍃]
#حرف_دل #حسینیم❤ میگفت:برایکسیکههمهدنیاشامامحسینِ؛ازدنیاحرفنزنید🙃🍃🤚 ╰⇨ @banatoolmahdii31
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#رفیق
#حسینِ_من❤
#عزیزِدلم
میگن: عمرِ رفاقت...
وقتی از هفت سال بگذره...
دیگه اون آدم برات رفیق حساب نمیشه؛
جزء خانوادهت میشه!
دارم فکر میکنم...
از شروعِ رفاقت تو با ما...
داره خیلی میگذره!
و همیشه...
تو بودی که سنگِ تموم گذاشتی!
#محمد_حسین_پویانفر🌱
╰⇨ @banatoolmahdii313
دیدیبعضیوقتهادلمونمیگیره؟!...
خودمونم
نمیدونیمچرا؟!
اینا؛همونسنگینیگناهاییهست
کهمرتکبشدیم💔...
╰⇨ @banatoolmahdii313
[بَناتُ المَهدے³¹³🍃]
🌌 #رمان شب #بدون_تو_هرگز 19 هم راز علی 🔺حسابی جا خورد و خنده اش کور شد ... زینب رو گذاشت زمین ..
🌠 #رمان شب
#بدون_تو_هرگز 20
"شکنجه های ساواک"
🔷 سه ماه قبل از تولد دو سالگی زینب، دومین دخترمون هم به دنیا اومد ...👼🏻
این بار هم علی نبود ... اما برعکس دفعه قبل... اصلا علی نیومد ...
🔺 این بار هم گریه می کردم ... اما نه به خاطر بچه ای که دختر بود ...
به خاطر علی که هیچ کسی از سرنوشت خبری نداشت ...
🔷 تا یه ماهگی هیچ اسمی روش نگذاشتم ... کارم اشک بود و اشک ...😭
🔸مادر علی ازمون مراقبت می کرد ... من می زدم زیر گریه، اونم پا به پای من گریه می کرد ...
زینب بابا هم با دلتنگی ها و بهانه گیری های کودکانه اش روی زخم دلم نمک می پاشید ...
🔸از طرفی، پدرم هیچ سراغی از ما نمی گرفت ... زبانی هم گفته بود از ارث محرومم کرده ... توی اون شرایط، جواب کنکور هم اومد ... تهران، پرستاری قبول شده بودم ...
💢یه سال تمام از علی هیچ خبری نبود ...
هر چند وقت یه بار، ساواکی ها مثل وحشی ها و قوم مغول، می ریختن توی خونه ...
همه چیز رو بهم می ریختن ... خیلی از وسایل مون توی اون مدت شکست ... زینب با وحشت به من می چسبید و گریه می کرد ... 😭
🔸 چند بار، من رو هم با خودشون بردن ولی بعد از یکی دو روز، کتک خورده ولم می کردن ...
🔷 روزهای سیاه و سخت ما می گذشت ...
پدر علی سعی می کرد کمک خرج مون باشه ولی دست اونها هم تنگ بود ...
درس می خوندم و خیاطی می کردم تا خرج زندگی رو در بیارم ... اما روزهای سخت تری انتظار ما رو می کشید ...
ترم سوم دانشگاه ... سر کلاس نشسته بودم که یهو ساواکی ها ریختن تو ... دست ها و چشم هام رو بستن و من رو بردن ...
اول فکر می کردم مثل دفعات قبله اما این بار فرق داشت ...
چطور و از کجا؟ ... اما من هم لو رفته بودم ... چشم باز کردم دیدم توی اتاق بازجویی ساواکم ... روزگارم با طعم شکنجه شروع شد ...
کتک خوردن با کابل، ساده ترین بلایی بود که سرم می اومد ...
💢 چند ماه که گذشت تازه فهمیدم اونها هیچ مدرکی علیه من ندارن ... به خاطر یه شک ساده، کارم به اتاق شکنجه ساواک کشیده بود ...
⭕️ اما حقیقت این بود ... همیشه می تونه بدتری هم وجود داشته باشه ... و بدترین قسمت زندگی من تا اون لحظه ... توی اون روز شوم شکل گرفت ...
💢 دوباره من رو کشون کشون به اتاق بازجویی بردن ...
🔺 چشم که باز کردم ... علی جلوی من بود ... 😢
بعد از دو سال ... که نمی دونستم زنده است یا اونو کشتن ... زخمی و داغون ... جلوی من نشسته بود ...
ادامه دارد...
╰⇨ @banatoolmahdii313
[بَناتُ المَهدے³¹³🍃]
🌠 #رمان شب #بدون_تو_هرگز 20 "شکنجه های ساواک" 🔷 سه ماه قبل از تولد دو سالگی زینب، دومین دخترمون ه
🌠 #رمان شب
#بدون_تو_هرگز ۲۱
"استقامت"
🔹اول اصلا نشناختمش ... چشمش که بهم افتاد رنگش پرید...
لب هاش می لرزید ... چشم هاش پر از اشک شده بود...
اما من بی اختیار از خوشحالی گریه می کردم ...😭
💢 از خوشحالی زنده بودن علی ... فقط گریه می کردم ... اما این خوشحالی زیاد طول نکشید ...
🔹اون لحظات و ثانیه های شیرین ... جاش رو به شوم ترین لحظه های زندگیم داد ... قبل از اینکه حتی بتونیم با هم صحبت کنیم ... شکنجه گرها اومدن تو ...
⭕️ من رو آورده بودن تا جلوی چشم های علی شکنجه کنن ...
💢 علی هیچ طور حاضر به همکاری نشده بود ... سرسخت و محکم استقامت کرده بود ... و این ترفند جدیدشون بود.😒
🔹اونها، من رو جلوی چشم های علی شکنجه می کردن ... و اون ضجه می زد و فریاد می کشید ...
صدای یازهرا گفتنش یه لحظه قطع نمی شد ...
🔹با تمام وجود، خودم رو کنترل می کردم ... می ترسیدم ... می ترسیدم حتی با گفتن یه آخ کوچیک ... دل علی بلرزه و حرف بزنه ...
🔸 با چشم هام به علی التماس می کردم ... و ته دلم خدا خدا می گفتم ... نه برای خودم ... نه برای درد ... نه برای نجات مون ...
به خدا التماس می کردم به علی کمک کنه ...
التماس می کردم مبادا به حرف بیاد ... التماس می کردم که ...
💢 بوی گوشت سوخته بدن من ... کل اتاق رو پر کرده بود ...
ادامه دارد....
╰⇨ @banatoolmahdii313
شهید مصطفی صدرزاده:
هر روز حدیث کساء، دعای عهد و زیارت عاشورا می خواند. زمستان ها داخل اتاقی که بخاری نداشت سجاده اش را پهن می کرد. می ترسیدم سرما بخورد. می گفتم: مامان جون، قربونت برم، اینجا سرده! می گفت: اتفاقا این جا خوبه. می خواست خوابش نبرد و سست نشود.
شبتون شهدایی💫💛
#شهدا
╰⇨ @banatoolmahdii313
🌿سلام بر تو ای پیش نهادهی آرزو شده،
السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْمُقَدَّمُ الْمَأْمُولُ🕊🌺
╰⇨ @banatoolmahdii313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سالها نان خوردهایم از سفره اولاد تو
روزی ما میرسد چون بر سر خوان توایم🌱
#شهادت_امام_کاظم
#شهادت_امام_موسی_کاظم
╰⇨ @banatoolmahdii313
گزارش تصویری سه شنبه های مهدوی🌱
هیئت محبین اهل بیت(ع)
شهرستان امیدیه 🌸
در تاریخ: ۱۴۰۱/۱۱/۲۵
#امام_زمان
#سه_شنبه_های_مهدوی
╰⇨ @banatoolmahdii313
📚 ازعـلامہحسنزادهپرسیدند
شنیدیماگرانساندرنمازمتوجـہشود
کسۍدرحالدزدیدنِکفشِاوست
مۍتواندنمازشرابشکندوکفشش
راپسبگیـرد؛درستاست؟!...
علامہفرمودند:
بلہبلہ،نمازۍکہدرانحواستبہکفش
باشداصلابایدشکست!'
╰⇨ @banatoolmahdii313
ڪجا یه گناه رو به خاطر
روی گل یوسف زهرا(س)
ترک کردے و ضرر کردے؟!
#امام_زمان
╰⇨ @banatoolmahdii313
انتأعـزمــالـدۍفـۍقلبـۍ''
تـوعزیزترینچیـزۍهستـۍ
ڪہدرقلبمدارـمシ
#امام_حسین
#امام_زمان
#ماه_رجب
عکس از🌱@fatemme_javid
╰⇨ @banatoolmahdii313
[بَناتُ المَهدے³¹³🍃]
انتأعـزمــالـدۍفـۍقلبـۍ'' تـوعزیزترینچیـزۍهستـۍ ڪہدرقلبمدارـمシ #امام_حسین #امام_زمان
عزیزدلم...❤
دلدادهِ حُسین اِبن عَلی🌿
#تلنگر
تاحالابهمُردَن فڪرڪردین؟!
چنـددقیـقہفڪرڪنیم...
خُـبچےداریـم؟اعمالمونطورےهست
کهشرمندهنشیم؟؟
رفیـقهیچڪسنمیـدونہ۱۰دقیقہبعـد
زندهسیانھحالاڪہهستیمخـوبباشیم
دیگھدروغنگیـم،دیگہدلنشڪنیم...
امامزمـانُدیگھتنہـانذاریـم💔:)
#امام_زمان
╰⇨ @banatoolmahdii313
[بَناتُ المَهدے³¹³🍃]
زیباترین دلتنگی دلتنگ بودن توست 🖤💔 #شب_جمعه #امام_حسین ╰⇨ @banatoolmahdii313
چقدر تند تند شب جمعه ها میاد و میره...
[بَناتُ المَهدے³¹³🍃]
چقدر تند تند شب جمعه ها میاد و میره...
و ما هر روز دلتنگ تر💔
[بَناتُ المَهدے³¹³🍃]
و ما هر روز دلتنگ تر💔
تو سراغ من بیا چه کنم فراغتو حسین...💔