eitaa logo
' عاشقانه‌ای‌باخدا '
2.6هزار دنبال‌کننده
22.4هزار عکس
7.8هزار ویدیو
45 فایل
خوش آمدید〰️مهمان شهداهستین🌱 کپی آزاد🔑 به شرط صلوات برای ظهور امام زمان عجل‌الله و دعا برای شهادت خادمین کانال ❤ در خدمتم ✍️ @Labik_ya_seyedAli شرایط 👋 @Eshgh12a
مشاهده در ایتا
دانلود
🎀 قسمت = پنجاه و هفتم♥️ روز بعد كمي نان خريدم و غذاي آن روز من همين نان شد. پاي درس اساتيد رفتم و توانستم چند استاد خوب پيدا كنم. مشكل ديگر من اين بود كه هنوز به خوبي تسلط به زبان عربي نداشتم. بايد بيشتر تلاش ميكردم تا اين مشکلات را برطرف كنم. چند روز كار من اين بود كه نان يا بيسكويت ميخوردم و در كلاس های درس حاضر ميشدم. شبها را نيز در محوطه ي اطراف حرم ميخوابيدم. حتي يك بار در يكي از كوچههاي نجف روي زمين خوابيدم! سختي ّ ها و مشقات خيلي به من فشار ميآورد. اما زندگي در كنار موال بسيار لذت بخش بود. كمكم پول من براي خريد نان هم تمام شد! حتي يك روز كمي نان خشك پيدا كردم و داخل ليوان آب زدم و خوردم. زندگي بيشتر به من فشار آورد. نميدانستم چه كنم. تا اينكه يك بار وارد حرم مولا متقيان شدم و گفتم: آقا جان من براي تكميل دين خودم به محضر شما آمدم، اميدوارم لياقت زندگي در كنار شما را داشته باشم. انشاءاالله آنطور كه خودتان ميدانيد مشكل من نيز برطرف شود. مدتي نگذشت كه با لطف خدا يكي از مسئوالن سپاه بدر را، كه از متوليان يک مؤسسه ي اسلامی در نجف بود، ديدم. ايشان وقتي فهميد من از بسيجيان تهران بودم خيلي به من لطف كرد. بعد هم يك منزل مسكوني بزرگ و قديمي در اختيار من قرار داد. شرايط يكباره براي من آسان شد. بعد هم به عنوان طلبه در حوزه ي نجف پذيرفته شدم. همه ي اينها چيزي نبود جز لطف خود آقا اميرالمؤمنين علیه السلام 🎀
🎀 قسمت = پنجاه و هشتم♥️ هرچند خانه اي كه در اختيار من بود، قديمي و بزرگ بود، من هم در آنجا تنها بودم. خيلي ها جرئت نميكردند در اين خانهي تاريك و قديمي زندگي كنند، اما براي من كه جايي نداشتم و شبهاي بسياري در كوچه و خيابان خوابيده بودم محل خوبي بود... هادي حدود دو ماه پيش ما در تهران بود. يادم هست روزهاي آخر خيلي دلش براي نجف تنگ شده بود. انگار او را از بهشت بيرون كردهاند. كارهايش را انجام داد و بعد از سفر مشهد، آمادهي بازگشت به نجف شد. بعد از آن به قدري به شهر نجف وابسته شد كه ميگفت: وقتي به زيارت كربلا ميروم، نميتوانم زياد بمانم و سريع بر ميگردم نجف. 🎀
🎀 قسمت = پنجاه و نهم♥️ ✨•《ساکن نجف》•✨ ميگفت: آدمي كه ساكن نجف شده نميتواند جاي ديگري برود. شما نميدانيد زندگي در كنار مولا چه لذتي دارد. هادي آنچنان از زندگي در نجف ميگفت كه ما فكر ميكرديم در بهترين هتل ها اقامت دارد! اما لذتي كه به آن اشاره ميكرد چيز ديگري بود. هادي آنچنان غرق در معنويات نجف شده بود كه نميتوانست چند روز زندگي در تهران را تحمل كند. در مدتي كه تهران بود در مسجد و پايگاه بسيج حضور مييافت. هنگام حضور در تهران احساس راحتي نميكرد! يك بار پرسيدم از چيزي ناراحتي!؟ چرا اينقدر گرفتهاي؟ گفت: خيلي از وضعيت حجاب خانم ها توي تهران ناراحتم. وقتي آدم توي كوچه راه ميره، نميتونه سرش رو بالا بگيره. بعد گفت: يه نگاه حرام آدم رو خيلي عقب مياندازه. اما در نجف اين مسائل نيست. شرايط براي زندگي معنوي خيلي مهياست. هادي را كه ميديدم، ياد بسيجي هاي دوران جنگ ميافتادم. آنها هم وقتي از جبهه بر ميگشتند، علاقه ی به ماندن در شهر نداشتند. ميخواستند دوباره به جبهه برگردند. 🎀
🎀 قسمت =شصت♥️ البته تفاوت حجاب زنان آن موقع با حال قابل گفتن نيست! خوب به ياد دارم از زماني که هادي در نجف ساکن شد، به اعمال و رفتارش خيلي دقت ميكرد. شروع كرده بود برخي رياضت هاي شرعي را انجام ميداد. مراقب بود كه كارهاي مكروه نيز انجام ندهد. وقتي در نجف ساکن بود، بيشتر شبهاي جمعه با ما تماس ميگرفت. اما در ماههاي آخر خيلي تماسش را کم کرد. عقيده ي من اين است که ايشان ميخواست خود را از تعلقات دنيا جدا کند. شماره تلفن همراه خود را هم عوض کرد. ميخواست دلبستگي به دنيا نداشته باشد. ميگفت شماره را عوض کردم که رفقا تماس نگيرند. ميخواهم از حال و هواي اينجا خارج نشوم. خواهرش ميگفت: هادي براي اينكه ما ناراحت نشويم هيچ وقت نميگفت در نجف سختي کشيده، هميشه طوري براي ما از اوضاعش تعريف ميکرد که انگار هيچ مشکلي ندارد. فقط از لذت حضور در نجف و معنويات آنجا ميگفت. آرزو ميكرد كه روزي همه با هم به نجف برويم. يک بار در خانه از ما پرسيد: چطور بايد ماکاروني درست کنم؟ ما هم يادش داديم. طوري به ما نشان داد که آنجا خيلي راحت است، فقط مانده كه براي دوستان طلبهاش ماكاروني درست كند. شرايطش را به گونه اي توضيح ميداد که خيال ما راحت باشد. هميشه اوضاع درس خواندن و طلبگي اش را در نجف آرام توصيف ميکرد. 🎀
🎀 قسمت = شصت و یکم♥️ وقتي به تهران مي آمد، آنقدر دلش براي نجف تنگ ميشد و براي بازگشت لحظه شماري ميکرد كه تعجب ميكرديم. فکر هم نميکرديم آنجا شرايط سختي داشته باشد. هادي آنقدر زندگي در نجف را دوست داشت كه ميگفت: بياييد همه برويم آنجا زندگي کنيم. آنجا به آدم آرامش واقعي ميدهد. ميگفت قلب آدم در نجف يک جور ديگر ميشود. بعضي وقتها زنگ ميزد ميگفت حرم هستم، گوشي را نگه ميداشت تا به حضرت علي علیه السلام سلام بدهيم. او طوري با ما حرف ميزد که دلواپسي هاي ما برطرف و خيال مان آسوده ميشد. ً اصال فکر نميکرديم شرايط هادي به گونه اي باشد كه سختي بكشد. فکر ميکردم هادي چند سال ديگر مي آيد ايران و ما با يک طلبه با لباس روحانيت مواجه ميشويم، با همان محاسن و لبخند هميشگياش. 🎀
🎀 قسمت = شصت و دوم♥️ ✨•《اهانت به رهبر》•✨ از زماني كه به عراق رفت و در نجف ساكن شد، نگرش خاصي به موضوع واليت فقيه پيدا كرد. به ما كه در تهران بوديم ميگفت: شما مانند يك ماهي كه قدر آب را نميداند، قدر واليت فقيه را نميدانيد. مشكل كار در اينجا ُردهي اين مردم سوار است و هر نبود بحث واليت فقيه است. لذا آمريكا بر گ طور ميخواهد عمل ميكند. خوب يادم هست كه ارادت هادي به ولي فقيه بسيار بيشتر از قبل شده بود. هر بار كه ميآمد، پوسترهاي مقام معظم رهبري را تهيه ميكرد و با خودش به نجف ميبرد. در اتاق شخصي او هم دو تصوير بزرگ روي ديوار بود. تصوير مقام معظم رهبري و در زير آن پوستر شهيد ابراهيم هادي. هادي در آخرين سفري كه به تهران داشت ماجراي عجيبي را تعريف كرد. او به نفوذ برخي از عمامه هاي انگليسي و افراد ساده لوحي كه از دشمنان اسالم پول ميگيرند تا تفرقه ايجاد كنند اشاره كرد و ادامه داد: مدتي قبل شخصي ميآمد نجف و به جاي ارشاد طلبه ها و... تنها كارش اين شده بود كه به مقام معظم رهبري اهانت کند! او انگار وظيفه داشت تا همهي مشکلات امت اسلامی را به گردن ايشان بيندازد. من يکي دو بار تحمل کردم و چيزي نگفتم. 🎀
🎀 قسمت = شصت و سوم♥️ بعد هم به جهت امر به معروف چند كلامی با ايشان صحبت كردم و او را توجيه كردم، اما انگار اين آقا نميخواست چيزي بشنود! فقط همان جمالتي كه اربابانش براي او ديكته كرده بودند تكرار ميكرد! من درباره ي خيانتهاي آمريكا و انگليس، به خصوص در عراق براي او سند آوردم اما او قبول نميكرد! روز بعد و بار ديگر اين آقا شروع به صحبت كرد. دوباره مشغول اهانت شد، نميدانستم چه كنم. گفتم حاال ديگر وظيفه ي من اين است كه با اين آقا برخورد كنم، چون او ذهن طلبه ها را نسبت به حضرت آقا خراب ميكند. استخاره کردم با اين نيت كه ميخواهم اين آقا را خوب بزنم، آيا خوب است يا نه؟ خيلي خوب آمد. وقتي که مثل هميشه شروع كرد به حضرت آقا اهانت کند، از جا بلند شدم و ... حسابي او را زدم. طوري با او برخورد کردم که ديگر پيدايش نشد. از آنجايي که من هيچ گاه با هيچ کس بحثي نداشتم و هميشه با طلبه ها مشغول درس بودم وسرم به کار خودم بود. بعد از اين اتفاق، اين موضوع براي همه عجيب به نظر آمد. هر کس من را ميديد ميگفت: شيخ هادي ما شما را تا به حال اينگونه ً نديده بوديم. شما که اصالاً اهل دعوا و درگيري نيستي؟ چه شد که اينقدر عصباني شدي؟ مگر چه اهانتي به شما کرده بود؟ من هم براي آنها از بحث تفرقه و كارهايي كه برخي عالم نماها براي ضربه زدن به اسلامی استفاده ميكنند گفتم. براي آنها شرح دادم كه چندين شبكه ي ماهوارهاي وابسته به يك عالم در كشور انگليس فعال است و تنها كاري كه ميكند ايجاد وهن نسبت به شيعه و تفرقه بين فرقه هاي اسلامی است. 🎀
🎀 قسمت = شصت و چهارم♥️ ✨•《اسلام اصیل》•✨ ✨•《راوی محمد حسین طاهری》•✨ مؤسسهاي در نجف بود به نام اسلام اصيل كه مشغول كار چاپ و تكثير جزوات و كتاب بود. من با اينكه متولد قم بودم اما ساكن نجف شده و در اين مؤسسه كار ميكردم. اولين بار هادي ذوالفقاري را در اين مؤسسه ديدم. پسر بسيار با ادب و شوخ و خنده رويي بود. او در مؤسسه كار ميكرد و همانجا زندگي و استراحت ميكرد. طلبه بود و در مدرسه كاشف الغطا درس ميخواند. من ماشين داشتم. يك روز پنجشنبه راهي كربلا بودم كه هادي گفت: داري ميري كربلا؟ گفتم: آره، من هر شب جمعه با چند تا از رفيق ها ميريم، راستي جا داريم، تو نميخواي بياي؟ گفت: جدي ميگي؟ من آرزو داشتم بتونم هر شب جمعه برم كربلا‌. ساعتي بعد با هم راهي شديم. ما توي راه با رفقا ميگفتيم و ميخنديديم، شوخي ميكرديم، سربه سر هم ميگذاشتيم اما هادي ساكت بود. بعد اعتراض كرد و گفت: ما داريم براي زيارت كربلا ميريم. بسه، اينقدر شوخي نكنيد. او ميگفت، اما ما گوش نميكرديم 🎀
🎀 قسمت = شصت و پنجم♥️ براي همين رويش را از ما برگرداند و بيرون جاده را نگاه ميكرد. به كربلا كه رسيديم، ما با هم به زيارت رفتيم. اما هادي ميگفت: اينجا جاي زيارت دسته جمعي نيست. هركي بايد تنها بره و تو حال خودش باشه، ما هم به او محل نميگذاشتيم و كار خودمان را ميكرديم! در مسير برگشت، باز همان روال را داشتيم. شوخي ميکرديم و ميخنديديم. هادي ميگفت: من ديگر با شما نمي آيم، شما قدر زيارت امام حسين علیه السلام آن هم شب جمعه را نميدانيد. اما دوباره هفته ي بعد كه به شب جمعه ميرسيد از من ميپرسيد؟ كي ميري كربلا؟ هادي گذرنامه ي معتبر نداشت، براي همين، تنها رفتن برايش خطرناك بود. دوباره با ما مي آمد و برميگشت. اما بعد از چند هفته ي ديگر به شوخي هاي ما توجه ي نداشت. او براي خودش مشغول ذكر و دعا بود. توي كربلا هم از ما جدا ميشد. خودش بود و آقا ابا عبدالله علیه السلام. بعد هم سر ساعتي كه معين ميكرديم ميآمد كنار ماشين. روزهاي خوبي بود. هادي غير مستقيم خيلي چيزها به ما ياد داد. يادم هست هادي خيلي آدم ساده و خاکي بود. در آن ايام با دوچرخه از محل مؤسسه به حوزهي علميه ميرفت. براي همين از او ايراد گرفته بودند. ميگفت: براي من مهم نيست كه چه ميگويند. مهم درس خواندن و حضور در كنار موال علي علیه السلام است. مدتي كه گذشت از كار در مؤسسه بيرون آمد! حسابي مشغول درس شد. عصرها هم براي مردم مستحق به صورت رايگان كار ميكرد. 🎀
🎀 قسمت = شصت و ششم♥️ به من گفت: ميخوام لوله كشي ياد بگيرم! خيلي از اين مردم نجف به آب لوله كشي احتياج دارند و پول ندارند. رفت پيش يكي از دوستان و كار لوله كشيهاي جديد با دستگاه حرارتي را ياد گرفت. آنچه را كه براي لوله كشي احتياج بود از ايران تهيه كرد. حال شده بود يك طلبهي لوله كش! يادم هست ديگر شهريه ي طلبگي نميگرفت. او زندگي زاهدان هاي را آغاز كرده بود. مُزد نميگيري، يک بار از او پرسيدم: تو كه شهريه نميگيري، براي كار هم پس براي غذا چه ميكني؟ گفت: بيشتر روزهاي خودم را با چاي و بيسكويت ميگذرانم! با اين حال، روزب هروز حالت معنوي او بهتر ميشد. از آن طلبه هايي بود كه به فكر تهذيب نفس و عمل به دستورات دين هستند. 🎀
🎀 قسمت = شصت و هفتم♥️ ✨•《شروع بحران》•✨ ✨•《راوی محمد حسین طاهری》•✨ اينكه هادي از مؤسسه ي اسلام اصيل بيرون آمده بود، اما براي زيارت كربلا در شبهاي جمعه به سراغ ما ميآمد و با هم بوديم. در آنجا دربارهي مسائل روز و ... صحبت داشتيم و او هم نظراتش را ميگفت. با شروع بحران داعش مؤسسه به پايگاه حشدالشعبي براي جذب نيرو تبديل شد. هادي را چند بار در مؤسسه ديدم. ميخواست براي نبرد به مناطق درگير اعزام شود. اما با اعزام او مخالفت شد. يك بار به او گفتم: بايد سيد را ببيني، او همه كاره است. اگر تأييد كند، براي تو كارت صادر ميكنند و اعزام ميشوي. البته هادي سال قبل هم سراغ سيد رفته بود. آن موقع ميخواست به سوريه اعزام شود اما نشد. سيد به او گفته بود: تو مهمان مردم عراق هستي و امكان اعزام به سوريه را نداري. اما اين بار خيلي به سيد اصرار كرد. او به جهت فعاليت هاي هنري در زمينه ي عكس و فيلم، از سيد خواست تا به عنوان تصويربردار با گروه حشدالشعبي اعزام شود. 🎀
12 پارت جدید تقدیم نگاهتون🦋☺️ پارت های روز پنجشنبه و روز جمعه👆🏻🎀 . پارت های امروز هم عصر ارسال خواهد شد☂..... @bandegibaEshgh❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ماها همَمون یه موقع هایی که غرقِ لایک و چنل و فالوورهامون میشیم ، نیاز داریم یکی بلند بهمون بگه : غرقِ دنیا شده را جامِ شهادت ندهند !! لذت دنیا و لذت زود گـذر به اون همـه لذت تمام نشدنی آخرت ترجیح میدیم. چرا باید به یه چنتا فالوور و اکانت و.. دل ببندیم و مغرور بشیم ! @bandegibaEshgh❤️
ولی یه چیزی ! جمع نمیبندم . اما قبول دارید بعضی هامون اگر نماز هامون نماز بود ، اونقدر خوشحال نمی شدیم که تو سفر شکسته باید بخونیم. @bandegibaEshgh❤️
یک لحظه تصور کن ! قشنگ برو تو فضایی که میگم. فکر کن همین الان ؛ پای ِتلویزیونی! یا بیرون رفتی خرید یا داری درس مینویسی! شایدم تو گوشی هستی! @bandegibaEshgh❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یهو صدای ِانا مهدی تو کل دنیا بپیچه.. صدای ِمنم منتقم حیدر کرار منم منتقم خون حسین💔. بری سمت در و در رو باز کنی که با قامت نورانی آقا رو به رو بشی .. پیش خودت بگی یعنی آقا من روشناخت! یه دفعه آقا بگه : تو همانی ك فرجمیخواندی! الهی عظم البلاء میخواندی؟ وعلیکم و سلام فرزندم:) | @bandegibaEshgh❤️
*گنآه‌میکنہ‌بعدمیگہ:قراره‌توبہ‌ڪنم،* *ببخشیدولي‌عزرائیل‌قبلش‌باهآتون* *همآهنگ‌نمیکنہ💔...!* *-!📿* 🖐🏻.. اینجا.گناه.ممنوع برای ترک گناه، هنوز 💥💪 @bandegibaEshgh❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✏️ما برای نعمت دین؛ زیر دِین خیلی‌ها هستیم! ✍️ @bandegibaEshgh❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷 چه خوش است من بمیرم به ره ولای مهدی(عج) 🌺 سر و جان بها ندارد که کنم فدای مهدی(عج) 🌷 همه نقد هستی خود بدهم به صاحب جان  🌺 که یک دمی ببینم رخ دلگشای مهدی(عج) شاعر... 🌷 اَللّهُـمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّـکَ الفَــرَج 🌷 @bandegibaEshgh❤️
🔴برای تبریک و تسلیت رفتیم منزل شهید روح‌الله عجمیان. 🔹در و دیوار خانه‌ی اجاره‌ای شان با ما حرف میزد.آن سلبریتی در لواسان، فراخوان داد و داعشی‌های وطنی پیکر این کمالشهری را پاره پاره کردند.‌ آقا روح الله:"من یک موی کوخ‌نشینان را به همه کاخ‌نشینان ترجیح می‌دهم. به کدامین گناه ⁉️ @bandegibaEshgh❤️