eitaa logo
' عاشقانه‌ای‌باخدا '
2.6هزار دنبال‌کننده
22.5هزار عکس
7.8هزار ویدیو
45 فایل
خوش آمدید〰️مهمان شهداهستین🌱 کپی آزاد🔑 به شرط صلوات برای ظهور امام زمان عجل‌الله و دعا برای شهادت خادمین کانال ❤ در خدمتم ✍️ @Labik_ya_seyedAli شرایط 👋 @Eshgh12a
مشاهده در ایتا
دانلود
🎀 قسمت = شصت و هشتم♥️ سيد با اين شرط كه هادي، فقط حماسه ي رزمندگان را ثبت كند موافقت كرد. قرار شد يك بار با سيد به منطقه برود. البته منطقهاي كه درگيري مستقيم در آنجا وجود نداشت. هادي سر از پا نميشناخت. كارت ويژهي رزمندگان حشدالشعبي را دريافت كرد و با سيد به منطقه اعزام شد. همانطور كه حدس ميزدم هادي با يك بار حضور در ميان رزمندگان، حسابي در دل همه نفوذ كرد. از همه بيشتر سيد او را شناخت. ايشان احساس كرده بود كه هادي مثل بسيجي هاي زمان جنگ بسيار شجاع و بسيار معنوي است، و اين همان چيزي بود كه باعث تأثيرگذاري بر رزمندگان عراقي ميشد. بعد از آن براي اعزام به سامرا انتخاب شد. هادي به همراه چند تن از دوستان ما راهي شد. من هم ميخواستم با آنها بروم اما استخاره كردم و خوب نيامد! يادم هست يك بار به او زنگ زدم و گفتم: فالن شخص كه همراه شما آمده يك نيروي ساده است، تا حال با كسي دعوا نكرده چه رسد به جنگيدن، مواظب او باش. هادي هم گفت: اتفاقاً اين شخصي كه از او صحبت ميكني دل شير دارد. او راننده است و كمتر درگير كار نظامي ميشود، اما در كار عملياتي خيلي مهارت دارد. بعد از يك ماه هادي و دوستان رزمنده به نجف برگشتند. از دوستانم دربارهي هادي سؤال كردم. پرسيدم: هادي چطور بود؟ همهي دوستان من از او تعريف ميكردند؛ از شجاعت، از افتادگي، از زرنگي، از ايمان و تقوا و... 🎀
🎀 قسمت = شصت و نهم♥️ همه از او تعريف ميكردند. هر كس به نوعي او را الگوي خودش قرار داده بود. نماز شب ها و عبادت هاي هادي حال و هواي جبهه هاي نبرد رزمندگان ايران با صداميان بعثي را براي بقيه ي رزمندگان تداعي ميكرد. هادي دوباره راهي مناطق عملياتي شد. ديگر او را كمتر ميديدم. چند بار هم تماس گرفتم كه جواب نداد. مدتي گذشت و من با چند تن از دوستان براي زيارت راهي ايران و شهر قم شديم. يادم هست توي قم بودم كه يكي از دوستانم گفت: خبر داري رفيقت، همون هادي كه با ما ميآمد كربلا شهيد شده؟ گفتم: چي ميگي؟ سريع رفتم سراغ اينترنت. بعد از كمي جستوجو متوجه شدم كه هادي به آنچه لایقش بود رسيد. 🎀
🎀 قسمت = هفتاد♥️ ✨•《وابستگی به نجف》•✨ ايام حضور هادي در نجف به چند دوره تقسيم ميشود. حالت و احوال او در اين سه سال حضور او بسيار متفاوت است. زماني تالش داشت تا يك كار در كنار تحصيل پيدا كند و درآمد داشته باشد. كار برايش مهيا شد، بعد از مدتي كار ثابت با حقوق مشخص را رها كرد و به دنبال انجام كار براي مردم و به نيت رضاي پروردگار بود. هادي كمكم به حضور در نجف و زندگي در كنار اميرالمؤمنين علي علیه السلام بسيار وابسته شد. وقتي به ايران بر ميگشت، نميتوانست تهران را تحمل كند. انگار گمگشته اي داشت كه ميخواست سريع به او برسد. ديگر در تهران مثل يك غريبه بود. حتي حضور در مسجد و بين بچه ها و رفقاي قديمي او را سير نميكرد. اين وابستگي را وقتي بيشتر حس كردم كه ميگفت: حتي وقتي به كربلا ميروم و از حضور در آنجا لذت ميبرم، دلم براي نجف تنگ ميشود. ميخواهم زودتر به كنار مولا اميرالمؤمنين برگردم. اين را از مطالعاتي كه داشت ميتوانستم بفهمم. هادي در ابتدا براي خواندن كتابهاي اخالقي به سراغ آثار مقدماتي رفت. آداب الطالب آقاي مجتهدي را ميخواند و... 🎀
🎀 قسمت = هفتاد و یکم♥️ رفته رفته به سراغ آثار بزرگان عرفان رفت. با مطالعه ي آثار و زندگي اين اشخاص، روزب هروز حالت معنوي او تغيير ميكرد. من ديده بودم كه رفاقت هاي هادي كم شده بود! بر خلاف اوايل حضور در نجف، ديگر كم حرف شده بود. معاشرت او با بسياري از دوستان در حد يك سلام و عليك شده بود. به مسجد هندي ها علاقه ی داشت. نماز جماعت اين مسجد توسط آيت الله حكيم و به حالتي عارفانه برقرار بود. براي همين بيشتر مواقع در اين مسجد نماز ميخواند. خلوت هاي عارفانه داشت. نماز شب و برخي اذكار و ادعيه را هيچ گاه ترك نميكرد. اين اواخر به مرحوم آيت الله كشميري ارادت خاصي پيدا كرده بود. كتاب خاطرات ايشان را ميخواند و به دستورات اخلاقی اين مرد بزرگ عمل ميكرد. يادم هست كه ميگفت: آيت الله كشميري عجيب به نجف وابسته بود. زماني كه ايشان در ايران بستري بود ميگفت مرا به نجف ببريد بيماري من خوب ميشود. هادي اين جمالت را ميخواند و ميگفت: من هم خيلي به اينجا وابسته شدهام، نجف همه ي وجود ما را گرفته است، هيچ مكاني جاي نجف را براي من نميگيرد. اين سال آخر هر روز يك ساعت را به وادي السلام ميرفت. نميدانم در اين يك ساعت چه ميكرد، اما هر چه بود حال عجيب معنوي براي او ايجاد ميكرد. اين را هم از استاد معنوي خودش مرحوم آيت الله كشميري و آقا سيد علي قاضي فراگرفته بود. 🎀
🎀 قسمت = هفتاد و دوم♥️ ✨•《عرفان》•✨ ✨•《راوی دوستان شهید》•✨ هادي يك انسان بسيار عادي بود. مثل بقيه تنها تفاوت او عمل دقيق به دستورات دين بود. براي همين در مسير خودسازي و عرفان قرار گرفت. اما مسير عرفاني زندگي او در نجف به چند بخش تقسيم ميشود. مانند آنچه كه بزرگان فلسفه و عرفان گفتهاند، مسير من الخلق الي الحق و ... به خوبي طي نمود. هادي زماني كه در نجف در محضر بزرگان تحصيل ميكرد، نيمي از روز را مشغول تحصيل و بقيه را مشغول كار بود. در ابتدا براي انجام كار حقوق ميگرفت، اما بعدها كارش را فقط براي رضاي خدا انجام ميداد. شهريه نميگرفت براي كاري كه انجام ميداد مزد نميگرفت. حتي اگر كسي ميخواست به او مزد بدهد ناراحت ميشد. منزل بسياري از طلبه ها و برخي مساجد نجف را لوله كشي كرد اما مزد نگرفت! توكل و اعتماد عجيبي به خدا داشت. يك بار به هادي گفتم: تو كه شهريه نميگيري براي كار هم پول نميگيري پس هزينه هاي خودت را چطور تأمين ميكني؟ 🎀
🎀 قسمت = هفتاد و سوم♥️ هادي گفت: بايد براي خدا كار كرد، خدا خودش هواي ما را دارد. گفتم: اين درست، اما ... يادم هست آن روز منزل يكي از دوستانش بوديم. هادي بعد از صحبت من، مبلغ بسيار زيادي را از جيب خودش بيرون آورد و به دوستش داد و گفت: هر طور صالح ميداني مصرف كن! به نوعي غير مستقيم به من فهماند كه مشكل مالي ندارد. ٭٭٭ خانهاي وسيع و قديمي در نجف به هادي سپرده شده بود تا از آن نگهداري کند. او در يکي از اتاق هاي کوچک و محقر آن سکونت داشت. بيشتر وقتش را در خانه به عبادت و مطالعه اختصاص داده بود. او از صاحبخانه اجازه گرفته بود تا زائران تهيدستي که پولي ندارند را به آن خانه بياورد و در آنجا به آنها اسکان دهد. براي زائران غذا درست ميکرد. در بيشتر کارها کمک حالشان بود. اگر زائري هم نبود، به تهي دستان اطراف خانه سکونت ميداد و در هيچ حالي از کمک دادن دريغ نميکرد. آن خانه حدود صد سال قدمت داشت و بسيار وسيع بود، شايد هر کسي جرئت نميکرد در آن زندگي کند. بعد از شهادت هادي آن را به طلبه ي ديگري سپردند، اما آن طلبه نتوانست با ظلمت و وحشت آن خانه کنار بيايد! اربعين که نزديک ميشد هادي اتاقها را به زائران و مهمانان ميداد و خودش يک گوشه ميخوابيد. گاهي پتوي خودش را هم به آنها ميبخشيد. او عادت کرده بود که بدون بالش و لوازم گرمايشي بخوابد. 🎀
6 پارت دیروز تقدیم نگاهتون🦋✨ . . پارت های امروز هم تا ساعاتی بعد ارسال خواهد شد☺️🎀
رفقا🌱 هنوز ویس ارسال نشده ارسال شد در کانال میفرستم✔️💫
💠خدا ازهرچه بگذرد ، از حق الناس نمی گذرد! حواسمان باشد ﺑﺎ " ﺯباﻥ " ﻣﯿﺸود ﻣﺴﺨﺮﻩ ﮐﺮﺩ ﺑﺎ " ﺯباﻥ " ﻣﯿﺸود ﺭﻭﺣﯿﻪ ﺩﺍﺩ ﺑﺎ " ﺯباﻥ " ﻣﯿﺸود ﺍﯾﺮﺍﺩ ﮔﺮﻓﺖ با " ﺯباﻥ " ﻣﯿﺸود ﺗﻌﺮﯾﻒ ﮐﺮﺩ با " ﺯباﻥ " ﻣﯿﺸود ﺩﻝ ﺷﮑﺴﺖ با " ﺯباﻥ " ﻣﯿﺸود ﺩﻟﺪﺍﺭﯼ ﺩﺍﺩ با " ﺯباﻥ " ﻣﯿﺸود ﺁﺑﺮﻭ ﺑﺮﺩ ﺑﺎ " ﺯباﻥ " ﻣﯿﺸود ﺁﺑﺮﻭ ﺧﺮﯾﺪ ﺑﺎ " ﺯباﻥ " ﻣﯿﺸود جدایی انداخت با " زبان " میشود آشتی داد با " زبان " میشود آتش زد با" زبان " میشود آتش را خاموش کرد حواسمان به دل و زبانمان باشد ... @bandegibaEshgh❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما‌در‌قبال‌تمام‌کسانی‌که‌به‌راه کج‌می‌روند‌مسئولیم . . .🖐🏻 شهید‌ابراهیم‌همت♥️ !!! بچہ شیعہ کجـای کـارے؟ او منتـظر توست!!! @bandegibaEshgh
"امیر پیاهو" هستن، مربی تیم ملی دو و میدانی جانبازان و معلولین که تیمش تو مسابقات قهرمانی آسیا ۴ طلا، ۲ نقره و ۲ برنز برنده شد اما بخاطر دیکتاتوری رسانه‌ای بایکوت شده شیر مادر و نان پدر حلالت.. 🔗 آدم @bandegibaEshgh
🔵زیارت رهبر انقلاب از حرم حضرت عبدالعظیم الحسنی (ع) 🔸رهبر انقلاب سحرگاه امروز، با حضور در حرم حضرت عبدالعظیم الحسنی (ع) در شهر ری از این مضجع مبارک زیارت و نماز صبح را آنجا اقامه کردند. @bandegibaEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
13.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بازنشر|🎥 نماهنگ 🌹۲۱ ابان سالروز شهادت شهید تهرانی مقدم 📽 کارگردان: امین افشاری 🎤اجرا: گروه سرود نسیم رحمت 🖋شعر: علی فردوسی 🎻تنظیم: احسان جوادی 🎵تهیه کننده صوت: طاها چوگان باز 📽 تهیه کننده نماهنگ: مهرگان و مهران علوی 🇮🇷تقدیم به ایران @bandegibaEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بریم ر‌م‌ا‌ن✨🎀•
🎀 قسمت = هفتاد و چهارم♥️ ک بار مريض شده بود خودش در سرما در راهروي خانه خوابيد اما اتاق را که گرم بود در اختيار زائران راهپيمايي اربعين قرار داد. او در اين مدت با پيرمرد نابينايي آشنا شده بود و کمک هاي زيادي به او کرده بود. حتي آن پيرمرد نابينا را براي زيارت به کربال هم برده بود. هادي زماني كه مشغول كارهاي عرفاني و ذكر و خلوت شده بود، كمتر با ديگران حرف ميزد. اين هم از توصيه هاي بزرگان است كه انسان در ابتداي راه سكوت را بر هر كاري مقدم بدارد. هادي ميدانست بسياري از معاشرتها تأثير منفي در رشد معنوي انسان دارد، لذا ارتباط خود را با بيشتر دوستان در حد يك سالم و عليك پايين آورده بود. اين اواخر بسيار كتوم شده بود. يعني خيلي از مسائل معنوي را پنهان ميكرد. از طرفي تا آنجا كه امكان داشت در راه خدا زحمت ميكشيد. هر زائري كه به نجف ميآمد، به خانه ي خودش ميبرد و از آنها پذيرايي ميكرد. هيچ وقت دوست نداشت كه ديگران فكر كنند كه آدم خوبي است. اين سال آخر روزه داري و ديگر مراقبت هاي معنوي را بيشتر كرده بود. تا اينكه ماجراي مبارزه با داعش پيش آمد، هادي آنجا بود كه از خلوت معنوي خود بيرون آمد. ً او به قول خودش مرد ميدان جهاد بود شجاعتش را هم قبال اثبات كرد. حال هم ميدان مبارزه ايجاد شده بود. 🎀
🎀 قسمت = هفتاد و پنجم♥️ ✨•《دست سوخته》•✨ ✨•《راوی = سید روح الله میر صانع》•✨ از بالاترین ويژگي هاي آقا هادي كه باعث شد در اين سن كم، ره صدساله را يكشبه طي كند طهارت دروني او بود. بر خلاف بسياري از انسان ها كه ظاهر و باطن يكساني ندارند، هادي بسيار پاك و صاف و بدون هر گونه ناپاكي بود. حرفش را ميزد و اگر اشكالی در كار خودش ميديد، سعي در برطرف نمودن آن داشت. يادم هست اواخر سال 1390 آمد و در حوزهي كاشف الغطا نجف مشغول تحصيل شد. بعد از مدتي كار پيدا كرد و ديگر از شهريه استفاده نكرد. آن اوايل به هادي گفتم: نميخواي زن بگيري؟ ميخنديد و مي ً گفت: نه، فعال بايد به درس و بحث برسم. سال بعد وقتي درباره ي زن و زندگي با او صحبت ميكردم، احساس كردم بدش نميآيد كه زن بگيرد. چند نفر از طلبه هاي هم مباحثه با هادي متأهل شده بودند و ظاهراً در هادي تأثير گذاشته بودند. يك بار سر شوخي را باز كرد و بعد هم گفت: اگر يه وقت مورد خوبي براي من پيدا كردي، من حرفي براي ازدواج ندارم. از اين صحبت چند روزي گذشت. يك بار به ديدنم آمد و گفت: ميخواهم براي پياده روي اربعين به بصره بروم و مسير طولانی بصره تا كربلا را با پاي پياده طي كنم. 🎀
🎀 قسمت = هفتاد و ششم♥️ با توجه به اينكه كارت اقامت او هنوز هماهنگ نشده بود با اين كار مخالفت كردم اما هادي تصميم خودش را گرفته بود. آن روز متوجه شدم كه پشت دست هادي به صورت خاصي زخم شده، فكر ميكنم حالت سوختگي داشت. دست او را ديدم اما چيزي نگفتم. هادي به بصره رفت و ده روز بعد دوباره تماس گرفت و گفت: سيد امروز رسيديم به نجف، منزل هستي بيام؟ گفتم: با كمال ميل، بفرماييد. هادي به منزل ما آمد و كمي استراحت كرد. بعد از اينكه حالش كمي جا آمد، با هم شروع به صحبت كرديم. هادي از سفر به بصره و پيادهروي تا نجف تعريف ميكرد، اما نگاه من به زخم دست هادي بود كه بعد از گذشت ده روز هنوز بهتر نشده بود! صحبت هاي هادي را قطع كردم و گفتم: اين زخم پشت دست براي چيه؟ خيلي وقته كه ميبينم. سوخته؟ نميخواست جواب بده و موضوع را عوض ميكرد. اما من همچنان اصرار ميكردم. بالاخره توانستم از زير زبان او حرف بكشم! مدتي قبل در يكي از شبها خيلي اذيت شده بود. ميگفت كه شيطان با شهوت به سراغ من آمده بود. من هم چارهاي كه به ذهنم رسيد اين بود كه دستم را بسوزانم! من مات و مبهوت به هادي نگاه ميكردم. درد دنيايي باعث شد كه هادي از آتش شهوت دور شود. آتش دنيا را به جان خريد تا گرفتار آتش جهنم نشود. 🎀
🎀 قسمت = هفتاد و هفتم♥️ ✨•《دوست》•✨ ✨•《راوی حاج باقر شیرازی•》✨ حدود پنجاه سال اختلاف سني داشتيم. اما رفاقت من با هادي حتي همين حال كه شهيد شده بسيار زياد است! روزي نيست كه من و خانوادهام براي هادي فاتحه نخوانيم. از بس كه اين جوان در حق ما و بيشتر خانوادههاي اين محل احسان كرد. من كنار مسجد هندي مغازه دارم. رفاقت ما از آنجا آغاز شد كه ميديدم يك جوان در انتهاي مسجد مشغول عبادت و سجده شده و چفيهاي روي سرش ميكشد! موقعي كه نماز آغاز ميشد، اين جوان بلند ميشد و به صف جماعت ملحق ميشد. نمازهاي اين جوان هم بسيار عارفانه بود. چند بار او را ديدم. فهميدم از طلبه هاي با اخلاق نجف است. يك بار ُهر بردارد با هم مواجه شديم و من سلام كردم. موقعي كه ميخواست م اين جوان خيلي با ادب جواب داد. روز بعد دوباره سلام و عليك كرديم. يكي دو روز بعد ايشان را دوباره ديدم. فهميدم ايراني است. گفتم: چطوريد، اسم شما چيست؟ اينجا چه كار ميكنيد؟ نگاهي به چهره ي من انداخت و گفت: يك بندهي خدا هستم كه ميخوام در كنار اميرالمؤمنين علیه السلام درس بخوانم. كمي به من برخورد. او جواب درستي به من نداد، گفتم: 🎀
🎀 قسمت = هفتاد و هشتم♥️ من هم مثل شما ايراني هستم، اهل شيراز و پدرم از علماي اين شهر بوده، ميخواستم با شما كه هموطن من هستي آشنا بشم. لبخندي زد و گفت: من رو ابراهيم صدا كنيد. تو اين شهر هم مشغول درس هستم. بعد خداحافظي كرد و رفت. اين اولين ديدار ما بود. شايد خيلي برخورد جالبي نبود اما بعدها آنقدر رابطه ي ما نزديك شد كه آقا هادي رازهايش را به من ميگفت. مدتي بعد به مغازهي ما رفت و آمد پيدا كرد. دوستانش ميگفتند اين جوان طلبه ي سختكوشي است، اما شهريه نميگيرد. يك بار گفتم: آخه براي چي شهريه نميگيري؟ گفت: من هنوز به اون درجه نرسيدم كه از پول امام زمان )عج( استفاده ُ كنم. گفتم: خب خرجي چي كار ميكني؟ خنديد و گفت: ميگذرونيم... يك روز هادي آمد و گفت: اگه كسي كار لوله كشي داشت بگو من انجام ميدم، بدون هزينه. فقط تو روزهاي آخر هفته. گفتم: مگه بلدي!؟ گفت: ياد گرفتم، وسايل لازم براي اين كار رو هم تهيه كردم. فقط پول لوله را بايد بپردازند. گفتم: خيلي خوبه، براي اولين كار بيا خونهي ما! ساعتي بعد هادي با يك گاري آمد! وسايل لولهكشي را با خودش آورده بود. خوب يادم هست كه چهار شب در منزل ما كار كرد و كار لوله كشي براي آشپزخانه و حمام را به پايان رساند. در اين مدت جز چند ليوان آب هيچ چيزي نخورد. هر چه به او اصرار كرديم بيفايده بود. البته بيشتر مواقع روزه بود. اما هادي يا همان كه ما او را به اسم ابراهيم ميشناختيم هيچ مزدي براي لوله كشي خانه ي مردم نجف نميگرفت و هيچ چيزي هم در منزل آنها نميخورد! رفاقت ما با ايشان بعد از ماجراي لوله كشي بيشتر شد ... 🎀
🎀 قسمت = هفتاد و نهم♥️ ✨•《پاکت》•✨ ✨•《راوی حاج باقر شیرازی》•✨ دوستي من با هادي ادامه داشت. زماني كه هادي در منزل ما كار ميكرد او را بهتر شناختم. بسيار فعال و با ايمان بود. حتي يك بار نديدم كه در منزل ما سرش را بالا بياورد. چند بار خانم من، كه جاي مادر هادي بود، برايش آب آورد. هادي فقط زمين را نگاه ميكرد و سرش را بالا نميگرفت. من همان زمان به دوستانم گفتم: من به اين جوان تهراني بيشتر از چشمان خودم اطمينان دارم. بعد از آن، با معرفي بنده، منزل چند تن از طلبه ها را لوله كشي كرد. كار لوله كشي آب در مسجد را هم تكميل كرد. من و هادي خيلي رفيق شده بوديم. ديگر خيلي از حرف هايش را به من ميزد. يك بار بحث خواستگاري پيش آمد. رفته بود منزل يكي از سادات علوي. آنجا خواسته بود كه همسر آيندهاش پوشيه بزند. ظاهراً سر همين موضوع جواب رد شنيده بود. جاي ديگري صحبت كرد. قرار بود بار ديگر با آمدن پدرش به خواستگاري برود كه ديگر نشد. 🎀
6 پارت جدید تقدیم نگاهتون✨🦋•
💠 رفیق !! حواست‌بہ‌جوونیت‌باشہ‌ ؛ نکنہ‌پات‌بلغزه‌ قراره‌با‌این‌پاها‌تو‌گردان‌ صاحب‌الزمان‌-عج-‌باشی:)) @bandegibaEshgh❤️
میگفت هر موقع وقت نماز میرسه، نمازتو جوری با معرفت بخون که انگار نماز آخرته عادت که کنی به این حرف، دیگه نمازات تازه میشه "نماز"🌱 @bandegibaEshgh❤️
{💛🌼} یک نگاه👀 به نامحرم میتواند..✔️ سالها عبادتت را بسوزاند..🔥 و یک نگاه نکردن🚫 میتواند برتر از سالها عبادت باشد..💎 فقط یک نگاه را برگردان..🔑 چشمت را ببند..😌 با خدا معامله کن..💰🍃 چکهای خدا سر وقت پاس میشود ‌‌ @bandegibaEshgh❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
میگفت: آقا‌امام‌زمان‌صبح‌بہ‌عشق‌شما چشم‌بازمیڪنہ؛این‌عشق‌فھمیدنۍنیست...! بعدماصبح‌ڪہ‌چشم‌بازمیڪنیم بجاۍعرض‌ارادت‌بہ‌محضرآقا، گوشیامونُ‌چڪ‌میڪنیم @bandegibaEshgh❤️