حسین صبح شنبه میرفت اهواز و تا چهارشنبه سر کار بود. آخر هفتهها هم که میومد دزفول معمولا وقتش پر بود. بعدا شنیدم که تو همون یکی دو روزه با گروهی میرفت و بصورت جهادی توی مناطق محروم کار میکرد. به ما میگفت جمعه ها با رفقا میریم تفریح. یبار دخترم گفت مامان حسین میره بنایی، دستاشو نگاه کن چقدر زبر شده؟ ما بعد از شهادتش لباسهایی که باهاشون میرفت کار جهادی رو پیدا کردیم و عکسهاشو دیدیم ..
#خاطرات
#شهید_حسین_ولایتی
❥✾@bandegibaEshgh✨💕
یا اباصالح ادرکنی.. وقتی اسم آقا میاومد واقعا فضاش عوض میشد. بردن نامش کافی بود تا گُر بگیره. جوری کار میکرد که انگار کمی دیگه قراره چهرهی ماه صاحبالزمان رو ببینه. "کلمح البصر او هو اقرب." واقعا حس و حال حسین بود. ساده بخوام بگم جوونیش رو نذر اومدن مهدی فاطمه کرد. خوشبحالش.
* در دعای الهی عظم البلا از خدا میخواهیم فرج مولایمان را هرچه زودتر رقم بزند. کلمح البصر او هو اقرب یعنی در چشم بهم زدنی یا زودتر از آن.
#روایت_ها
#شهید_حسین_ولایتی 🌷
❥✾@bandegibaEshgh✨💕