#قسمت_بیست_و_دومم
#رمان_لطیف
آن یکی مرد
که چایی اش را خورده
روبه امیر عباس شروع می کند :
_خیلی چیزها هست که اجازه نداریم بگیم
اما بخوام خلاصه ی کلام بگم
ما میتونستیم به تعقیب و محافظت از شما
دور را دور
ادامه بدیم
اما به کمک شما نیاز داشتیم
ما می خوایم به سرکرده ی این دومینو برسیم
و مطمئناً آقا و خانمی که در ارتباط بودین باهاشون
جزء همین دومینو هستن
که البته ما میخوایم
شما باهاشون بیشتر ارتباط بگیرین
تا ببینیم دقیقا میخوان کجا رو بزنن
و فرد اصلی
رو پیدا کنیم
و البته یه کار سنگین دیگه هم
روی دوش شما هست
با رسوندن خانواده ی علی آقا
به منزلشون
یکی از خانواده های همون لیست
و اومدن همسر علی آقا به منزل شما
یعنی خانواده ی علی آقا شما رو قبول دارن
و ارتباط نزدیکی با هم دارین
درسته؟؟
امیرعباس که تعجب در صورتش پیداست می گوید : _بله
_ما از شما می خوایم حواستون به
اون خانواده هم باشه و بیشتر از همه
دخترشون...
اون ها یه خانواده ۵ نفره هستن
که دو پسر خانواده کوچک هستن
و خطری تهدیدشون نمیکنه
اما دختر این خانواده دانشگاه خودتونه
و دقیقا کار اونها رو راحت کرده
یعنی یه تیر با دو نشون
یه سری اقدامات
برای موقعیت خودتون و اون دختر خانم لازمه که انجام بدین
به زودی بهتون میگیم
فقط هر کاری می کنید قبل اش بهمون اطلاع بدین
و سعی کنید دوستان اون دختر خانم رو شناسایی کنید
نگاهش به من می خورد :
_میدونم نگران همسرتون هستین
ولی اون ۳۰ نفر تحت نظر ما هستن
و جای هیچ نگرانی نیست
شما تمام حواستون رو به فرزندانتون بدید که خطر در کمین شونه.
#این_رمان_مختص_کانال_عاشقانهایباخدا_است💢
#هرگونه_کپی_برداری_شرعاً_حرام_است_و_پیگرد_الهی_دارد‼️‼️
#فدایی_بانو_زینب_جان
#اللهم_عجل_الولیک_الفرج
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
https://eitaa.com/joinchat/1864302729C23f7e5327f