eitaa logo
'عــــاشِــــقانـــﮩ‌‌ اے‌ بــــا خُـــــــدا'
3.6هزار دنبال‌کننده
25.9هزار عکس
9.5هزار ویدیو
59 فایل
ڪ‌پــی آزاد = به شرط صلوات🔮 'به نیت ظهور امام زمــان عجل‌اللّھ و دعا براے شهادت خادمین ڪانال ❤' نَفَسے ڪھ خدا بھ زندگے انسان بخشیدھ یه عشقھ + که اگھ با بندگے برای خدا همراھ بشھ = عاشقانھ اےبا‌ خداست ✨ در خدمتم ✍️ @Labik_ya_seyedAli شرایط 👋 @Eshgh12a
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان فــــَتـــٰــآح برای بردن وسایلم به عمارت سکینه خانم امده ام.. تا حرف رفتن میزنم ، بغض می کند و چهره ی زیبایش درهم می شود. _ رمیصا جان عزیزم نرو. من خیلی بهت وابسته شدم نبودنت اذیتم میکنه مثل دختر نداشته امی لبخند میزنم و کنار تختش می نشینم + شرمنده ام.. منم شما رو خیلی دوست دارم ولی دیگه مادر دستور دادن نمیشه مخالفت کنم ، ولی بهتون سر میزنم. زنگ میزنم خوبه ؟ _چی بگم دخترم ...شماره ی مادرت رو بده خودم باهاش حرف می زنم ؟ + نه ، درست نیست مادر دیگه تصمیم اش رو گرفته. امیدوارم یه پرستار خوب براتون پیدا بشه سرش را می بوسم ، او هم محکم در آغوشم می گیرد. .. .. .. از پله های عمارت پایین می ایم کتاب و تسبیح درون دستم را روی قلبم می گذارم تسبیح تربت را بو می کنم.... چقدر دوستشان دارم ولی باید به صاحبش برگردانم.. به سوی اتاقش می روم در میزنم .. صدایی نمی اید دوباره در میزنم باز هم صدایی نمی اید. در را باز می کنم. درون اتاق کسی نیست ، اما اتاقش عطر تسبیح را دارد... سجاده اش روی زمین پهن است.. تسبیح ایی که قبلا بهم داده بود را بار دیگر بو می کنم و روی چشمانم می گذارم .. تسبیح را روی کتاب می گذارم و کتاب را هم روی میز تحریر می گذارم.. اگر بود از او خداحافظی می کردم...... 🚫❌ پیگرد‌الهی‌دارد❌🚫 https://eitaa.com/joinchat/1864302729C23f7e5327f