eitaa logo
'عــــاشِــــقانـــﮩ‌‌ اے‌ بــــا خُـــــــدا'
3.6هزار دنبال‌کننده
25.9هزار عکس
9.5هزار ویدیو
59 فایل
ڪ‌پــی آزاد = به شرط صلوات🔮 'به نیت ظهور امام زمــان عجل‌اللّھ و دعا براے شهادت خادمین ڪانال ❤' نَفَسے ڪھ خدا بھ زندگے انسان بخشیدھ یه عشقھ + که اگھ با بندگے برای خدا همراھ بشھ = عاشقانھ اےبا‌ خداست ✨ در خدمتم ✍️ @Labik_ya_seyedAli شرایط 👋 @Eshgh12a
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان فتاح روزها می گذرند و زندگی رو به جلو در حرکت است... با مادر قدم زنان به سمت امامزاده ی محله می رویم.. هوای دل انگیزیست.... مادر کنار دیوار می ایستد +مامان جان چی شد ؟ _پاهام درد گرفت.. +زیاد از خونه دور نشدیم میخای برگردیم ؟ _نه...یکم صبر کن شاید دردش بیافته.. +باشه زمین از برگ های پاییزی پوشیده شده چندقدمی از مادر فاصله می گیرم و به یاد بچگی و البته رسم همیشگی در فصل پاییز پاهایم را روی برگ های افتاده بر زمین می گذارم.. و صدای خش خش زیبایی به گوشم می رسد... ماشینی کنار مادر می ایستد راننده پیاده می شود و نزدیک مادر می شود پشت اش به من است ... با تعجب من هم نزدیک مادر می شوم مادر لبخند زنان رو به مرد می گوید: -خوبی پسرم؟ _ممنونم..اتفاقی افتاده براتون اینجا ایستادین؟ _نه داشتیم با رمیصا می رفتیم امامزاده که پاهای من درد گرفت.. _ای داد..پس بفرمایید سوار شین که برسونمتون رو به مرد که تا این لحظه ندیدمش سلام می دهم : +سلام. برمی گردد بله خودش است.. آقای این روزهای ذهن مشغولی های من _سلام رمیصا خانم چقدر موهایش پریشان است و چهره اش مثل همیشه خندان نیست.. جدی می گویم : +خیلی ممنون از لطف شما.. _لطف نیست وظیفه است منم مثل پسر مادرتون هستم روبه مادر می گوید: _مادرجان بفرمایید سوار شین مقصدمون یکیه منم میام امامزاده.. نذر دارم در ماشین را باز می کند. _دستت درد نکنه پسرم عاقبت بخیر بشی. در را برای مادر باز می کند مادر با پا درد به سختی سوار میشود و من تنها نگاه می کنم در را برای مادر می بندد و با لحن شیطنتی می گوید : _منو مادر که رفتیم بقیه هم خواستن سوار شن نخواستن تا امامزاده پیاده بیان... لبخندی از روی شیطنت روی لبش نقش می بندد و بی توجه به من سوار ماشین می شود 🚫❌ پیگرد‌الهی‌دارد ❌🚫 https://eitaa.com/joinchat/1864302729C23f7e5327f