رمان فتاح
#قسمت_چهل_و_چهار
شمرده ، شمرده
شروع می کند:
_ از اوضاع زندگی من
تا حدودی باخبر هستین...
پدرم عضو فدرال و خارج از کشوره
مادرم سیمین اینجا زندگی میکنه
و گاهی هم میاد پیش مادر جون که قبلا دیدینشون
بنده هم طلبه هستم الحمدالله از بچگی مشکل مالی نداشتیم
از نوجوانی هم خودم کار کردم که متکی به ثروت خاندان پدرم نباشم
من میدونم نمیتونید خودخواهانه
ازدواج کنید
و مادرتون رو تنها بزارید .
من با این که مادرتون در کنار شما باشه مشکلی ندارم..
موضوع دیگه ایی هست که بخواین مطرح کنید؟
+ من نمیخام زیر منت همسرم باشم
برای همین خودم میخام برم سر کار و هزینه های زندگی مادرم رو بدم ..
_من توانشو دارم که
هزینه های زندگی مادر رو بدم
هیچ منتی هم نیست هر کمکی باشه من مادرتون و شما رو حمایت می کنم..
بعد از گذشت اندک زمانی می پرسم :
_سیمین خانم میدونن اومدین خواستگاری من ؟
_میدونن امروز قرار بود بریم خواستگاری
اما خواستگاری شما.....نه
+به نظرتون لازم نیست سیمین خانم بدونن؟
_چرا به هرحال مادره
اما نظرش برام اولویت نداره
یعنی اونقدری که من تو کارهام
نظر مادرجون رو می پرسم
نظر مادر رو نمی پرسم
خیلی چیزهایی که مادر قبول داره و اونها رو ارزش میدونه من قبول ندارم ..
سطح فکری من با مادر با هم فرق داره
+من نمیخام و دوست ندارم
دائم با مادر شما درگیر باشم !
_بله درستش هم همینه.
چشم من با مادر حتما در
جریان میزارم..
#این_رمان_تنها_مختص_به_کانال_عاشقانهایباخدا_می_باشد 🚫❌
#و_هر_گونه_کپی_فوروارد_و_غیره_به_اسم_کانال_دیگر_شرعاً_حرام_استوپیگردالهیدارد ❌🚫
#اللّهم_عجل_الولیک_الفرج
#فدای_بانو_زینب_جان
https://eitaa.com/joinchat/1864302729C23f7e5327f