هدایت شده از ••بنرایتبادلاتگسترده 𝐌𝐚𝐡𝐞 𝐛𝐚𝐧𝐨:)✨
شبش سالگرد ده سالگی رفاقتشون بود:))💔!
#پارت_صدوبیستویکم
اشک جوشش خودش رو در چشمانش پیدا کرده بود، با تردید در اتاق رو باز کرد...
با قدم های لزران وارد اتاق شد، تابوتی که به دور آن پرچم سه رنگ عشق پیچیده شده بود وسط اتاق قرار داشت... کنار تابوت به زمین نشست، اشک امانش را بریده بود به سختی نفس میکشید....
در صدم ثانیهای تمام خاطراتشان از اولین دیدار تا پرپر شدنش از جلوی چشمانش مثل یک تله فیلم گذشت، سرش را روی تابوت گذاشت و مثل کسی که برادرش رو از دست داده تمام جانش را برای اشک هایش گذاشت...
اکنون حال امام بی کفنش در صحرای محشر را خوب میفهمید زمانی که علم دارش، ماه سپاهش، هم نفسش، برادرش و از همه مهم تر رفیقش را کنار دریای فرات به آغوش خاک سپرده است چه خون گریسته، چه قامتش خمیده شده:)
بعد از ۲۵ دقیقه که برای او مانند دقیقه ای گذشته بود سر از تابوت برداشت و گفت؛
https://eitaa.com/joinchat/2570911907C504cea0680