eitaa logo
' عاشقانه‌ای‌باخدا '
2.6هزار دنبال‌کننده
22.5هزار عکس
7.8هزار ویدیو
45 فایل
خوش آمدید〰️مهمان شهداهستین🌱 کپی آزاد🔑 به شرط صلوات برای ظهور امام زمان عجل‌الله و دعا برای شهادت خادمین کانال ❤ در خدمتم ✍️ @Labik_ya_seyedAli شرایط 👋 @Eshgh12a
مشاهده در ایتا
دانلود
◾️🎙✨ بعد از شهادت داداش مصطفے از مادرشهید پرسیدن: "حالا كه ‌بچه ات‌ شهید شده میخواے چیكار کنے؟" ایشونم دست گذاشتن روے شونه ی نوه شون و گفتن: "یہ‌مصطفےدیگہ‌تربیت‌مےڪنم🖐🏻♥️" 🌿 👇فورواردش‌کن بکوب‌روقلب 👇👇 ⭑┄┉┉┉♥️┉‌┉┉┄⭑⭑
صلی‌الله‌علیک‌یاسیدنا‌العطشان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امام‌ زمان پاک و طاهر است، باید پاک و طاهر شوید تا او را ببینید. + آیت‌الله کشمیری فرمودن!🌼•. عجل الله تعالی فرجه الشریف
🌹 حکایاتی خواندنی و بسیار زیبا 👌 دو برادر با هم در مزرعه خانوادگی كار می كردند : كه یكی از آنها ازدواج كرده بود و خانواده بزرگی داشت و دیگری مجرد بود. شب كه می شد دو برادر همه چیز از جمله محصول و سود را با هم نصف می كردند . یك روز برادر مجرد با خودش فكر كرد و گفت :‌ (( درست نیست كه ما همه چیز را نصف كنیم . من مجرد هستم و خرجی ندارم ولی او خانواده بزرگی را اداره می كند . )) بنابراین شب كه شد یك كیسه پر از گندم را برداشت و مخفیانه به انبار برادر برد و روی محصول او ریخت . در همین حال برادری كه ازدواج كرده بود با خودش فكر كرد و گفت :‌(( درست نیست كه ما همه چیز را نصف كنیم . من سر و سامان گرفته ام ولی او هنوز ازدواج نكرده و باید آینده اش تأمین شود . )) بنابراین شب كه شد یك كیسه پر از گندم را برداشت و مخفیانه به انبار برادر برد و روی محصول او ریخت . سال ها گذشت و هر دو برادر متحیر بودند كه چرا ذخیره گندمشان همیشه با یكدیگر مساوی است . تا آن كه در یك شب تاریك دو برادر در راه انبارها به یكدیگر برخوردند . آن ها مدتی به هم خیره شدند و سپس بی آن كه سخنی بر لب بیاورند كیسه هایشان را زمین گذاشتند و یكدیگر را در آغوش گرفتند. خوبی هیچوقت در دنیا و آخرت از بین نمی رود... ✅از "خوب" به "بد"رفتن به فاصله لذته پريدن از يک نهر باريک است اما برای برگشتن بايد از اقيانوس گذشت. 👇فورواردش‌کن بکوب‌روقلب 👇👇 ⭑┄┉┉┉♥️┉‌┉┉┄⭑⭑
راستے‌دخترخانم‌😕 دیروز‌توۍ‌یہ‌جمعے‌نشستہ‌بودیم‌یڪے از‌پسراۍ‌فامیل‌گفت‌:👦🏻 خیلے‌دلم‌بہ‌حال‌دخترا‌میسوزه😔 بیچاره‌ها‌صورتشونو‌ڪامل‌‌عمل‌میڪنن✂️ هفتادقلم‌آرایش‌میڪنن💄 یہ‌ساعت‌جلو‌آیینہ‌موهاشونو‌ مدل‌میزنن💇🏻‍♀ دڪمہ‌مانتو‌هاشونو‌باز‌میزارن😧 توخیابون‌باهزار‌نازو‌ادا‌راه‌میرن…😏 قھقھہ‌سرمیدن‌🤣ڪہ‌ما‌پسرا‌فقط‌ نیگاشون‌ڪنیم😍 آخر‌سرهم‌ڪلے‌خندید‌!!!😂 دختـر‌جون‌گرفتے‌مطلبو‌؟؟🙎🏻‍♀📝 فھمیدۍ‌منظورشو!!؟🙁 چرانمیفھمے؟😒شایدم‌میفھمےهاااا😐 ولے‌خودتو‌بہ‌خواب‌زدۍ😴 اینجورۍ‌نبودیااااا😞اینجورۍ‌شدۍ😒 تویہ‌دختـرپاڪ‌ونجیب‌‌ایرانے‌بودۍ☺️🇮🇷 خانم‌بودۍ🧕🏻 نمیدونم‌چے‌شد که با ارزش بودن رو در حقارت دیدی😑 دختـرجون‌بہ‌خودت‌بیا😔 هنوز‌دیر‌نشده😉 یہ‌ڪم‌واسہ‌دختـر‌بودنت‌ارزش‌ قائل‌بشے‌بد‌نیستاااا 👇 فورواردش‌کن بکوب‌ رو قلب 👇👇 ⭑┄┉┉┉♥️┉‌┉┉┄⭑⭑
با ۳ تا صلوات بریم پیش به سوی فتاح 💌👇
رمان فـــَــتــــٰـــآح مادر وارد اتاق می شود همانطور که سینی غذا را روی فرش می گذارد می گوید :« به چی نگاه میکنی...رنگش رفت دیگه....دو ساعته زل زدی به حیاط .. پرده را رها میکنم برمی گردم و نگاهش میکنم عینکش را جابه جا می کند و در قابلمه را برمی دارد عطر غذا در اتاق پر می شود اما دلم میلی به غذا ندارد با چهره ایی درهم و ناراحت می پرسم « آخه چرا بی خبر فروخت ..! » مادر با ناراحتی در بشقاب غذا می ریزد _چطوری بگه وقتی خونه تحت نظره هفته ایی یکبار هم که پلیس با حکم جلب میاد دم در بشقاب را جلویم می گذارد + درسته مال خودشه.. اما باید یه مشورتی با ما می کرد.... _هی...چی بگم دختر غذاتو بخور راستی چرا امروز ناهار نموندی پیش سکینه خانم ؟ + صبح که رفتم عروسش از سفر برگشته بود گفت خودم حواسم بهش هست سکینه خانم میگفت تو پیشم بمون ، ولی عروسش اجازه نداد اخم کرد و گفت تو که کار خاصی نمیکنی...خودمم داروهاشو میدم پول اضافی بدم که چی .! مادر با چشم های گرد نگاه ازم می گیرد و به غذایش نگاه می کند. میدانم دوست ندارد کار کنم _ بنده خدا خودش به این خوبی چه عروسی هم گیرش افتاده خدا کمکش کنه.. + اره طفلی خانم خوبیه تلفن مادر زنگ می خورد از کنار سفره بر می خیزد و کیف اش را از زمین بر میدارد با دیدن تلفن لبخند میزند و موبایل را پاسخ میدهد _ سلام دورت بگردم...خوبی ؟ پوزخندی گوشه ی لبم نقش می بندد عزیز دردانه ی مادر زنگ زد..! _ اره عزیزم دیدمش اومدجلوی در خودشو معرفی کرد.. تو میشناسیش؟.....اره خودشم گفت که زیاد نمیاد اینجا ولی باز تو همسایه ها زشته همینجوری حرف در میارن........باشه باشه خواهرتم سلام میرسونه.......نه حالا داره غذا میخوره بهش میگم بعدا بهت زنگ بزنه + عمرا من به اون زنگ بزنم.! _ عزیزم مواظب خودت باشه..بی خبرم نذار دلم هزار راه میره باشه باشه ..نه عزیزم خدا پشت و پناهت باشه....خداحافظ ..... 🚫❌ ❌🚫 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 کانال عاشقانه ای با خدا
رمان فــــَتــــــٰـــــآح کنار سفره می آید _ راه دوری نمیره با برادرت مهربونتر باشیا...!! + مامان جانم خودت میبینی چه مصیبت هایی سرمون آورده یادت رفته داد و فریاد و جر و بحث که چرا ارث منو نمیدین سه دونگ خونه رو رفتی زدی به نامش ، اونم که رفت فروخته به این یاروِ..بی شعور - زشته میاد میشنوه + برادرهای ملت غیرت دارن ، مال ما برداشته خونه رو فروخته به یه پسر یه لاقبا - این پسره اینجا رو برای انباری کارگاهش گرفته... خودش نمیخواد بره توش زندگی کنه + خب باشه .. بالاخره هی میخاد بره و بیاد ، من اصلا حس خوبی ندارم - میدونم عزیزم داداشتم گرفتاره دیگه + خب خودش رفت گرفتار و بدبخت کرد خودشو مادر من _نوچ....الــلـــّه اکـــبــر...میزاری غذامونو بخوریم ..... آرام آرام به سمتم گام بر می دارد دستهایش خونی ست و چاقوی تیزی به در دست راستش جاخوش کرده سر تا پایم را نگاه می کند ، پایم به لبه ی پله می رسد و ناخودآگاه از پله می افتم تکان شدیدی می خورم هــِـــــ........ پلک هایم از هم باز می شود ...صورتم عرق کرده و لباس هایم به تنم چسبیده است هوا گرم است و پتو هم به دورم پیچیده است .... به سختی بر می خیزم آب پارچ را با دستهای لرزان درون لیوان می ریزم ... ...... لباس هایم را عوض می کنم نیم ساعتی به اذان صبح مانده حالم خوب نبست سجاده ام را پهن می کنم پیشانی ام را روی مهر سرد می گذارم اشک هایم سرازیر می شود خدایا بنده ی خطاکارت هستم.. اما تویی که می بخشی خدایا میدانم می بینی مرا.... اما با غفلت در حضورتو گناه میکنم خدایا من خسته ام از بار گناه .... خسته ام از دوری از تو خدایا میدانم خیلی گناهکارم ......، اما خیلی دوستت دارم . خیلی گرفتاری هست .....اما مگه گرفتاریی بزرگتر از دوری از تو هم دارم خدایا دوست دارم برای تو زندگی کنم تو نگاهم کنی کمکم کن اونطوری که دوست داری بندگیتو بکنم.... صدای اذان از گلدسته ها فضا را پر می کند و این منم بنده ی گرفتار گناهکار که خالق اش را خیلی دوست دارد میدانم اگر بندگی کنم او خودش بلد است خدایی کند..... خدایا خودم را می سپارم به آغوش پر مهرت 🚫❌ پیگرد_الهی_دارد❌🚫 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 کانال عاشقانه ای با خدا
رمان فــَــتـــٰــاح با دستهایم شقیقه هایم را ماساژ میدهم.... 10 دقیقه ایی هست که صدای داد و فریاد سیمین ، درون عمارت اربابیِ سکینه خانم می پیچد... داروهایش خواب آور است و به خواب عمیقی فرو رفته وگرنه جلوی داد و فریاد عروسش را می گرفت... البته که با از پا افتادن مثل قبل حرفش را نمی خوانند.... سرم از صداهای سیمین پر شده معلوم نیست ، از گوش مخاطب پشت تلفن ، چیزی مانده یا عمل واجب شده وقت ناهار سکینه خانم است... اگر بیدارش نکنم و غذا نخورد در خواب ضعف می گیرد و بدنش ضعیف می شود .. از روی صندلی آشپزخانه برمی خیزم و مشغول ریختن غذا درون بشقاب می شوم سیمین پشت تلفن فریاد می زند .. با فریاد سیمین آرنجم با لیوانی برخورد می کند و لیوان از روی کابینت بر روی زمین می افتد و هزار تکه می شود وقت ندارم جمع کنم... سینی را از پشت سینک برمیدارم که همان لحظه جارو از کنار کابینت لیز می خورد و روی زمین می افتد.... ای وای چه افتضاحی به بار آوردم بشقاب غذا ، لیموی نصف شده ، لیوان آب و قرض نانی درون سینی می گذارم سینی را از روی کابینت برمیدارم و همین که برمی گردم یک جفت چشم مشکی بهت زده ، خیره نگاهم می کند جیغ میزنم و پایم روی جارو لیز می خورد افتادن همانا و پرتاب شدن غذا همانا.... دستهایم روی شیشه های شکسته شده ی زمین فرو می آید.. آه از نهادم بلند می شود ......... سرم را بالا می گیرم تا از چیزی که ترسیدم ببینم نگاهم به چهره ایی می افتد که غذا از سر و رویش پایین می ریزد از قیافه ایی که روبه رو ی خودم می بینم خندم می گیرد.. اما درد شیشه های فرو رفته در دستم چهره ام را درهم می کند صدای سیمین از پله های عمارت می آید : _صدای کی بود جیغ زد ؟ چی شده؟ صدایش را بلند می کند و می گوید: _یه خانمی تو آشپزخونه هست که افتاده رو شیشه ها و از دستش داره خون میره....باید ببریمش درمانگاه _خدمتکار مادرجونته... ولش کن خودش دستشو پانسمان میکنه ، تو بیا بالا کارت دارم .. درد شکسته های دلم از درد دستم بیشتر است... با عنوان خدمتکار صدایم می کند چه بی رحم ، انگار اینجا ارزشی ندارم. انگار نه انگار با داد و فریادهای او این بلا سرم آمد.... خدایا میدانم ، می بینی حال و روزم را..! اشک هایم بی صدا سرازیر می شود.. آرام می گوید:《 _ببخشید من از طرف مادرم معذرت میخوام. نمیدونستم برای مادر جون پرستار گرفتن.. وگرنه اصلا نمی اومدم اینجا خیلی از دستتون خون میره باید بریم درمانگاه. 🚫❌ پیگرد_الهی_دارد❌🚫 👇👇👇 کانال عاشقانه ای با خدا
سربازان امام زمان از هیچ چیز جز گناهان خویش نمی ترسند... « اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج » 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 ⭑┄┉کانال‌عاشقانه‌ای‌با‌خدا┉‌┉┉┄⭑
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هر کس هرروز سوره یس بخواند و ثواب آن را به حضرت زهرا(س)هدیه کند و همچنین دعای عهد بخواند و ثواب آن را به مادر امام زمان(عج) هدیه کند و همچنین سوره واقعه هم خوانده و ثوابش را به امیرالمومنین(ع) هدیه کند، چه بخواهد چه نخواهد، عاقبت بخیر می شود، نخواهد هم به زور می شود. | حاج آقا بهجت | کانال عاشقانه ای با خدا
بانو جان ! ❣ تو میتوانی با حجابت 🔆 پاسدار خون شهدا باشی..... 💓 آری ! نیت کن جهاد کن ...... 🏹 در این جنگی که گلوله اش سمت آلوده شدن جوانهاست...... 🔫💣 کانال عاشقانه ای با خدا
[🌿⛓] . . . تقوآیعنی اگہ‌یوآشکی ازمون‌یہ‌هفته‌فیـلم گرفتن . ترسۍازپخش‌شدنش ندآشته‌بآشـیم! .
📌ما نماز می‌خونیم چون بهش نیاز داریم....‌ جسم و روح ما نیاز داره که باخدا حرف بزنه و ارتباط برقرار کنه❗️ 💌 اینکه خدا نماز رو واجب کرده 👇 یه جور لطف بخشش به ماست❗️ + ما انسان ها دنبال آرامش هستیم؟ + آرامش بنظرتون یعنی چی؟ __آرامش قطعا پول و اینطور چیزای مادی نیس! چون خیلی ها با داشتن پول و امکانات بازم آرامش ندارن 😕 تو قرآن اومده↓ ❤️آگاه باشید که دلها با یاد خدا آرامش پیدا میکند و نماز بهترین راه برای رسیدن به آرامش است📿✨
🌈خلاصه اینکه دلت میخواد 👇 +پاک باشی خالص باشی +از خدا تشکر کنی + یا حاجتتو بخوای +آرامش داشته باشی همه ی اینا راهش ارتباط با خداست که بهترین راهش نمازه.....
+اونم چی ؟ _نماز اول وقت اصلا یه روایت داریم که میگه👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#استوری #پروف #وفات_حضرت_ام‌البنین 🖤منم ام البنین مادر عباس.....
عمار ، عمار ، عمار 📞📞📞 از + شهدا به _ جوانها 📟 + جوانها بگوشید؟؟؟ ⏳ دنیا ارزششو نداره جمع کنید بیاین این ور... 💶 دلبسته ظاهرش نشین ...... 🔨 بجنگید با هوای نفس تون ..... 🌎شما لیاقت تون بیشتر از ابزار مادی دنیاست......
😎 __ 🌺 وجود مقدس امام حسین(ع)فرمود: اگه انسان بندگی خدا رو بکنه خدا بیش از آرزوهاش به او خواهد داد😍 کسی که هدفش رو "عبد خدا شدن" قرار بده 🌷به هر هدف دیگه ای هم ڪه بخواد به طور کامل میرسه(این عالیهه👌😍) ✖️کم نخواااه... 🔹حالا چجوری میشه عبد خدا شد؟ با اطاعت از دستور.... 🌺 صبح تا شب دنبال این باش که "امر خدا" چیه.😌 تو باید به "هدفی که خدا برات تعیین کرده" برسی.👏 بهش فکر میکنی؟؟😊 عاشقانه ای با خدا