رمان فــــَتــــــٰـــــآح
#قسمت_هشتم
کنار سفره می آید
_ راه دوری نمیره با برادرت مهربونتر باشیا...!!
+ مامان جانم خودت میبینی چه مصیبت هایی سرمون آورده
یادت رفته داد و فریاد و جر و بحث که چرا ارث منو نمیدین
سه دونگ خونه رو رفتی زدی به نامش ، اونم که رفت فروخته به این یاروِ..بی شعور
- زشته میاد میشنوه
+ برادرهای ملت غیرت دارن ، مال ما برداشته خونه رو فروخته به یه پسر یه لاقبا
- این پسره اینجا رو برای انباری کارگاهش گرفته... خودش نمیخواد بره توش زندگی کنه
+ خب باشه .. بالاخره هی میخاد بره و بیاد ، من اصلا حس خوبی ندارم
- میدونم عزیزم داداشتم گرفتاره دیگه
+ خب خودش رفت گرفتار و بدبخت کرد خودشو مادر من
_نوچ....الــلـــّه اکـــبــر...میزاری غذامونو بخوریم
.....
آرام آرام به سمتم گام بر می دارد
دستهایش خونی ست و
چاقوی تیزی به در دست راستش جاخوش کرده
سر تا پایم را نگاه می کند ،
پایم به لبه ی پله می رسد و
ناخودآگاه از پله می افتم
تکان شدیدی می خورم
هــِـــــ........
پلک هایم از هم باز می شود
...صورتم عرق کرده و
لباس هایم به تنم چسبیده است
هوا گرم است و پتو هم به دورم پیچیده است
....
به سختی بر می خیزم
آب پارچ را با دستهای لرزان درون لیوان می ریزم ...
......
لباس هایم را عوض می کنم
نیم ساعتی به اذان صبح مانده
حالم خوب نبست
سجاده ام را پهن می کنم
پیشانی ام را روی مهر سرد می گذارم
اشک هایم سرازیر می شود
خدایا بنده ی خطاکارت هستم.. اما تویی که می بخشی
خدایا میدانم می بینی مرا.... اما با غفلت در حضورتو گناه میکنم
خدایا من خسته ام از بار گناه ....
خسته ام از دوری از تو
خدایا میدانم خیلی گناهکارم ......، اما خیلی دوستت دارم .
خیلی گرفتاری هست
.....اما مگه گرفتاریی
بزرگتر از دوری از تو هم دارم
خدایا دوست دارم برای تو زندگی کنم
تو نگاهم کنی
کمکم کن اونطوری که دوست داری بندگیتو بکنم....
صدای اذان از گلدسته ها فضا را پر می کند و این منم بنده ی گرفتار گناهکار که خالق اش را خیلی دوست دارد
میدانم اگر بندگی کنم او خودش بلد است خدایی کند.....
خدایا خودم را می سپارم به آغوش پر مهرت
#این_رمان_تنها_مختص_به_کانال_عاشــقانهایباخدا_می_باشد 🚫❌
#و_هر_گونه_کپی_فوروارد_و_غیره_به_اسم_کانال_دیگر_شرعاً_حرام_است_و_پیگرد_الهی_دارد❌🚫
#اللّهم_عجل_الولیک_الفرج
#فدای_بانو_زینب_جان
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
کانال عاشقانه ای با خدا
#رمان_لطیف
#قسمت_هشتم
محمد حسین ساک عماد را روی زمین
می کشد و جلوی درب ورودی می گذارد
از همان بچگی بچه ی آرام و مظلومی است
اصلا در بچگی او من سختی نکشیدم
همه ی کار ها را زود یاد می گرفت
و خودش انجام می داد
شب ها هم تا من رقیه را بخوابانم
خودش یک بالشتی پیدا میکرد
و روی آن به آرامی خوابش می برد ....
همیشه وقتی صدای گریه اش می آمد
که رقیه اذیت اش می کرد
بغض می کرد
و گریه می کرد .
الان که نوجوان شده و پشت لبش سبز شده هم با حیا تر هم شده
و می بینم که حواسش به محرم و نامحرم است ...
از همه ی بچه هایم آرام تر است ...
با لبخندی روبه عماد می رود و بغلش می کند
و به آرامی کنار گوش عماد می گوید :
سفرت بی خطر بابا ... دعا کن قسمت منم بشه برم شهید بشم ..
عماد روی اش را می بوسد و لبخندی به روی صورتش می زند .
دقایقی می گذرد نمی دانم بین این پدر و پسر چه می گذرد اما یه رازی است که نمی دانم ....
چه سخت بوده وداع برای ابی عبدالله و پسرش ...
صلی الله علیک یا اباعبدالله الحسین (علیه السلام)
حوراء که تا این لحظه به سختی بغض اش را نگه داشته
بغل عماد می رود و
با حالت گریه می گوید :
بابا توروخدا نرو.. دلم برات خیلی تنگ میشه .....
عماد که بغض اش را قورت می دهد
روی اش را می بوسد و می گوید :
قربونت برم عزیزم باید برم
اونجا دخترهای همسن تو تو خطر هستن
باید برم از حرم دختر مولا دفاع کنم
تو دختر بزرگ این خونه ایی باید محکم باشی
مثل حضرت زینب سلام الله علیها
قوت قلب خواهر و برادرات باشی .
حوراء که پیش محکم بودن
برادر کوچک ترش محمد حسین شرمنده است کمی خودش را جمع و جور می کند
و از بغل عماد کنار می آید ..
عماد چشم می چرخاند و می گوید :
امیر عباس که میاد فرودگاه
پس رقیه کجاست؟
#این_رمان_مختص_کانال_عاشقانهایباخدا_است💢
#هرگونه_کپی_برداری_شرعاً_حرام_است_و_پیگرد_الهی_دارد‼️‼️
#فدایی_بانو_زینب_جان
#اللهم_عجل_الولیک_الفرج
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد_کو_عجل_فرجهم
https://eitaa.com/joinchat/1864302729C23f7e5327f
💠تربیت نسل مهدوی
📌راهکارهای تربیت فرزندان مهدوی...
8⃣بهره گیری از نمادها
💢میتوان با استفاده از پوستر یا تابلوهای زیبا با موضوع امام زمان عجل الله کودک را بیشتر با او مانوس کرد.
💢 همچنین با خاطره انگیز کردن عید نیمه شعبان و عیدی دادن و شیرینی دادن و چراغانی در این روز، اهمیت این موضوع را به صورت عملی به او نشان داد.
#امام_زمان♥
#قسمت_هشتم
#قسمت_هشتم
نگاهے به سمت راست خیابان ڪردم در جستوجوے مڪان مناسب براے پارڪ
ماشین بودم ، وارد پایگاه شدم صداے مولودے خوانے از طریق دستگاه صوت مے
آمد دختران زیادے در آن جا مشغول فعالیت بودند نگاهے به اطراف ڪردم
فضایے بسیار زیبایے بود پارچه هاے رنگے با تزئیتات بادڪنڪ آویزان شده بود دختران روسرے هاے رنگ شاد پوشیده بودند در حالے ڪه با شادے مے خندیدند فضاے آن جا را تزئین مے ڪردند
نرگس از دور مرا دید و با هیجان به طرف من آمد
سلام عزیزم خوش آمدی
سلام نرگس جون چقدر این جا قشنگ هست
زحمت دختران هست بیا عزیزم یڪ شربت بخور به مناسبت عید امروزجشن داریم البته سخنرانے هفتگے سر جاے خودش هست
دنبال نرگس به سمت آشپزخانه رفتم فضایے ڪه وسایل پذیرائے را آماده مے
ڪردند ڪلمن بزرگے در آنجا وجود داشت چند قطعه یخ هم درون آن بود دو تا از
دختران مشغول پرڪردن لیوان هاے شربت بودند نرگس حسابے سرش شلوغ بود
در حال آماده سازے جشن بود
دختران عزیزم حاج آقا تا ده دقیقه دیگر تشریف مے آوردند ڪار ها زودتر تمام ڪنید تا براے سخنرانے ایشان آماده شویم بعد از ورود حاج آقا به پایگاه دختران با صداے بلند صلوات فرستادند و صداے مولودے را ڪم ڪردند همه براے شنیدن صحبت هاے ایشان آمده شدیم
حاج آقا بعد از تشڪر از تدارڪ این جشن ، بحث هفتگے خودش را آغاز ڪردجایگاه ویژه خانم در اسلام《 همان طور ڪه قبلا گفتیم موضوع بحث در مورد جایگاه خانم در
اسلام است 》
جایگاه واقعے خانم در اسلام بسیار ارزشمند یڪ است یڪ خانم مے تواند در
امور اجتماعے ،فرهنگے و حتے اقتصادے نقش مهم داشته باشند
پیامبر به جایگاه به جایگاه دختر در خانواده اهمیت زیادے مے دهد و توصیه مے
ڪند به همه مسلمانان است ڪه دختران خود را گرامے بدارید
برخے از خانم ها اعتراض مے ڪنند ڪه اسلام ما را محدود ڪرده است و در
صورتے ڪه اسلام به یڪ خانم اجازه ے فعالیت اجتماعے در جامعه داده است
ولے با پوشش مناسب ڪه باعث جلب توجه نا محرم نشود
در فڪر فرو رفتم چرا تا این لحظه فڪر مے ڪردم اسلام این قدر دین سخت
گیرے است از حجاب خیلے خیلے بدم مے آمد اما وقتے با نرگس آشنا شد
بخصوص اتفاق آن شب ڪمے نظرم تغییر ڪرد
در میان سخنرانے حاج آقا یڪ سوال پرسیدم
کپی ممنوع⛔️
👇👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1864302729C23f7e5327f