#ذکر_درمانی #ازدواج_سریع
🌀⇦ هرکس این ذکر را هزار بار قرائت کند
💞بخت او باز و به زودی ازدواج کند
《 مُتِّکِیْنَ عَلَی سُرُرٍ مَصْفُوفَةٍ وَزَوَّجًْنآهُم ْ بِحُورٍعِینٍ 》
@havaliiekhoda
「🕊🌸」
#سلامامامزمانم✋🏻
هر صبح ڪہ سلامت میدهم
و یادم می افتد که صاحبی
چون تو دارم:↯
کریم، مهربان، دلسوز، رفیق،
دعاگو، نزدیک...
و چھ احساسِ نابِ آرامش بخش
و پر امیدی است داشتنِ تـو...🕊
سلام ا؎ نور خدا در تاریڪی ها؎ زمین
#امام_زمان عج
کانال عاشقانه ای با خدا
پرخوری رو بذار کنار🙂
سعی کن کم غذا بخوری وقبل از اینکه سیر بشی دست از غذا خوردن بکشی،
یا میتونی روزه بگیری!
پرخوری وشکم پروری به پاکیت آسیب میزنه🥲
#ترک_گناه
#سبک_زندگی_شهدایی
شدهدلتنگشوی چارهنیابی جزاشڪ!؟
منبه اینچاره ی بیچارهدچارم هـرشب...
کانال عاشقانه ای با خدا
رمان فـــتــٰــآح
#قسمت_هجدهم
ناهار و شام را برای راحتی سکینه خانم به اتاقش می برم ،
من و او غذا را با هم می خوریم
امیر ارشیاء هم در آشپزخانه برای خودش غذا می کشد
و به اتاقش می برد
امشب رو ندارد که بیاید برای خودش غذا بکشد
بهتر کمی گرسنه بماند ، یاد می گیرد ادب داشته باشد 😄
سیمین هم با سند عمارت ، غیبش زده
جواب تلفن های امیر ارشیاء را نمی دهد..
غذا را می کشم و به اتاق سکینه خانم می برم
...
لبخندی میزند و می گوید :
_ ممنونم رمیصا جانم بوی غذات عمارت رو برداشته
+ خواهش میکنم
_ امیر ارشیاء رو ندیدی؟
+ نه از سر شب که اومدن خونه ندیدمشون..
_ طفلک خیلی سرخ شده بود... بهم گفت چی گفته ،
خیلی شرمنده شده بود
گفت بهت بگم حلال اش کنی
+ چی بگم ..
_ امیر ارشیاء برعکس خواهر و مادرشه
اخلاقاش ، قیافه اش ، لحن صداش ، کشیده به شوهر خدابیامرزم
خیلی شبیه جوانی هاشه
پسرم داره درس طلبگی می خونه ..
پسر چشم و دل پاکیه قلب مهربونی هم داره
برای حرفش خیلی ناراحت بود
حلال کردن تو ، براش خیلی مهمه
میگفت نمیخاد حق الناست بیاد گردنش.
به غذا نگاه میکنم دارد سرد می شود و از دهن می افتد
+ حالا بهتر نیست غذامونو بخوریم من خیلی گشنمه
_ وای ببخشید از وقتی پیرزن شدم
خیلی حرف میزنم ..اره بخوریم
ببین چه کرده این کد بانو...
سینی غذا را از اتاق بیرون می آورم و به آشپزخانه می روم
قابلمه ی غذا دست نخورده مانده
این یعنی شازده با گندی که زده رویش نمی شود برای خودش غذا ببرد
در حیاط روی صندلی چوبی نشسته و طبق معمول سرش در کتاب است
این مدته با اینکه بعضی حرف هایش رو مخم بود
اما وقتی فکر میکنم همه ی آن ها را برای خودم می گفت...
شاید راست می گوید
من زیادی در برابر حرف های درست او لجبازی کرده ام..
بشقابی بر می دارم و برایش غذا می کشم
درون سینی می گذارم .
موهایم از جلوی روسری کمی پیداست ...
رو سری ام را جلوتر می کشم و به مقصد حیاط راه می افتم.
#این_رمان_تنها_مختص_به_کانال_عاشقانهایباخدا_می_باشد 🚫❌
#و_هر_گونه_کپی_فوروارد_و_غیره_به_اسم_کانال_دیگر_شرعاً_حرام_است_و_پیگرد_الهی_دارد ❌🚫
#اللّهم_عجل_الولیک_الفرج
#فدای_بانو_زینب_جان
https://eitaa.com/joinchat/1864302729C23f7e5327f