بے سوادے را گفتند[ عشق چند حرف دارد؟]
بیسواد گفت:
۴ حرف :)💕
همـہ خندیدند در حالے ڪـہ بے سواد راه میرفت و زیر لب میگفت:
مگر”مهدی”چند حرف دارد...🕊️
#هدیہ_ای_به_امام_زمانم 🎊🎁
رفیق درگیر چه گناهی هستی؟!
۱-چت با نامحرم؟ 📵
۲-رابطه با نامحرم؟👫
۳-قضا شدن نماز؟ 🤬
۴-بد دهنی؟ 🤐
۵-فحاشی؟ 🚫
۶-زودرنجی؟ 🥺
۷-زود از کوره در رفتن؟😠
۸-نگاه حرام؟👀
۹-خودارضایی؟⛔️
۱٠-دروغ؟ 🤥
۱۱-غیبت؟ 👅
۱۲-بی احترامی به پدر ومادر؟ 🤨
۱۳-رفیق ناباب؟ 😈
۱۴-وسواس؟🌊
15-بدبینی؟
و -سایره گناهان...
چقدر امام زمان رو دوست دارے؟
همون تعداد بهش هدیه بده 😍
#امام_زمان
جالبه😅
یکی از چت نکردن با نامحرم رنج میبره
حالا یکیم هست از چت کردن رنج میبره🙄
میدونی چرا اینجوریه؟
چون اولی ظاهر قضیه رو میبینه
ولی دومی باطن قضیه رو😬
من خودم چت نکردن برام از اب خوردنم اسون ترِ
ولی انجامش از زهره مار خوردنم سخت ترِ😐😂🦂
و به این فکر میکنم چقــــدر باید یه ادم چشماشو ببنده و خودشو بزنه به اون راه که لذت ببره😑
وگرنه حتی ظاهرشم لامصب خوب نیست...
چه برسه به اون باطنش که خیلی خیلی بدتره قطعا🤭💔
میدونی چیه حاجی🤨
مشکل بعضیا اینه که زوم کردن رو اون لذتِ زودگذرش و اون باطن زشتو عواقب زیادشو نمیبینن...
وگرنه باور کن یه ذره فکر کردن به عواقبش کافیه تا اون شیرینی مسخرش تبدیل به یه تلخیِ زیاد بشه🤧🤢
(اینجا منظور از چت، دوستی کردن و حرف الکی زدنِ🙄)
#امام_زمان
🎊 خیلی دوس دارم روز تولدِ اقا گوشیامون مثل یه دسته ی گل بشه😄و از هرچیزی که اشکِ اقامونو درمیاره بطورکامل پاک بشه☺️😍
پس حاجی جونم
اگه هنوز گوشیتو درست نکردی همین الان شروع کن و هرچیزی که باعث سنگینی خودت و ناراحتی اقا میشه رو از گوشیت پاک کن تا سبک بشی😌✌️
➕اینکه این پیامو دیدی اتفاقی نیستااا
خدا میخواد گوشیت پاک بشه و بدنبالش تو از گناه پاک بشی🌟
پس بسم الله🖐
#نیمه_شعبان
🏝 کلامی بامولا...
❣آقاجان یا بقیه الله
✨بنفسی انت من مغیب لم یخل منا
✨بنفسی انت من نازح ما نزح عنا
❤️جانمان به فدای شما که غایبی و از ما کناره نمیگیری
بلکه در میان ما هستی و نگهبان و ناظر و حافظ مائی
❤️جانمان به قربانت ای آن کسی که پنهانی، ولی از ما خالی نیستی
و دوری، ولی از ما جدا نیستی
❤️محبوب من، امشب تجدید بیعت میکنیم با شما و قول میدهیم نسبت به قبل بهتر باشیم و بعنوان یک منتظر واقعی شما، همه، ما را بشناسند ...
👌و هیچ چیزی نخواهیم جزء ظهور موفور السرور شما.
🌸 پروردگارا...
ما با ولی تو تجدید بیعت کرده و
👌فقط ظهورش را میطلبیم.
🙏پس..بهحق حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها و بحق حضرت زینب کبرا سلام الله علیها
آقای ما را برسان
🌱پدر مهربانم
خجسته میلادتان مبارک🌱
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج🌱
#نیمه_شعبان
#امام_زمان
این هم ادامه ی #رمان_لطیف
به مناسبت عید #نیمه_شعبان
چند پارت بیشتر تقدیم نگاهتون میشه
۳ صلوات هدیه به #امام_زمان عج
#رمان_لطیف
#قسمت_شانزدهم
امیرعباس وارد خانه می شود ...
حوراء و رقیه هر دو در پذیرایی نشسته اند ...
_سلام
همین قدر بی جان و بی روح می گوید ...
_سلام داداش
_سلام داداش
+سلام علیکم حاج آقا
دست و روت رو بشور بیا یه چیزی بخور
که باهات کار دارم ..
رقیه و حوراء هر دو نگاهشان به من است
همیشه در خانه با محبت و مهربانی رفتار می کنم
مگر اتفاق خیلی بدی بیفتد که انقدر با تحکم صحبت کنم ...
حوراء و رقیه نگاهی به هم می کنند و حوراء به آرامی می گوید :
چی شده ؟ چرا مامان انقدر عصبانیه؟
رقیه هم آرام طوری که مثلا من نشنوم
می گوید :
تو خواب بودی داداش زنگ زد صداش
گرفته بود
گفت گوشی رو بده مامان
مامانم خونه نبود
مامانم که تو جلسه اصلا جواب تلفن نمیده
فکر کنم داداش یه کاری کرده که مامان انقدر کفریه از دستش
حوراء سری تکان می دهد و دوباره به تماشای تلویزیون ادامه می دهد ..
رقیه هم به آشپزخانه می آید
و وسایل شام را آماده می کند ....
امیرعباس وارد آشپزخانه می شود
و نگاهم می کند و سکوت...
این سکوتش به عماد رفته ....
عماد هم همیشه اتفاقی بیفتد
سکوت می کند و یک دفعه مثل آتش فشان شروع می کند ...
محکم تر از قبل می گویم :
+ امیر عباس چیکار می کنی؟؟
کجایی ؟؟؟
اون عطر زنونه ی غلیظ توی ماشین چیه؟؟
رژلب را بر دست می گیرم ...
+ این رژلب کیه که توی ماشین بابات
افتاده درست وقتی که ماشین دست تو
بوده؟؟؟؟
این ماشین هایی که پشت در خونه
کیشیک ما رو می کشن برای چیه ؟
محکم دستم را روی میز ناهار خوری می زنم
+ هان...جواب منو بده...
چرا امروز پاسگاه بودی که دوستت رضا
باید برات سند ماشین می آورده ؟؟؟؟
سرش پایین است
و
حوراء و رقیه همزمان با هم به سمت
پنجره می روند و از پنجره بیرون را نگاه می کنند ...
#این_رمان_مختص_کانال_عاشقانهایباخدا_است💢
#هرگونه_کپی_برداری_شرعاً_حرام_است_و_پیگرد_الهی_دارد‼️‼️
#فدایی_بانو_زینب_جان
#اللهم_عجل_الولیک_الفرج
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
https://eitaa.com/joinchat/1864302729C23f7e53
#رمان_لطیف
#قسمت_هفدهم
همچنان سکوت کرده....
+امیرعباس جوابم رو بده وگرنه زنگ میزنم از تک تک دوستات می پرسم هاااا
_مامان حق با شماست ...
راستش میخوام بگم نمیدونم از کجا بگم ...
+کامل بهم بگو از هر جایی که باید بگی
_حوراء رقیه بیاین برین اتاقتون ....
حوراء و رقیه با حرف امیرعباس به سمت اتاقشان می روند
میدانم الان بروند هم در اتاق را باز می گذارند تا بفهممند چه خبر است..
روی صندلی میز غذا خوری روبه روی امیرعباس می نشینم .
_راستش همش از دانشگاه شروع شد
دوستم اومد پیشم گفت من از دختری خوشم اومده
که دختره همکلاسی من بود
منم گفتم برو با خانواده اش درمیان بزار
#این_رمان_مختص_کانال_عاشقانهایباخدا_است💢
#هرگونه_کپی_برداری_شرعاً_حرام_است_و_پیگرد_الهی_دارد‼️‼️
#فدایی_بانو_زینب_جان
#اللهم_عجل_الولیک_الفرج
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
https://eitaa.com/joinchat/1864302729C23f7e53