توی خانه راه میروم و هرچه قرمز و سبزی را که برای امشب تدارک دیده ام، یک گوشه میچینم:
پیراهن قرمز با حاشیه ی سبز
گیره مویی سبز با خطهای قرمز
دستبندهای سبز و قرمز...
حتی دخترهای کوچکم، لاک سبز هم خریده اند تا به قول معروف ست یلداییشان جور شود!
چقدر این ترکیب اناری_هندوانهای، زیباترشان کرده؛
_مامان یلدا یعنی چی؟
«به شب آخر پاییز که اولین شب زمستونه و بلندترین شب سال هست میگن یلدا!»
دانای ارشد، طبق عادت همیشگیاش، کلامم را ادامه میدهد:
«خانوم معلم ما گفتن امشب بلندترین شب ساله»
آره دخترمی، میگویم و به مانتو قرمزش اشاره می کنم:«مامان جان،زود بپوش،دیر نرسیم مهمونی!»
اما هربار دختر سومم، اولین سوال را میپرسد، سلول به سلول تنم روی ویبره میرود؛ چون میدانم این همان «الفی» است که پشت بندش تا حرف «ی» کش می آید!
_«بلندترین شب ساله،یعنی تا صبح، شبه؟»
صدای سوت قطار مغزم بلند می شود و بخارش از گوش هایم بیرون میزند؛ نمی دانم این سوال را با چه ادبیاتی، با چه قوانین علم نجومی، با چه معادله ریاضی ساخت و پرسید؟!
_«اخه دخترم این چه سوالی بود پرسیدی!»
دختر دومم از خنده ریسه می رود، کف خانه پخش می شود و مثل ماهی از اب بیرون افتاده، میان خنده دست و پا میزند:
«وای مردم از خنده؛ خیلی باحال بود،میگه یعنی تا صبح،شبه؟خوب همیشه تا صبح، شبه!»
همیشه زودتر از همه خنده اش شروع میشود و دیرتر از همه صدای خنده اش قطع میشود؛ انقدر میخندد تا تمام آب بدنش از چشمش بیرون بریزد!
و این اغاز جنگ جهانیست...
_مامان بهش بگین مسخره م نکنه!
جیغ های سومی، به اندازه خنده دومی و دانای ارشدبودن اولی معروف است؛ و این سه عنصر، مثلث برمودای خانه ی ما را میسازد!
به ساعت نگاه میکنم که با عجله می دود تا زودتر به آن یک دقیقهی آخر پاییز برسد:
«دخترا،تو رو خدا بس کنین،اول حاضرشید بعدا صحبت و دعوا کنین،دیر شد بخدا!
ارزو به دل موندم یبار ما زود برسیم مهمونی!»
دانای ارشد، باز می خواهد اطلاعات عمومیش را به رخ خواهرهایش بکشد که انگشتم را به نشانهی زیپ، روی دهانم میکشم؛ ساکت میشود؛ ابرو بالا انداخته رو به سومی میکنم:
«معصومه زهرا جان، امشب فقط یک دقیقه طولانیتر از شب های دیگه ست!»
میدانم الان است که بگوید...
که می گوید:
«یعنی فقط یک دقیقه میریم مهمونی؟»
باز دومی، زیر چشمی به دختر اولم نگاه میکند و لرزش از پشت لب های بسته اش مثل جریان برق،جاری می شود تا شانه هایش و این پس لرزهها، خبر از وقوع یک زلزلهی شدید و به دنبالش، درامدن صدای آژیر قرمز را میدهد!
اینطور مواقع دوست دارم از تمامی بزرگان و صاحب نظران عرصهی تربیت کودک، عذر خواهی کرده و روش های تربیتشان را لای جرز دیوار فرو کنم و همان روش موفق تربیتی«شلنگ دمپایی دهه ۶۰» را به کار ببرم؛ اما به کارنمیبرم!
انگشتانم را میان موهای گنبد سرم، چندین بار جلو و عقب میبرم، پشت چشم نازک می کنم و بعد:
«دخترای گلم،دوست دارین وقتی شما چیزی بلد نیستید بقیه بهتون بخندن؟خوب بچه م نمیدونه،شما هم سن این بودین، نمی دونستین،سوال پرسیدن عیب نیست ولی دیر رسیدن به مهمونی عیبه!
معصومه زهرا جان من بعدا مفصل داستان یلدا رو برات میگم، باشه گلم؟ آفرین مامان، برو بدون سوال، سریع لباسات رو بپوش!»
می روند و من مشغول پوشیدن لباس های چهارمی میشوم!
صدای خندهی ریز اولی و دومی و صدای سومی که واو به واو کلماتم را مثل پتک بر سرشان میکوبد، به گوشم می رسد، اما به روی خودم نمی آورم و مشغول باز کردن فرق موی چهارمی برای خرگوشی بستن با گیره مویی های یلدایی میشوم؛ کار پر زحمتی ست جدا!»
انگشت کلیک دست دختر چهارمم را لاک میزنم و کمرم که رگ به رگ شده را صاف میکنم؛ باز خدا را شکر اولی به سن تکلیف رسیده و یک لاک از دوش من برداشته شده!
بالاخره دخترها آماده می شوند! یکی دستنبند خواهرش را بسته و دیگری قفل گردنبند آن یکی را؛ چه خوب شد میان دعوایشان داوری نکردم، انگار زودتر صلح برقرار شد و شیرین تر به تفاهم خواهرانه رسیدند.
سوار ماشین می شویم و دختر اولی برای دومی و سومی،«آنچه می دانید» های یلدایی، می گوید و چقدر صبورانه تر از من از «الف» تا «ی» سوالات سومی را پاسخ می دهد؛ حتی فکر میکنم چهارمی هم که هنوز حرف زدن را یاد نگرفته، توضیحات خواهرش را ذخیره کرده تا روزی که زبان بگشاید و دانای کلی شود برای فرزندان کوچکتر از خودش!
حالا در این یک دقیقه های پشت چراغ قرمز، کمی فرصت پیدا می کنم برای مرور زندگی:
۶سال پیش چنین شبی بود که من روی تخت بیمارستان بودم و مهمان چند ماما و پرستار، آن شب برای اولین بار،میان دردهایم، معنای یک دقیقه بیشتر را خوب درک کردم؛
یک دقیقه درد کشنده که صدم به صدمِ ثانیه اش، برایم قد یک عمر طول کشید، هرچند خیلی زود، شیرینی تولد دخترم، جای تلخی درد تک تک آن دقایق را گرفت؛
نگاهم به بیلبورد آن طرف خیابان می افتد:
پسر بچه ای ایستاده و روی دوشش پرچمی ست به رنگ سبز و قرمز و سفید و سیاه!
چقدر رنگ پرچمش شبیه ست یلدایی فرزندان من است اما با یک دنیا فاصله!
رنگ های نقش بسته روی پرچمش، قرمز و سبزی ست که ارزوی سفیدی صلح را دارد، اما چیزی که نصیبش شده، سیاهی جنگ و غم از دست دادن عزیزان است؛ چه ترکیب رنگ غمباری!
بیشتر که نگاهش میکنم هم سن و سال معصومه زهرای من است!
اما برخلاف دخترم، حتما او درک میکند یک دقیقه بیشتر یعنی چه!
یک دقیقه بیشتر برای او، یعنی یک موشک بیشتر، یک ساختمان ویران تر، یک خانه اندوهگین تر و یک داغ بر سینه و یک سینه، سوخته تر!
او معنی یک دقیقه بیشتر را در سایه دردهایش چشیده و دختر من در سایه امنیت، از کنار یک دقیقه هایش راحت، عبور کرده!
یک دقیقه انتظار، پشت چراغ قرمز، تمام می شود و خودرویمان از کنار بیلبورد، رد می شود!
صدای خندهی ارام و بی اضطراب فرزندانم، گوشم را پر میکند...
به اسمان نگاه میکنم؛ چقدر ارام است؛
آرامشی از جنس امنیت که سیاهی جنگ را از پرچم کشورم، دور کرده تا سفیدی صلح، میان سبز و قرمزش، نقش ببندد و سرخی و سبزی یلدا، سالیان سال، برایمان، برقرار بماند...
اشک چشمم را که هنوز تصویر پسرک فلسطینی در آن موج میزند، با گوشهی سبز روسریم پاک میکنم و به امید سبز شدن باقی دقایق کودکی ان پسر فلسطینی، یک دقیقه بیشتر برای ظهور منجی دعا میکنم...
✍آينــــــــــﮫ
#نشر_با_منبع_زیباتر_است
لینک کانال ما در ایتا:
https://eitaa.com/Ayenehmadari
لینک کانال ما در بله:
https://ble.ir/ayenehmadari
✅جوانی به سراغ عالمی رفت و گفت #سه سوال دارم:
➊↫وجود خدا راثابت کن
➋↫وجود قضا وقدر را..
➌↫چطور میشه که شیاطین از آتش
هستند ودر قرآن امده که درجهنم عذاب میشن
آتش بر آتش چگونه تاثیر دارد؟
✳️⇦•عالم سیلی بر صورت جوان زد جوان ناراحت شد که مگه من چه گفتم که منوزدین.عالم گفت جواب هرسه سوال توست.
👈سیلی زدن ایجاد درد کرد آیا درد رادیدی؟
گفت ندیدم ولی دردراحس کردم
عالم گفت: خدا هم وجود داره
👈وجود او بانعمت هامعلوم میشه
👈آیا میدانستی که سیلی میزنم
گفت خیر گفت این قضا وقدر هست.
👈دست من وصورت تو ازیک جنس بود
اما درد را بر صورت وارد کرد
همانطور میتواند آتش بر آتش
ایجاد عذاب کند...
🇵🇸‹@bandegibaEshgh⇢♡›
امام صادق (ع):
از شام گاه پنجشنبه، فرشتگانی با قلمهایی از طلا و لوحهایی از نقره از آسمان به سوی زمین میآیند و تا غروب روز جمعه ثواب هیچ عملی را نمینویسند به جز
#صلوات بر محمّد و آل محمّد (علیهم السّلام)
@bandegibaEshgh
✨تعداد صلوات باقی مانده :
✨5٬935٬800✨
برای برداشتن صلوات به گروه سربازان امام زمان عج بپیوندید و تعداد صلوات رو اعلام نمایید🌸
لینک گروه👇
https://eitaa.com/joinchat/1669202083Cb0d3752b35
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ننه سرما قدمت مبارک❄️
زیبایی هایت را عزیز میداریم،
برایمان دعا ڪن چرخ روزگارمان
در حضور تو به سلامتے و خیر بگردد
و برف شادے به دل همه ببارد
زمستان مبارک⛄️❄️
#یلدا #امام_زمان
🇵🇸‹@bandegibaEshgh⇢♡›
🍀بهار مومن از #شب_یلدا آغاز میشود
🌹پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) :
☘زمستان بهار مؤمن است، از شب های طولانی اش برای شب زنده داری، و از روزهای کوتاهش برای روزه داری بهره می گیرد.
📚 وسائل الشیعه،ج7،ص302
#یلدا #امام_زمان
🇵🇸‹@bandegibaEshgh⇢♡›
#ســـــــــــوال
لطفاً در مورد ساعت بیولوژیکی بدن توضیح دهید.
#جـــــــواب
بدن انسان قابل تنظیم است
مثال: اگر شما دو سه روز ساعت 3 بعد از ظهر بخوابید به تدریج درهمان ساعات احساس خواب به شما دست
می دهد با استفاده از این ساعت به راحتی میتوانید سبک زندگی خود را تنظیم کرده و یا تغییر دهید و از تمامی اوقات ممکن، استفاده و بهره ببرید این نوع تنظیم به حفظ نیز کمک شایانی می کند.
این روش میتواند تاثیرات مثبتی روی افرادی که مدام از کمبود وقت گله مندند داشته باشد، به این صورت که موقع سحر یا بین الطلوعین سعی کنید بیدار باشید و حفظ جدید و ده درس را انجام دهید
چند روز که عادت به سحر خیزی داشته باشید بدون تنظیم کردن ساعت، شما موظف به انجام برنامه می شوید و از خواب بیدار می شوید و مرور بقیه اجزا رو نیز در فواصل زمانی مناسب در طول روز انجام دهید.
🇵🇸‹@bandegibaEshgh⇢♡›
' عاشقانهایباخدا '
#ســـــــــــوال لطفاً در مورد ساعت بیولوژیکی بدن توضیح دهید. #جـــــــواب بدن انسان قابل تنظیم
با این روش خیلی کارها رو میشه انجام داد👌👌😍
💌 #ڪــلامشهـــید
🌹 شهـــید علی پورحیدری:
✔«مردم از گناه دوری کنید چرا که هیچ نفعی از ارتکاب آن برای شما بوجود نمیآید. همیشه راستگو باشید که رهایی در راستگویی است و از دروغ بپرهیزید که مرگ در دروغگویی است.
✔کار خیر کنید.
✔کمتر حرف بزنید
✔بیشتر عمل کنید.
✔هر شب قبل از خواب مقداری از اعمالتان را که در روز انجام دادید مرور کنید و
✔ سعی کنید فردایتان از دیروزتان بهتر باشد.»
🇵🇸‹@bandegibaEshgh⇢♡›
🔸️ #یلدا و انار !😍
جالبه بدونید ، نتایج تحقیقات بر روی خواص انار ثابت کرده است که انار تنها میوهایست که خاصیت 11 میوه را همزمان دارد !
+ یه انار بخوری ، انگار 11 تا میوه خوردی تو این گرونی میصرفه :)
🛑#امام_صادق علیهالسلام:
🔘 اگر او [ #امام_زمان عليهالسلام] را دريابم، تمام عمر به او خدمت مىكنم.
📚 الغيبه، نعمانى، ص۲۴۵
https://eitaa.com/joinchat/1864302729C23f7e5327f
' عاشقانهایباخدا '
🛑#امام_صادق علیهالسلام: 🔘 اگر او [ #امام_زمان عليهالسلام] را دريابم، تمام عمر به او خدمت مىكنم.
کسی درباره ی این حدیث میدونه که چطور باید #امام_زمان عج را دریابیم؟!
پی وی خادم کانال بفرستید🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امام زمانم❤️
شصت ثانیه دیرآمدن صبح زمستان
باعث شده یلدا همه بیدار بمانیم!!
۱۰قرن نیامد پسر فاطمه اما شد
ثانیه ای تشنه دیدار بمانیم؟؟؟
ـ ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ
#امام_زمان #یلدا
سࢪبازان حضࢪت مــهدے(عج)
اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج صلوات
سلام دوستان
میخوایم هر روز یک قسمت #مستند_صوتی_شنود رو در کانال داشته باشیم.
مستند صوتی شنود بسیار شنیدنی و قابل تامل است . از همراهیتون سپاسگزارم 🌱
🎙 مستند صوتی شنود
(تجربه نزدیک به مرگ یک مسئول امنیتی در بیمارستان بقیه الله تهران)
🔺 تجربهگر #کتاب_شنود در پی حذف برخی قسمتها توسط ارشاد، تصمیم به روایت صوتی تجربه خود گرفته است و استاد امینیخواه مستندات روایی مرتبط با تجربه را بیان میدارد.
#مستند_صوتی_شنود
🇵🇸‹@bandegibaEshgh⇢♡›
01 Mostanade Soti Shonood (1401-03-05).mp3
16.34M
🔈#مستند_صوتی_شنود
📣 جلسه اول
* گفتگو با راوی کتاب شنود با نام مستعار «صادق»
* بیان مطالب کتاب شنود بدون سانسور
* درخواست راوی برای بیان حقایق ناگفته
* چرا گفتگو تصویری نشد؟
* روشن شدن زوایای وسیعی از عالم شیاطین
* تصاویر عجیب شیاطین
* اجناس مختلف شیاطین
* چه شد که تصمیم به نشر حقایق گرفتم؟
* شروع داستان ...
* بیماری که تجربه ام را رقم می زد.
* گردابی که از جنس نور بود.
* صدای نفسم را نمی شنیدم.
* حضور اجدادم را حس می کردم.
* پیرمردی که بسیار نورانی و با جذبه بود.
* علاقه شدید واشتیاق دو طرفه به فرشته مرگ
*چه شد که مشتاق مرگ شدم؟
* اعمالی که به آن تکیه کرده بودم.
* جلوه نفس لوامه
⏰ مدت زمان:۴۰:۰۵
📆1401/03/05
#شیطان
#مرگ
#عمل
🇵🇸‹@bandegibaEshgh⇢♡›