"بنده عکاس"
#پارت_سوم #بهخدا🤍اعتمادکن بازم خواستگار میومد ولی هربار سر هر کدومشون ی چالشی داشتیم من شدم ۱۹ سا
.
یادمه میگفتن هرکی بره کربلا و چیزی جا بزاره یا گم کنه
امام حسین یا حاجتشو میده ، یا دوباره میطلبهتش💔🥲
راستم میگفتن
من اون چفیه سبزمو تو اولین زیارت ضریح امام علی گم کردم
"بنده عکاس"
#پارت_چهارم
#بهخدا_اعتمادکن
رسیدم نجف یاد اون جمله افتادم ک میگفت:
نه حال جنگ مرا مانده با زمانه ، نه صلح
سپرده ام ب نجف ، تا علی چه حکم نماید !
خلاصه ک بهش از عجز و ناتوانی خودم توی انتخاب همسفر زندگیم گفتم و دو دستی زندگیمو سپردم ب خودش
رفتیم کربلا
اونجاهم ب حضرت عباس گفتم خودت با دستای بریدهت یکی از نوکرای خوبتو انتخاب کن
"بنده عکاس"
#پارت_چهارم #بهخدا_اعتمادکن رسیدم نجف یاد اون جمله افتادم ک میگفت: نه حال جنگ مرا مانده با زمانه ،
خیلی حس قشنگی بود
شبا تنها میرفتم حرم
با امام علی حرف میزدم و درد و دل میکردم 🥲💔
خیلی خنگ بودم ک نفهمیدم حاجت بهوونه بود
چقدر ما ادما دنیامون کوچیکه و برای حاجت میریم پیش امامامون 💔
#پارت_پنجم
از کربلا ک برگشتم
با خودم میگفتم الانه ک دیگه معجزه بشه و امام علی بیاد تو خوابم بگه این نوکرم با این شماره شناسنامه 😂😂میاد خاستگاریت بهش جواب مثبت بده تا یک عمر خوشبخت بشی
ولی دیدم نههههه🤦🏻♀❗️❗️
اوضاااع بدتر شد
سر ازدواج من بین خانوادهم اختلاف افتاد
فشار زیاد تر شد
قلبم داشتم از حجم سختی اون روزااا له میشد
رو کردم ب امام حسین گفتم اخه بامرام
من به دلم قول داده بودم بیام زیارتت همه چی حل میشع🥲💔
ولی نشد ....
#پارت_ششم
روز ب روز داشتم نا امید تر میشدم اخه چرا
منی ک این همه موقعیت خوب دارم اینجوری همه چی گره خورده بود
روزا داشت سخت تر میگذشت
دیگه واقعن عوض شده بودم اعتقاداتام داشت سر این موضوع نابود میشد
ب همه چی شک کرده بودم
چرا من این همه رفتم حرم امام رضا نشد؟
چرا کوبیدم رفتم کربلا نداد؟
خودشون گفتن ما کسیو دست خالی رد نمیکنیم
پس چرا نشد
پس چرا نداد؟
غافل از اینکه
امام صادق میگه هر وقت گرفتاری شددت گرفت
بدونید ک فرج نزدیکه 🥲
"بنده عکاس"
#پارت_ششم روز ب روز داشتم نا امید تر میشدم اخه چرا منی ک این همه موقعیت خوب دارم اینجوری همه چی گر
.
در نبرد بین دعا و بلا ، پیروزی با دعاست 🌱
.
امامصادقعلیهالسلام
"بنده عکاس"
#پارت_ششم روز ب روز داشتم نا امید تر میشدم اخه چرا منی ک این همه موقعیت خوب دارم اینجوری همه چی گر
#پارت_هفتم
بله درست میگگفت
بعد گذشت چندمااه
توی یکی از شبای ماه رمضون
دوباره سرو کله آقای خاستگار تهرانی پیدا شد😅😆
ی شب ک تو اتاقم بودم تلفن مامانم زنگ خورد
واسطه بودن و گفتن آقای خاستگار قصد ده روز کرده و چون روزش بهم میخوره چند روز دیگه میخاد برگرده شهرشون
شما اجازه میدین فردا شب بیان دخترتونو رو ببینن؟
بعد قط شدن تلفن بهم گفتن
تا فردا صبح وقت داری فکر کنی
میری راه دور عروس بشی؟
منم دوباره همون ترس ۲ سال پیش افتاد ب جووونم 😥
تهران کجاا ، مشهد کجاااا
چجوری از امام رضا دل بکنم ؟
کاش انقدر امام رضا رو اذیت نمیکردم با حاجتام ، کاش انقدر قسم نمیدادمش
خب معلومه نرگس ، امام رضا از دستت خسته شده تورو میخاد بندازه راه دور ک دیگه نری حرمش
و از این فکرای منفی و شیطانی👿
اون شب تا اذون صبح چشام ب سقف اتاقم خیره شده بود و از این فکرا تو سرم میپیچید🤯
از پنجره هم صدای باد میومد و ترس منو چند برابر کرده بود 🌬