"بنده عکاس"
#پارت_دوم
سالها گذشت من شدم ۱۷ ساله
یک شب تلفن مامانم زنگ خورد
و ما دخترا هم ک دیدین وقتی گوشی مامانمون زنگ میخوره حس شیشم گل میکنه و با خودمون میگیم نکنه ک خاستگاره ؟😂😂
منم طبق معمول از پشت پنجره فال گوش وایستاده بودم و داشتم حرفای مامانمو با واسطه گوش میکردم
بله خاستگاار بود ولی چ خاستگاری😥😶🌫
بعد اینکه تلفن مامانم تموم شد
سریع رفتم تو اتاق خیاطیم و خودمو مشغلو ب کار کردم ک دیدم مامانم اومد
گفت نرگس؟
گفتم جان
گفت مامان برات ی خاستگار اومده از اقوام دوور بابات
اهل تهرانه و زد زیر گریه 😐
گفت دیدی اخرش رفتی راه دور؟
منو میگی هاج و واج مونده بودم😕😤
گفتم مامان ن ب باره ن ب داره چرا داری گریه میکنی؟
ماک طرفو ندیدیم از کجا معلوم اینم مثل بقیه خاستگارا قسمتم نشد؟
بعدشم کی میخاد بره راهه دور😒
من ور دل خودتم تااا ابد
ولی مامانم انگار بهش الهام شده بود ک ن واقعن قراره ااین خاستگار بشه همسر من
خلاصه ک قرار بعد محرم بیان همو ببینیم
من از اول محرم تا اخر محرم ک میشد ۲ ماااه ب این آقای خاستگار فکر میکردم و میترسیدم ک واقعن بیان و ما جواب مثبت بدیم 😫
گذشت و گذشت واقعن خبری از اومدن خواستگار تهرانی نشد
من خووووشحال ک خداروشکر نیومدن
و من نرفتم راه دور عروس بشم 😁👰🏻♀
ولی غاااافل از اینکه برنامه خدا غیر تغیرر تر از خوشحالی من بود 🥲💍
"بنده عکاس"
#پارت_دوم سالها گذشت من شدم ۱۷ ساله یک شب تلفن مامانم زنگ خورد و ما دخترا هم ک دیدین وقتی گوشی مام
چ روزگاری داشتم 😅
ی دختر ک عشقش چفیه و انگشتر و این بود ک بره هیئت سرکوچشون
و عاشق جاهای مذهبی
"بنده عکاس"
#پارت_دوم سالها گذشت من شدم ۱۷ ساله یک شب تلفن مامانم زنگ خورد و ما دخترا هم ک دیدین وقتی گوشی مام
#پارت_سوم
#بهخدا🤍اعتمادکن
بازم خواستگار میومد ولی هربار سر هر کدومشون ی چالشی داشتیم
من شدم ۱۹ ساله
قدرت انتخاب نداشتم
گیج و سردرگم بودم
واقعن نمیتونستم کسیو برای باقی عمرم تنتخاب کنم
خیلی انتخاب سختی بود
انقدری ک تصمیم گرفتم برم کربلا و رو در رو ب امام حسین بگم حرفامو
ب خانوادم گفتم بزارین برم کربلا
فردای اون روز رفتیم کارای پاسپورت رو کردیم و من با خوااهرم عازم سفر ب سرزمین عشق شدیم
چمدونم بستم رفتیم دیدن امام علی
همه بهم میگفتن اولین بار ک بری دیدن ی امام حتما حاجتت رو میده
مخصوصاا تو ک داری میری کربلا💔
"بنده عکاس"
#پارت_سوم #بهخدا🤍اعتمادکن بازم خواستگار میومد ولی هربار سر هر کدومشون ی چالشی داشتیم من شدم ۱۹ سا
.
یادمه میگفتن هرکی بره کربلا و چیزی جا بزاره یا گم کنه
امام حسین یا حاجتشو میده ، یا دوباره میطلبهتش💔🥲
راستم میگفتن
من اون چفیه سبزمو تو اولین زیارت ضریح امام علی گم کردم
"بنده عکاس"
#پارت_چهارم
#بهخدا_اعتمادکن
رسیدم نجف یاد اون جمله افتادم ک میگفت:
نه حال جنگ مرا مانده با زمانه ، نه صلح
سپرده ام ب نجف ، تا علی چه حکم نماید !
خلاصه ک بهش از عجز و ناتوانی خودم توی انتخاب همسفر زندگیم گفتم و دو دستی زندگیمو سپردم ب خودش
رفتیم کربلا
اونجاهم ب حضرت عباس گفتم خودت با دستای بریدهت یکی از نوکرای خوبتو انتخاب کن
"بنده عکاس"
#پارت_چهارم #بهخدا_اعتمادکن رسیدم نجف یاد اون جمله افتادم ک میگفت: نه حال جنگ مرا مانده با زمانه ،
خیلی حس قشنگی بود
شبا تنها میرفتم حرم
با امام علی حرف میزدم و درد و دل میکردم 🥲💔
خیلی خنگ بودم ک نفهمیدم حاجت بهوونه بود
چقدر ما ادما دنیامون کوچیکه و برای حاجت میریم پیش امامامون 💔
#پارت_پنجم
از کربلا ک برگشتم
با خودم میگفتم الانه ک دیگه معجزه بشه و امام علی بیاد تو خوابم بگه این نوکرم با این شماره شناسنامه 😂😂میاد خاستگاریت بهش جواب مثبت بده تا یک عمر خوشبخت بشی
ولی دیدم نههههه🤦🏻♀❗️❗️
اوضاااع بدتر شد
سر ازدواج من بین خانوادهم اختلاف افتاد
فشار زیاد تر شد
قلبم داشتم از حجم سختی اون روزااا له میشد
رو کردم ب امام حسین گفتم اخه بامرام
من به دلم قول داده بودم بیام زیارتت همه چی حل میشع🥲💔
ولی نشد ....