eitaa logo
"بنده عکاس"
6.1هزار دنبال‌کننده
825 عکس
83 ویدیو
1 فایل
اینجا؟ _روزمرگی یه دختر خراسانی🧕🏼 با همسر تهراانی‌ش🤵🏻‍♂️ _اینجام ک از سختی ها و عاشقانه های زیر یک سقف بگم براتون 🏡 _همه عکس و فیلما کاردست خودمه 📸 _کپی عکس و فیلم ؟ پیگرد قاانونی داره _ایدی جهت تبلیغ و تبادل @delbar1288
مشاهده در ایتا
دانلود
بچه ها خجالت میکشم بقیشو بگم😂😅
"بنده عکاس"
سالها گذشت من شدم ۱۷ ساله یک شب تلفن مامانم زنگ خورد و ما دخترا هم ک دیدین وقتی گوشی مامانمون زنگ میخوره حس شیشم گل میکنه و با خودمون میگیم نکنه ک خاستگاره ؟😂😂 منم طبق معمول از پشت پنجره فال گوش وایستاده بودم و داشتم حرفای مامانمو با واسطه گوش میکردم بله خاستگاار بود ولی چ خاستگاری😥😶‍🌫 بعد اینکه تلفن مامانم تموم شد سریع رفتم تو اتاق خیاطیم و خودمو مشغلو ب کار کردم ک دیدم مامانم اومد گفت نرگس؟ گفتم جان گفت مامان برات ی خاستگار اومده از اقوام دوور بابات اهل تهرانه و زد زیر گریه 😐 گفت دیدی اخرش رفتی راه دور؟ منو میگی هاج و واج مونده بودم😕😤 گفتم مامان ن ب باره ن ب داره چرا داری گریه میکنی؟ ماک طرفو ندیدیم از کجا معلوم اینم مثل بقیه خاستگارا قسمتم نشد؟ بعدشم کی میخاد بره راهه دور😒 من ور دل خودتم تااا ابد ولی مامانم انگار بهش الهام شده بود ک ن واقعن قراره ااین خاستگار بشه همسر من خلاصه ک قرار بعد محرم بیان همو ببینیم من از اول محرم تا اخر محرم ک میشد ۲ ماااه ب این آقای خاستگار فکر میکردم و میترسیدم ک واقعن بیان و ما جواب مثبت بدیم 😫 گذشت و گذشت واقعن خبری از اومدن خواستگار تهرانی نشد من خووووشحال ک خداروشکر نیومدن و من نرفتم راه دور عروس بشم 😁👰🏻‍♀ ولی غاااافل از اینکه برنامه خدا غیر تغیرر تر از خوشحالی من بود 🥲💍
"بنده عکاس"
#پارت_دوم سالها گذشت من شدم ۱۷ ساله یک شب تلفن مامانم زنگ خورد و ما دخترا هم ک دیدین وقتی گوشی مام
چ روزگاری داشتم 😅 ی دختر ک عشقش چفیه و انگشتر و این بود ک بره هیئت سرکوچشون و عاشق جاهای مذهبی
"بنده عکاس"
#پارت_دوم سالها گذشت من شدم ۱۷ ساله یک شب تلفن مامانم زنگ خورد و ما دخترا هم ک دیدین وقتی گوشی مام
🤍اعتماد‌کن بازم خواستگار میومد ولی هربار سر هر کدومشون ی چالشی داشتیم من شدم ۱۹ ساله قدرت انتخاب نداشتم گیج و سردرگم بودم واقعن نمیتونستم کسیو برای باقی عمرم تنتخاب کنم خیلی انتخاب سختی بود انقدری ک تصمیم گرفتم برم کربلا و رو در رو ب امام حسین بگم حرفامو ب خانوادم گفتم بزارین برم کربلا فردای اون روز رفتیم کارای پاسپورت رو کردیم و من با خوااهرم عازم سفر ب سرزمین عشق شدیم چمدونم بستم رفتیم دیدن امام علی همه بهم میگفتن اولین بار ک بری دیدن ی امام حتما حاجتت رو میده مخصوصاا تو ک داری میری کربلا💔
"بنده عکاس"
#پارت_سوم #به‌خدا🤍اعتماد‌کن بازم خواستگار میومد ولی هربار سر هر کدومشون ی چالشی داشتیم من شدم ۱۹ سا
. یادمه میگفتن هرکی بره کربلا و چیزی جا بزاره یا گم کنه امام حسین یا حاجتشو میده ، یا دوباره میطلبه‌تش💔🥲 راستم میگفتن من اون چفیه سبزمو تو اولین زیارت ضریح امام علی گم کردم
"بنده عکاس"
رسیدم نجف یاد اون جمله افتادم ک میگفت: نه حال جنگ مرا مانده با زمانه ، نه صلح سپرده ام ب نجف ، تا علی چه حکم نماید ! خلاصه ک بهش از عجز و ناتوانی خودم توی انتخاب همسفر زندگیم گفتم و دو دستی زندگیمو سپردم ب خودش رفتیم کربلا اونجاهم ب حضرت عباس گفتم خودت با دستای بریده‌ت یکی از نوکرای خوبتو انتخاب کن
"بنده عکاس"
#پارت_چهارم #به‌خدا_اعتمادکن رسیدم نجف یاد اون جمله افتادم ک میگفت: نه حال جنگ مرا مانده با زمانه ،
خیلی حس قشنگی بود شبا تنها میرفتم حرم با امام علی حرف میزدم و درد و دل میکردم 🥲💔 خیلی خنگ بودم ک نفهمیدم حاجت بهوونه بود چقدر ما ادما دنیامون کوچیکه و برای حاجت میریم پیش امامامون 💔
از کربلا ک برگشتم با خودم میگفتم الانه ک دیگه معجزه بشه و امام علی بیاد تو خوابم بگه این نوکرم با این شماره شناسنامه 😂😂میاد خاستگاریت بهش جواب مثبت بده تا یک عمر خوشبخت بشی ولی دیدم نههههه🤦🏻‍♀❗️❗️ اوضاااع بدتر شد سر ازدواج من بین خانواده‌م اختلاف افتاد فشار زیاد تر شد قلبم داشتم از حجم سختی اون روزااا له میشد رو کردم ب امام حسین گفتم اخه بامرام من به دلم قول داده بودم بیام زیارتت همه چی حل میشع🥲💔 ولی نشد ....