گروه 4 ازاد 4 خرداد #گسترده_طلایی💛👆
سابقه در #ایتا، #سروش و #روبیکا #گسترده_طلایی
جهت رزرو تبلیغات و مشاوره رایگان
@talaei_ads
منتظر انتقادات و پیشنهادات و تبلیغات شما هستیم
تبلیغات گسترده طلایی💛
@gostardeh_talaei
هدایت شده از سابقه گسترده طلایی💛
من الهه ۲۸ سالمه و یه خانوم خانه دار
بودم مثل شما از این کانال به اون کانال
میرفتـم 😐امـا الان با یـکی از همیـن
کانالها یه مهارت پولسـاز یــاد گرفتــم و
بـه درآمـــد میلیـــونی رسیـــدم🤗💰
⭕️میخوای یه مهارت خاص داشته باشی
⭕️میخوای دهن همه وا بمونه از هنرت
⭕️میخوای یک خانوم مستقل بشی
برو تواین کانال مستقل شدنو تجربه کن👇👇
https://eitaa.com/joinchat/920912166C5fe4735c71
✅تو کانالشون کلی هم آموزش رایگان دارن
✅درآمد میلیونی رو تجربه کن💰💰
من یکماه پیش بـه خاطــر هزینـه های زندگی
و درآمد کم به زمین و زمان گله میکردم 😢میگفتم چرا درآمد نـدارم، ایـن وضعیت کی
خوب میشه 😩تا اینکه توسط دوستم با ایـن کانـال آشنـا شــدم که یــک مهــارت خــاص و پولســازو به مـن یــاد داد😳🤗
✅کلی هم آموزش رایگان دارن تو کانال
⭕️بزن رو لینک زیر پشیمون نمیشی👇👇
https://eitaa.com/joinchat/920912166C5fe4735c71
.
گروه 5 ازاد 4 خرداد #گسترده_طلایی💛👆
سابقه در #ایتا، #سروش و #روبیکا #گسترده_طلایی
جهت رزرو تبلیغات و مشاوره رایگان
@talaei_ads
منتظر انتقادات و پیشنهادات و تبلیغات شما هستیم
تبلیغات گسترده طلایی💛
@gostardeh_talaei
تازه عروس بودم و اومده بودم شهر غریب
شوهرم سوپری داشت و هر از گاهی از سر دلتنگیمیرفتم سوپری پیشش...
همسایه مون یک هفته درمیون دختر ۱۷ساله اش رو میفرستاد و میگفت برنج میخام ولی کیسه ی برنج سنگین بود و از شوهرم میخاست که ببره خونشون...
باخودم گفتم چقدر اینا برنج میخورن درماه...
اون روز هم مثل همیشه همسرم برنج رو براش برد خونشون ولی یکساعت گذشت نیومد ،دوساعت گذشت نیومد کم کم داشتم نگران میشدم نکنه بلایی سرش اومده ساعت شد ۱۲شب و شوهرم نیومد
تا اینکه رفتم دم در خونه ی زن همسایه ولی. .....👇👇
https://eitaa.com/joinchat/702022031Ce4d7904da2
گروه 6 ازاد 4 خرداد #گسترده_طلایی💛👆
سابقه در #ایتا، #سروش و #روبیکا #گسترده_طلایی
جهت رزرو تبلیغات و مشاوره رایگان
@talaei_ads
منتظر انتقادات و پیشنهادات و تبلیغات شما هستیم
تبلیغات گسترده طلایی💛
@gostardeh_talaei
تازه عقد کرده بودم که گفتند مادرشوهرم افتاده و پاش شکسته...شوهرم بهم گفت باید بیای خونه ما و به مادر مریضم کمک کنی...شوهرم اکثر وقتها میرفت ماموریت کاری...توی خونه من و مادرشوهرم تنها بودیم...
اونروزم صبح همسرم برای مأموریت رفته بود شمال کشور...
از مادرشوهرم اجازه گرفتم یکساعتی به مادرم سربزنم و برگردم...چندتا خیابون اونطرفتر یادم اومد گوشیمو با خودم نبردم برای همین فورا برگشتم خونه مادرشوهرم..کلید رو انداختم ودر رو باز کردم... ولی توی هال با دیدن اون صحنه تا مدت زیادی نمیتونستم حرف بزنم👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2908357003C2bdba93845