♨️داستان واقعی
قاسم، گنده لات نجف بود!
به فسق وفجور و خلافکاری شهرت داشت..😮
با این وجود. آقای_قاضی به او خیلی محبت داشت و حسابی تحویلش می گرفت..❤️
او هم به خاطر مهربانی های #آقای_قاضی، به او ارادت پیدا کرده بود.👌
یک مرتبه که به هم رسیده بودند. پس از کلی سلام و علیک و تعارف ، آقای قاضی به قاسم گفته بود: امشب حتما برای نماز شب بیدار شو!! 🙂
آقا! أولأ من تا نصف شب در قهوه خانه ام. دیگر نمی توانم از خوابم بزنم و برای نماز شب بلند بشوم. ثانيا من اصلا نماز نمی خوانم. شما به من می گویید نماز شب بخوان؟!🙄
آقای قاضی هم جواب داده بود: «نگران نباش! خودم از خواب بیدارت خواهم کرد... قاسم خیلی جدی نگرفته بود. نیمه شب که از قهوه خانه برگشت . رفت و تخت گرفت خوابید.
تا اینکه..
ادامه_داستان
اینجا کلیک کنید
https://eitaa.com/joinchat/3662675999C0705034ae9