eitaa logo
سابقه گسترده طلایی💛
12هزار دنبال‌کننده
17.1هزار عکس
1هزار ویدیو
55 فایل
کانال اصلی گسترده طلایی💛👇 @gostardeh_talaei #ادمین_اصلی_جهت_سفارش_تبلیغات💛👇 @talaei_ads
مشاهده در ایتا
دانلود
♨️ با دست چونم رو گرفت و کمی فشار داد نمیتونم منکر ترسم بشم _بهتره خودت رام بشی، چون من آدم های سرکش رو با درد رام میکنم. دستم رو روی دستش گذاشتم. _داره دردم میاد. پوزخندی زد و دستش رو پایین انداخت _من به این نمیگم درد. تو دیگه اون مانتو ها رو نمیپوشی. آرایش نمیکنی. لاک نمیزنی. بدون اطلاع از خونه بیرون نمیری. برای دانشگاهت که من خیلی مخالفشم سرساعت میدی و برمیگردی. دستش رو بالا اورد و زیر موهای بیرون زده از دو طرف شالم زد. _اینا رو هم میبندی پشت یه روسری درست و حسابی میپوشی که از پشت بیرون نزنن. نه تو حوری بهشتی هستی نه اینجا لس آنجلس. مثل آدم میری و برمیگردی. غیر این باشه با من طرفی نه با بابات. https://eitaa.com/joinchat/3259629617C46f880cfa3 رمان آنلاین مذهبی♨️ براساس واقعیت
سابقه گسترده طلایی💛
خوب به اطراف نگاه کردم،انگار همه چیز اینجا،منتظر بودند. زیر لب آهسته گفتم: »خدایا،به بزرگی ات قَس
داستان یک دختری بسیار مرفه و ازاد و تقریبا رها از دین هست که با هم دانشگاهی اش که جانباز شیمیایی و مذهبی که تمام فامیل درجه یک خود را در بمباران زمان جنگ در یک مهمانی از دست می دهد و به تنهایی زندگی می کند اشنا می شود و علیرغم مخالفت خانواده دختر با اصرار انها را راضی به ازدواج می کند ولی خانواده بجز برادرش او را طرد می کنند ....... https://eitaa.com/joinchat/3891200083C17e8c15d30
سابقه گسترده طلایی💛
#عاشقانه_ای_مذهبی 💯💯 #جذاب_و_جنجالی 📛📛 .با صدایی لرزان گفت --می ترسم ... با شنیدن این کلمه و با دی
داستان یک دختری بسیار مرفه و ازاد و تقریبا رها از دین هست که با هم دانشگاهی اش که جانباز شیمیایی و مذهبی که تمام فامیل درجه یک خود را در بمباران زمان جنگ در یک مهمانی از دست می دهد و به تنهایی زندگی می کند اشنا می شود و علیرغم مخالفت خانواده دختر با اصرار انها را راضی به ازدواج می کند ولی خانواده بجز برادرش او را طرد می کنند ....... https://eitaa.com/joinchat/3891200083C17e8c15d30
♨️ با دست چونم رو گرفت و کمی فشار داد نمیتونم منکر ترسم بشم _بهتره خودت رام بشی، چون من آدم های سرکش رو با درد رام میکنم. دستم رو روی دستش گذاشتم. _داره دردم میاد. پوزخندی زد و دستش رو پایین انداخت _من به این نمیگم درد. تو دیگه اون مانتو ها رو نمیپوشی. آرایش نمیکنی. لاک نمیزنی. بدون اطلاع از خونه بیرون نمیری. برای دانشگاهت که من خیلی مخالفشم سرساعت میری و برمیگردی. دستش رو بالا اورد و زیر موهای بیرون زده از دو طرف شالم زد. _اینا رو هم میبندی پشت یه روسری درست و حسابی میپوشی که از پشت بیرون نزنن. نه تو حوری بهشتی هستی نه اینجا لس آنجلس. مثل آدم میری و برمیگردی. غیر این باشه با من طرفی نه با بابات. https://eitaa.com/joinchat/1565065360C2b576bd276 رمان مذهبی♨️ براساس واقعیت