#خواستگاری_از_خواهر_معلولم 😳👇
روزیکه مامان گفت پسر پاسدار همسایه اومده خواستگاری خواهرم که از من کوچکتره، بقدری حسودیم شد که تصمیم گرفتم برم پیش پسره و بهش بگم خواهرم مادرزادی یه گوشش ناشنواست منتظر ایستاده بودم سر کوچه تا بیاد، اذان ظهر پیداش شد، نزدیکم که رسید قبل از اینکه صداش بزنم دستشو اورد بالا و گفت:_قصد داشتم بیام خواستگاری شما ولی دیشب خواب دیدم که ....👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1811742879Cd079f4eac9
#منکه_باورم_نمیشه
#خدا_چقد_هواشو_داشت
#خانومای_مجرد_بخونید_ناامید_نباشید
#خواستگاری_از_خواهر_معلولم 😳👇
روزیکه مامان گفت پسر پاسدار همسایه اومده خواستگاری خواهرم که از من کوچکتره، بقدری حسودیم شد که تصمیم گرفتم برم پیش پسره و بهش بگم خواهرم مادرزادی یه گوشش ناشنواست منتظر ایستاده بودم سر کوچه تا بیاد، اذان ظهر پیداش شد، نزدیکم که رسید قبل از اینکه صداش بزنم دستشو اورد بالا و گفت:_قصد داشتم بیام خواستگاری شما ولی دیشب خواب دیدم که ....👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1811742879Cd079f4eac9
#منکه_باورم_نمیشه
#خدا_چقد_هواشو_داشت
#خانومای_مجرد_بخونید_ناامید_نباشید
#خواستگاری_از_خواهر_معلولم 😳👇
روزیکه مامان گفت پسر پاسدار همسایه اومده خواستگاری خواهرم که از من کوچکتره، بقدری حسودیم شد که تصمیم گرفتم برم پیش پسره و بهش بگم خواهرم مادرزادی یه گوشش ناشنواست منتظر ایستاده بودم سر کوچه تا بیاد، اذان ظهر پیداش شد، نزدیکم که رسید قبل از اینکه صداش بزنم دستشو اورد بالا و گفت:_قصد داشتم بیام خواستگاری شما ولی دیشب خواب دیدم که ....👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1811742879Cd079f4eac9
#منکه_باورم_نمیشه
#خدا_چقد_هواشو_داشت
#خانومای_مجرد_بخونید_ناامید_نباشید
#خواستگاری_از_خواهر_معلولم 😳👇
روزیکه مامان گفت پسر پاسدار همسایه اومده خواستگاری خواهرم که از من کوچکتره، بقدری حسودیم شد که تصمیم گرفتم برم پیش پسره و بهش بگم خواهرم مادرزادی یه گوشش ناشنواست منتظر ایستاده بودم سر کوچه تا بیاد، اذان ظهر پیداش شد، نزدیکم که رسید قبل از اینکه صداش بزنم دستشو اورد بالا و گفت:_قصد داشتم بیام خواستگاری شما ولی دیشب خواب دیدم که ....👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1811742879Cd079f4eac9
#منکه_باورم_نمیشه
#خدا_چقد_هواشو_داشت
#خانومای_مجرد_بخونید_ناامید_نباشید
#خواستگاری_از_خواهر_معلولم 😳👇
روزیکه مامان گفت پسر پاسدار همسایه اومده خواستگاری خواهرم که از من کوچکتره، بقدری حسودیم شد که تصمیم گرفتم برم پیش پسره و بهش بگم خواهرم مادرزادی یه گوشش ناشنواست منتظر ایستاده بودم سر کوچه تا بیاد، اذان ظهر پیداش شد، نزدیکم که رسید قبل از اینکه صداش بزنم دستشو اورد بالا و گفت:_قصد داشتم بیام خواستگاری شما ولی دیشب خواب دیدم که ....👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1811742879Cd079f4eac9
#منکه_باورم_نمیشه😔
#خانومای_مجرد_بخونید_ناامید_نباشید