_نمیزارم این وصلت سر بگیره!
محسن برای اولین بار بهم خیره شده بود و مانعم میشد و من فقط میخواستم همه چیو بهم بزنم!
_اگه نمیدونستی بدون من جلو پسرای مدل تو تفمم نمیندازم چه برسه به اینکه بخوام باهات ازدواج کنم!🤬
و این بار با شل شدن دستاش تونستم خودم و از بندش خلاص کنم و خیره تو چشماش ادامه دادم:
_حالا تو میری همه چی و میگی یا من برم...؟
http://eitaa.com/joinchat/1645871120C4959f5f80b
تازه شروع شده #پسرمذهبی #دخترقرطی❤️🙊