هدایت شده از سابقه گسترده طلایی💛
در ماشینو باز کردمو گفتم:
–جِیران، فقط وقتی از زندگیت میرم بیرون که بفهمم هیچ حسی بهم نداری.
برگشت و جواب داد:
+شاید هنوز قد یه نخود حسی بینمون باقی مونده باشه ولی بازم به این راحتیا نمیبخشمت.دو سال پیش اونقدر از دستت کفری بودم که دلم میخواست گردنتو بشکنم...الانم اینقدر عصبیم که دلم میخواد یه چیزیو بشکنم ولی این بار گردنتو نه...
چادرشو مرتب کردو با طمانینه ادامه داد:
+شنیدم غرور یه مرد مهمترین چیزیه که داره.تو زیادی مغروری محمدطاها و فکر میکنم اینبار باید غرورت شکسته شه...
از ماشین فاصله گرفت و رفت.
هرچی که دلت میخواد رو بشکن؛ گردنمو...غرورمو...من دیگه به غیرِ تو چیزی برای از دست دادن ندارم.
http://eitaa.com/joinchat/3102605334Cfac7bc2cf1
#رمانیهیجانیومتفاوتازنوعمذهبے