#رمانیکهتوییکهفتههزارانمخاطبجذبششدن😳😱
پاشنه های بلند کفشم نمیذاشت راحت بتونم پشت سر استاد راه برم.
انقدر التماسش کردم ولی فایده نداشت.
حرف دوستم توی گوشم اکو شد
:-لیلی این استاد مغروری که من میشناسم نمره بده ب تو نیست مگر اینکه...اشک تمساح بریزی و از ترفند زنانه استفاده کنی...
سریع رو پنجه پام راه افتادم و قبل اینکه در ماشینشو باز کنه مانع شدم و تکیه دادم ب در ماشین و با بغض و چشمای اشکی زل زدم توی صورتش و با لبای لرزون نالیدم:
+استاد تو روخدااا هرکار بگید میکنم ولی این ترم منو نندازید لطفاااا استاددد
کلمه استاد روبا ناز و بغض گفتم که بالاخره اون نگاه سردو یخیش رو انداخت توی صورتم و با حرفی که زد کل بدنم یخ زد...
#رمانشاعتیادآوره😱👇🔞
https://eitaa.com/joinchat/302579743C8237e41e2b