#رمانی_براساس_واقعیت♨️💯
از شدت ناراحتی دیدار بعد از شش ماه جدایی فقط راه میرفتم
چند قدمی از پاساژ دور نشده بودیم که بازوم توسط احمدرضا گرفته شده و برم گردوند سمت خودش. این بار طلبکار گفت:
_ صبر کن باهات حرف دارم.
خیره و متعجب به دستش که روی بازوم بود نگاه کردم و گفتم.
_ تو حق نداری به من دست بزنی!
دیگه تو لحنش التماس نبود.
_ چرا حق دارم.
خواستم بازوم رو از دستش بیرون بکشم که اجازه نداد .
_دستم رو ول کن.
_ول نمیکنم. چون تو زن منی .
_نیستم. یادت نیست بقیه ی محرمیت رو بخشیدی.
_ رفتم پرسیدم اون بخشش قبول نبوده. چون من رو تو تنگنا گذاشتی.چون قلبا راضی نبودم. چون از سر اجبار گفتم. چون تموم شدن محرمیت به یه کلمه ختم نمیشه و حتما باید جمله ی خاص خودش رو بگی. تو هنوز زن منی.
http://eitaa.com/joinchat/1906311175C8cd007c689
بعد شش ماه جدایی اومده میگه هنوز زنمی😭😢
سابقه گسترده طلایی💛
طلب کار به برادرش گفت:این کیه امیر مجتبی!؟ امیر مجتبی ایستاد رو به من لب زد: _سنا جان شما برو تو ات
امیر مجتبی پسر #مذهبی که به خاطر اختلاف سلیقه با خانوادش تنها زندگی میکنه؛ مجبور به ازواج پنهانی از خانواده #سنتیش♨️ میشه...
دختره رو برده خونه ی #مجردیش خواهرش سر رسیده😱😄♨️
https://eitaa.com/joinchat/3259629617C46f880cfa3
#رمانی_براساس_واقعیت
#تقارن_عشق_مذهب
#آنلاین
.