#پارت_واقعی♨️💯
عقب ایستاده بودم و ترسیده به جو ایجاد شده نگاه میکردم
-تو چی کارشی؟
-من؟ داداششم، باباشم، دوست پسرشم، اصلا شوهرشم، به تو چه، گورت رو گم کن وگرنه کاری میکنم برای داشتن یه استخون سالم توی تنت تا فردا صبح عرعر کنی!
نیشخندی زد:
- این دختر خودش بهم گفت دوست داره با هم آشنا بشیم، حالا تو اومدی این وسط...
حرف پسر تموم نشده بود که مشتی روی صورتش فرود اومد. پسر یکهای خورد و به عقب پرت شد. فریاد زد:
-هنوز دندونهای این دختر تو دهنش خرد نشده که یه همچین زری به تو زده، ولی قبل اون اول تو رو آدم میکنم.
http://eitaa.com/joinchat/1906311175C8cd007c689
#رمانی_بر_اساس_واقعیت♨️💯