#یه_رمان_هیجانی_واسه_رمان_خوونای_حرفهای 👌🏻👌🏻
مستأصل نگاش کردم که گفت: فقط همین یه راه رو داری.
میخواستم تمرکز کنم که تیر به قلبش نخوره. هم من به هدفم برسم هم اون زن بیگناه به ناحق کشته نشه...
مثل مردهی تو قبری بودم که از هر سمت فشار روش باشه.
-یالا. الآن از دستت در میره.
نفس عمیقی کشیدم و ماشه رو چکوندم. بی هیچ سر و صدایی. خورد بهش. اول از حرکت ایستاد. بعد آروم چرخید. صورتش رو دیدم و دنیا رو سرم آوار شد. دوییدم پایین. اون عسلیهایی که با تعجب دنبال منشا شلیک میگشت. مال من بود. اسمش رو صدا که نه، ضجه زدم...
http://eitaa.com/joinchat/1661206541C0e4b8095c6
مجبور شده به یه خانم شلیک کنه بعد فهمیده عشق خودشه😔😔😱😱
🔥یه عاشقونهی داغ واسه شبای سرد چله❄️