◾️ #سبب_تشیع_مأمون_عباسی
👈🏼👈🏼 #سفیان_بن_نزار میگوید:
روزی به حالت احـترام پشت سر مأمون ایستاده بودم، مأمون رو کرد به حضار و گفت: آیا میدانید چه کسی تشیع را به من آموخت؟
همه گفتند: نه! نمیدانیم! مأمون گفت: پدرم هارون الرشید مرا شیعه کرد!حاضران دربار گفتند: چطور؟ هارون رجـال اهـلبیت را میکشت و با این وصف چگونه ممکن است، او شما را شیعه کرده باشد؟!
➖ مأمون گفت: آری او بخاطر پیشرفت وتحکیم مقام سلطنت اقدام به کشتن اولاد پیغمبر می کرد، زیرا گفتهاند: الملك عقیم.
سپس مأمون مـاجرای تـشیع خود را اینطور شرح داد:
➖ «من در یکی از سفرهای حج پدرم هارون الرشید همراه وی بودم. چون به مدینه رسیدیم، جلوس نمود و به مردم به ارعام داد و به دربان خود گفت بهر یک از فرزندان مهاجرین وانصار و رجـال مـکه ومـدینه و بنیهاشم و سایر قریش کـه بـه مـلاقات من میآیند بگو هنگامی که بر من وارد میشوند قبل از هر چیز نسب خود را بازگو کنند تا من آنها را بشناسم.دربان هم بـه مـردم یـادآور می شد وهر کس داخل می گردید میگفت: من فلانی فـرزند فـلانی هستم و نسبت خود را تا جد اعلایش که از اصحاب پیغمبر بودند برمیشمرد، و هارون هم بهر یک به میزان شرافت و سـابقه مـهاجر و خـدمات پدرانشان از دویست تا پنج هزار اشرفی میداد.
➖ سپس مأمون گفت: روزی مـن پهلوی پدرم هارون ایستاده بودم دیدم #فضل_بن_ربیع دربان آمد و گفت:یا امیرالمؤمنین! شخصی بر در ایستاده میگوید: مـن #مـوسی_بن_جعفر بن محمد بن علی بن حسین بن علی بـن ابـیطالب(علیهمالسلام) هستم. پدرم فیالفور رو کرد به من و برادرانم محمد امین و ابراهیم مؤتمن و سایر افسرانی که پشتسر او ایـستاده بـودیم و گـفت: مواظب خود باشید مبادا حرکات ناشایسته از شما سر زند. سپس به دربان گفت: بـگو هـمانطور کـه سوار است وارد شود.
➖ ناگاه پیرمرد را که از بسیاری شب زندهداری و عبادت چهرهای زرد و بدنی نحیف داشـت در مـقابل خـود دیدیم، چون چشم وی به پدرم هارون افتاد، خواست از الاغی که بر آن سوار بود فرود آیـد، ولی پدرم بـانگ زد و گفت:نه بهخدا نمیگذارم پیاده شوید، باید سواره جلو آمده در روی فرشهای سلطنتی مـن فـرود آئیـد.
➖ دربانان نیز از پیاده شدن او جلوگیری کردند، ما همه با دیدهی عظمت به وی مینگریستیم و او هـمچنان سـواره میآید تا به روی فرش سید و سرهنگان دور او را گرفتند و با این تشریفات پیاده شد.
➖ در ایـن وقت پدرم هـارون از جـای برخاست و جلو رفت و از وی استقبال نمود و روی و دیدگانش را بوسید و دستش را گرفته به صدر مجلس آورد و پهلوی خود نشانید و بـا وی به گفتگو پرداخت و احوال او را جویا میشد.سپس پرسید: کسانی که از پرتو وجود شما نان میخورند چقدرند؟
فرمود: بـیش از پانـصدنـفر میباشند.هارون پرسید: اینها همه فرزندان شما هستند؟ فرمود: نه اکثر آنها خدمتگذاران من میباشند. فرزندان مـن پسـر ودخـتر سی وچند نفر هستند.گفت: چرا دختران را به پسرعموهایشان تزویج نمیکنی؟
فرمود: چـندان دسـترسی به این کار ندارم.
پرسید: ملک و مزلعه شما چه وضعی دارد؟
فرمود: گاهی حاصل میدهد وگاهی نمیدهد. پرسید: هـیچ قـرضی داری؟فرمود: آری.
گفت: چقدر است؟فرمود: تخمینا ده هزار دینار.هارون گفت: پسر عمو! من آنقدر ثـروت بـه شما میدهم که پسران را داماد ودخترانت را شوهر دهـی و مـزرعه خـود را تعمیر کنی.
حضرت فرمود: خداوند بر والیـان وسـران قوم واجب کرده است که تهیدستان را از خاک بردارند و وامهای آنها را بپردازند وصاحبان عـیال را دسـتگیری نمایند و برهنگان را بپوشانند، وبه آنها کـه گـرفتار محنت وتنگدستی هـستند، نـیکی ومحبت کنند، واین کارها بیش از هـرکس امـروز از تو انتظار میرود که انجام دهی.هارون گفت: قول میدهم که آنـچه فـرمودی انجام دهم.
➖ آنگاه حضرت برخاست کـه مراجعت نماید، پدرم نیز بـرخاست و چشمان و روی او را بوسید سپس روی بـه من و امین و مؤئمن کرد و گفت:بروید رکاب بگیرید وآقا وعموی خود را سوار کنید و لباسش را مرتب نمائید و او را تا در منزل مشایعت کنید. مـا نـیز چـنین کردیم.
➖ در میان راه حضرت بـطور پنـهانی رو به من نمود و فـرمود:تو بعد از پدرت هارون خلیفه میشوی! وقتی بخلافت رسیدی نسبت به فرزندان من نیکی کن!سپس حـضرت را بـه منزل رسانیده و برگشتیم.
➖ من در نزد پدرم بیش از سـایر بـرادرانم جرئت داشـتم. به همین جـهت وقتی مجلس خلوت شـد، گفتم:یا امیرالمؤمنین! این مرد کی بود که این همه او را بزرگ وگرامی داشتی وبـه احترام او از جـای برخاستی وبه استقبالش شتافیت و او را بر صدر مـجلس نـشاندی و از وی پائیـنتر هـم نـشستی و به ما دسـتور دادی تا رکاب برایش بگیریم و او را سوار کرده تا در خانه بدرقه کنیم؟ادامه⬇️
کانال رسمی مجتمع بنی فاطمه سلام الله علیهامشهد
🆔@banifateme_mashhad