ما منتظر منتقم خون حسینیم
ای اهل حرم میر و علمدار میآید
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#سیأتیومعهجیشمنالشهداء
💠 @bank_aks
این گل پَر پَر از کجا آمده
از سفر کرببلا آمده ....
#وداع_آخر
#عاشقان_کربلا
#لشکر_۲۵_کربلا
#شهادت_عملیات_کربلای۱۰
#شهید_سیدعلیاکبر_شجاعیان
💠 @bank_aks
مرا ببر
آنجا که
بودنت
تمام نمیشود...
#وداع
#رفاقت
#فرمانده
#لشکر۴۱_ثارالله
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
💠 @bank_aks
مراقب باش در کدام جبهه
شلوارت پاره میشود !!
🔹این بنر را بسیج دانشجویی دانشگاه آزاد در یکی از واحدهای این دانشگاه به نمایش گذاشته، این عکس در فضای مجازی وایرال شده است.
💠 @bank_aks
رفتم ثبت نام کنم
گفتند سنّت کم است
کمی فکر کردم ...
آمدم خانه ...
شناسنامه خواهرم را برداشتم
"هـ" سعیده را پاک کردم شد سعید
این بار ایراد نگرفتند ؛
از آن به بعد دو تا "سعید"
تویِ خانه داشتیم....
#نوجوانان
#سیزده_سالهها
#اعزام_به_جبهه
💠 @bank_aks
سجده نماز
معجزه است!
به خاک میافتی
امّا به آسمان میرسی...
#شهید_محمد_محمدی
#نماز_سفارش_یاران_آسمانی
💠 @bank_aks
بانک عکس دفاع مقدس
سجده نماز معجزه است! به خاک میافتی امّا به آسمان میرسی... #شهید_محمد_محمدی #نماز_سفارش_یاران_
روایت حبیبِ گردان بلال
#شهید_محمد_محمدی
شاید مُسِن ترین رزمنده گردان بلال بود. ۵۶ ساله. برای اعزام به او گفته بودند باید بروی تدارکات و پشتیبانی. نمی گذاشتند توی عملیات باشد. بد جوری ناراحت شده بود و بهش برخورده بود.
گفت: «با هر کس که گفتید مسابقه می دهم! اگر کم آوردم آنوقت بگویید در عملیات شرکت نکن! »
بعد از اعزام نیرو برای عملیات کربلای ۴ در مقر گردان بلال در پادگان کرخه (پروژه) مستقر بودیم. قرار شد اسامی تک تک نیروهایی را که توانایی های مختلف عملیاتی و سابقه ی شرکت در عملیات های قبلی را دارند یادداشت کنم و به فرماندهی بدهم.
به تک تک نیروهای گروهان قائم سر می زدم و شرح حالشان را می پرسیدم و اسامی را یادداشت می کردم.
رسیدم به مشهدی محمد! نگاهی به سر و رویش و موهای سفیدش انداختم. نیاز به پرسش و پاسخ نبود. به خاطر سن و سالش صلاح نبود توی عملیات باشد. موضوع را که فهمید ناراحت شد و خودش را به من رساند و گفت: «اسم من را هم بنویس!»کم کم حرف هایش رنگ التماس گرفت و وقتی اصرارهایش با انکارهای من روبرو شد ، شروع کرد به قسم دادن! کمی دلم لرزید، اما باز کوتاه نیامدم. رضایت نمی دادم و او همچنان قسمم می داد. دستش را گذاشت روی شانه ام و گفت: «فکر نکن پیر و ناتوان هستم و شب عملیات دست و پاگیرتان می شوم! نه! اصلاً اینطور نیست! من چندین عملیات قبل از این هم بوده ام! تجربه دارم! اصلاً تا هر کجا که گفتی می دَوَم!» و باز هم اصرار و اصرار و اصرار.
امیر پریان(شهید) آمد و برایش پادرمیانی کرد و گفت بگذار مشهدی محمد هم در عملیات باشد! با پادرمیانی امیر، بالاخره حرفش را به کرسی نشاند و ماند توی گروهان قائم .
توی صبحگاه بهتر از جوان ها می دوید و پا به پایشان میآمد. طبق قولی که داده بود، واقعاً کم نمی آورد.
شب قبل از عملیات کربلای۴ در فرودگاه آبادان گفت که خواب پیامبر ﷺرا دیده است. همانجا بود که فهمیدم مشهدی محمد آسمانی می شود.
تصویر آخرین باری که دیدمش هنوز پیش چشمانم است. به گفتن نمی آید آنچه دیدم. توصیفش و تصویر کردنش جگر آدم را کباب می کند. کنار یک دیوار بلوکی در جزیره سهیل. ترکش بزرگی به پشت سرش خورده بود و پوست سر و صورتش مثل یک ماسک ضد شیمیایی افتاده بود روی زمین! ( شاید این تصاویر را نباید گفت و نوشت، اما این ها حقایقی است که اگر نگوییم به تاریخ بدهکار میشویم )
پیکرش همانجا ماند تا بعد از ۱۲ سال به همراه تعداد زیادی از بچه های کربلای ۴ در ماه محرم سال ۱۳۷۷ به شهر برگشت. باز هم نشان داد که از جوانان گردان کم نمی آورد و پا به پای آنان می تواند بدَوَد.
شهید محمد محمدی قلعه عبدشاهی
متولد ۱۳۰۹ در مورخ ۴ دی ماه ۱۳۶۵ در عملیات کربلای۴ و در جزیره سهیل به شهادت رسید و پیکر پاک و مطهرش اردیبهشت ماه ۱۳۷۷ به شهر و دیارش برگشت و در گلزار شهدای اسحاق ابراهیم به خاک سپرده شد.
روحششادباصلوات
@bank_aks