بانک عکس دفاع مقدس
آنگاه که تمام خواهشها و ترفندها برای اعزام به جبهه کارساز نبود اشک ها به کار میآمد ... تابستان
نوجوان بسیجی «احمد امینی»
کمی در سالهای بعد راهش به جبهه باز شد
او یازده مرتبه به جبهه اعزام شد
و در مناطق عملیاتی مجنون، شلمچه
و فاو دچار مصدومیت و جانبازی شد
#نوجوانان
#دفاع_مقدس
💠 @bank_aks
چه قصه و چه سرّی
میانِ نسل جنگ بود؟!
رفاقت و برادری ،
میانشان قشنگتر بود ...
#رفاقت_ناب
#دفاع_مقدس
💠 @bank_aks
بانک عکس دفاع مقدس
گاهی بعضی از لحظهها خاطره نیست که ثبت شود ! درد است که فقط باید به جان خرید ... #عکاس_دفاع_مقدس ا
در امتداد ره انتظار، منتظرا
ز خون منتظران
لاله ها دميد ،
بيا ...
#شهید_مهدی_رضاخانلو
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
💠 @bank_aks
ما خاكيان محجوب يا افلاكيان ،
چه دانيم كه اين ارتزاق عند رب الشهداء
چی است؟
[امامخمینیره]
💠 @bank_aks
ایها الرفیق
شانه گهواره بکن
بلکه کمی خواب روم ...
#شب_بخیر
#شهید_حسن_نوروزی_فهیم (سمتچپ)
💠 @bank_aks
بانک عکس دفاع مقدس
ما روزی به دست میآییم که "شهیـد" شویم . #هفتم_تیر سالروز شهادت آیتالله دکتر بهشتی 💠 @bank_a
انقلاب ما اسلامی است
ما مسلمـانیم ،
ما برای اسلام مبارزه میکنیم
نه برای سرزمین هـا ،
نه برای قدرتها و قدرت طلبها
#شهید_آیتالله_دکتر_بهشتی
#رزمندگان_اصفهان_۱۳۵۹
💠 @bank_aks
تو جبهه ؛
هیچ تیر و ترکشی
بدون اذن خدا
به کسی اصابت نکرد!
این را جاماندهها خوب میدانند ...
#مجروحین
#دفاع_مقدس
💠 @bank_aks
سه فرمانده از یک گردان در یک قاب
که سرنوشـت هر سه تنِ آنها در
یک عبارت خلاصه شد «شهید»
#فرماندهان
گردان حضرت علیاصغر(ع)
لشکر۱۰ سیدالشهدا (ع)
از راست :
#شهید_داود_آجرلو
#شهید_رمضان_ناظریان
#شهید_حاجحسین_اسکندرلو
💠 @bank_aks
جنگ پُر بود
از نگاههای آخرینی که
خشکید و عکس شد
خیره ماند و قاب شد
و یک چیز میان تمامشان مشترک بود
درون تمامشان پُر از حرف بود ...
#رزمنده
#دفاع_مقدس
💠 @bank_aks
اینجا دلی جامانده از قافلهٔ عشق
در آرزوی رسیدن به عُشاق
بیقراری میکند ...
قلاجه ، تیرماه ۱۳۶۵
شب عملیات کربلای یک
عکاس : سید مسعود شجاعی
#نوجوانان
#آزادسازی_مهران
💠 @bank_aks
بانک عکس دفاع مقدس
اینجا دلی جامانده از قافلهٔ عشق در آرزوی رسیدن به عُشاق بیقراری میکند ... قلاجه ، تیرماه ۱۳۶۵
#نذر_مـادر
در قلاجه غوغایی بود ....
سخت بود ، به خدا خیلی سخت بود ، دل کندن از هم ، اما حالا نزدیکی غروب آفتاب، بچه ها همدیگر را سخت در بغل میفشردند و گریه سر میدادند، عاشق بودند، کاری نمیشد کرد، و با اینکه با خودشان عهد کرده بودند از همه چیز دل بکنند، اما حسابی دلبسته هم شده بودند ، تا ساعاتی دیگر باید از موانع سخت ، میادین مین و از زیر آتش دشمن رد میشدند و حماسهای دیگر را در تاریخ دفاع مقدس رقم میزدند، حسابی توجیه شده بودند که برای آزادسازی شهر مهران ( برگ برنده صدام در جنگ که خیلی به آن مینازید) باید مردانه بجنگند، با بچههای لشگر سیدالشهدا همراه بودم، الحق و الانصاف بچههای تبلیغات سنگ تمام گذاشته بودند. دروازه قرآنی درست کرده بودند تا بچهها از زیر آن رد شوند، حاج علی فضلی فرمانده لشگر هم با اکثر بچه ها مصافحه میکرد، نه بچهها از او دل میکندند نه او از بچه ها، انگار برای عروسی میرفتند، رسیدن به وصال عشق، آذین بندیها هم به این گمانه دامن می زد، حسابی چراغانی کرده بودند، در عکس رشته لامپ ها مشخص است، روحانی جوانی در حالی که لباس رزم بر تن دارد و قرآن به دست گرفته بچههـا را از زیر قرآن رد می کند...
در این میان نوجوانی نشسته و برای بچههـا اسفند دود می کند، در عکس پشتش به ماست، سنش کم بود، چون چادر ما نزدیک بچههای ستاد بود، بارها و بارها دیده بودمش، خیلی اصرار کـرده بود تا او را هم به همراه رزمندگان دیگر بفرستند، اما سنش کم بود، به گمانم 12 سالش بود، این لحظههای آخر آنقدر زاری کرده بود که هم خودش خسته شده بود هم بچههای ستاد، شب قبل از اعزام ، درست پشت چادر ما صدای گریه اش را شنیدم، از چادر بیرون زدم ، دیدم گوشه ای کز کرده و اشک بر چهرهٔ آسمان سیمایش جاری است، رفتم و کنارش نشستم، با اینکه میدانستم علت چیست ، از او پرسیدم :
"چرا گریه میکنی؟"
خیلی ساده در حالیکه احساس می کردم بغض تمام گلویش را پر کرده است و به سختی می توانست حرف بزند گفت:"می خواهم با بچه ها به خط مقدم بروم ، اما نمی گذارند، می گویند سنم کمه"
دست روی شانه اش گذاشتم و گفتم :" خوب اولاً مرد که گریه نمی کند، ثانیا تا اینجا هم که با بچهها آمدی خیلی ها آرزویش را دارند و نتوانسته اند بیایند"
گفت:" به مادرم گفتم که نذر کند تا من به خط مقدم بروم، اگر نگذارند بروم نذر مادرم ادا نمی شود."
با این حرف آخر واقعا کم آوردم، مانده بودم چه بگویم، گفتم:" اگر دعای مادر پشت سرت باشد ، انشاءلله نذر او هم ادا می شود"...
حالا در آخرین غروب وداع قلاجه با یاران، به او گفته بودند فعلا اسفند دود کند تا ببینند بعد چه می شود، به نظرم می رسید یک جورایی سرکارش گذاشته بودند...
درمرحله دوم عملیات در شهر مهران باز هنگام غروب دیدمش ، سوار بر پشت تویوتا، تعجب کردم، تفنگ کلاش به شانه اش بود، برای لحظه ای نگاهمان به هم تلاقی کرد، صورت زیبایش آسمانی تر شده بود، لبخندی زد و دستش را به سمتم دراز کرد، دویدم تا خودم را به ماشین برسانم، نرسیدم، دستم به او نرسید... دور شد، لحظاتی بعد در غبار دود انفجار گم شد،" نذر مادر ادا شده بود...
به روایت عکاس دفاع مقدس
سیدمسعود شجاعی طباطبایی
#جنگ_به_روایت_تصویر
#عملیات_کربلای_یک
#آزادسازی_مهران
💠 @bank_aks
أَلاَ بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ
ذکر خدا را فراموش مکن ...
#تبلغات
#تابلو_نوشته
#لشکر۲۷_حضرترسولﷺ
💠 @bank_aks
گر چه یاران
فارغ اند از یادِ من ؛
از من ایشان را هزاران یاد باد ...
#پنجشنبه_های_دلتنگی
#یاد_شهدا_باصلوات
💠 @bank_aks
یک گنبد طلایی و یک آسمان امید
اینجا هوا برای پریدن
مناسب است ...
#شهید_مهران_بلورچی
#مشهد_مقدس
💠 @bank_aks
ایها الرئوف ...
امضای تو پای شهادتنامهها بود
با دست تو این فیض بر یاران رسیده
#شهید_حسین_نوروزی
#شهید_حبیب_چیذری
#مشهد_مقدس
💠 @bank_aks
1_5183892528314712201.ogg
563.3K
#شهید_شهرام_خدابخش [علی]
راوی : حاج داوود احمدپور
@bank_aks
بانک عکس دفاع مقدس
#شهید_شهرام_خدابخش [علی] راوی : حاج داوود احمدپور @bank_aks
اصلاً بهشت ؛
یعنی در این حرم نشستن
امروز با رضاییم ، فردا خدا کریم است
#شهید_علی_خدابخش [نفر اول از راست]
#رزمندگان_گردان_قمربنیهاشم
#لشکر10_سیدالشهداء
#مشهد_مقدس
💠 @bank_aks
🎼 اجرای گروه سرود آزادگان دفاع مقدس
در حرم مطهر علیبنموسیالرضا (ع)
#مشهد_مقدس
https://eitaa.com/bank_aks
☑️ بانک عکس دفاع مقدس
رسم بود داماد ؛
شبِ ازدواجش حنا بگذارد
یک رسم دیگر آمد ،
رزمنده شب شهادتش
حنا میگذاشت ...!
#شهید_قاسم_نوری
#شهید_حسین_برزگر_گنجی
#شهادت_عملیات_والفجرهشت
💠 @bank_aks
مقدمه خوب شدن
سپردن دل به دستِ خوبان است
و چه خوبی بهتر از "شهید" ...
از راست :
#شهید_حمید_سربی
#شهید_سعید_طالبی
#شهید_محمود_پیربداغی
💠 @bank_aks