eitaa logo
از لاک جیغ تا خدا
2.9هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
4.2هزار ویدیو
52 فایل
﷽ حَسْبُنَاالله‌وَنِعْمَ‌الْوَکیٖلْ...خُڋا‌ݕَڔٰاےِݦَݧ‌ْڬٰاڣٖیښٺ❤ ️ ارتباط با ما👇 @R_Nurzade لینک پیام ناشناس👇 https://daigo.ir/pm/sOgMoT
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از هناس..!
مسابقه داریم😉 مسابقه شهید شناسی . امروز راس ساعت ۱۳ مسابقه برگزار میشود . برای اسم نویسی به پیوی زیر مراجعه نمایید برای آقایون و خانم ها 👇👇 🌳@Ya_mahdi754🌳 این مسابقه فاقد جایزه هست
از لاک جیغ تا خدا
مسابقه داریم😉 مسابقه شهید شناسی . امروز راس ساعت ۱۳ مسابقه برگزار میشود . برای اسم نویسی به پیوی زی
توی این مسابقه شرکت کنید ، این کانال برای محک زدن خودتون خوبه شایدم حالا یه جایزه ای دادن . اونا خدا داند😉
هدایت شده از هناس..!
جایزه این مسابقه مادی هست و شارژ پنج هزارتومانی واریز میشود برای فرد برنده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍓••• یادت باشه که تو‌ یه تیکه از وجود خدایی پس زیبا زندگے کن🖐🏻•°¡ +اره‌رفیق^^ ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
🌿💗 خدایا‌ شکرت ‌که ‌هستـــــی.. شکرت ‌که‌ خدامی..' شکرت‌ منو ‌با تموم ‌بدیام ‌دوست ‌داری..'❤️ شکرت‌ که‌ هوامو داری..' شکرت ‌فرصت‌ جبران ‌دارم..' اصلا ‌بی ‌دلیل شکرت‌..' شکرت..' شکرت..'
ذکر امروز جمعه : اللهم صل علی محمد وعلی محمد وعجل فرجهم این روز اختصاص داره به آقا امام زمان (عج) نماز امام زمان فراموش نشه ومن الله توفیق 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗تسبیح فیروزه ای 💗 پارت سوم بعد از دوساعت رسیدیم به یه باغ خارج از شهر نوید چند تا بوق زد ،یه نفرم از داخل باغ درو باز کرد یه عالم ماشین داخل باغ بود 😱 صدای آهنگ و جیغ و از داخل حیاط میشنیدم قلبم به تپش افتاد نوید: پیاده شو عزیزم از ماشین پیاده شدیم رفتیم سمت ورودی که نوید کیفمو کشید داری چیکار میکنی؟؟ نوید:کیف و گوشیتو بده بزارم داخل ماشین (میدونستم ،منظور حرفش چیه،میترسید ،یه موقع از کاراش فیلم بگیرم )😒 - راحتم همینجوری بریم اومد جلومو و یه لبخندی زد و از داخل دستم گوشی و برداشت ،کیفمم از دوشم گرفت نوید:حالا بریم عزیزم بعد حرکت کردیم ،درو باز کردیم همه جا تاریک بود و با رقص نور فقط میشد آدما رو دید 😬 دختر و پسر در حال رقصیدن و جیغ کشیدن بودن پاهام سست شد،😞 نمیتونستم یه قدم دیگه ای بردارم یه دفعه یه آقایی اومد سمتمون به به اقا نوید ،کم پیدایی داداش نوید: سلام شاهرخ جان خوبی! درگیر کاریم دیگه.... شاهرخ: به هر حال خوش حال شدم اومدی شاهرخ یه نگاهی به من انداخت اومد سمتم😒 شاهرخ : کلک اومدی با چه خانومی هم اومدی چه خوشگله... دستشو دراز کرد سمتم که نوید دستشو گرفت نوید: داداش نامزدمه 😐 شاهرخ: ببخشید داداش ،فکر کردم ... نوید : بیخیال حالا نمیزاری بیایم داخل شاهرخ :بفرماین ،خیلی خوش اومدین نفسم داشت بند میاومد خیلی ترسیده بودم 😱 پشت سر نوید حرکت کردم و یه جایی نشستیم نوید: همینجا باش الان میام از داخل اون نور کم اصلا متوجه نشدم که کجا رفت بعد از مدتی برقا روشن شد وهمه اینقدر مست بودن که تلو تلو میخوردن 😔 دلم به حال اون دخترایی جوان که وسط بودن و عروسک دست اون حیوونا بودن میسوخت یه دفعه دیدم یه گوشه یه دختری داشت دست و پا میزد(گویا حالش بد شده بود) کسی حتی سمتشم نرفت خودم بلند شدم رفتم نشستم کنارش خوبی ،خانم 😳 فقط ناله میکرد و انگار تهوع داشت حالشم خوب نبود... زیر بغلشو گرفتم رفتم سمت در ورودی درو باز کردم بردمش لب استخر صورتشو آب زدم بعد چند ثانیه بالا آورد - تو که اینقدر اوضاعت خرابه... چرا این مزخرفاتو میخوری... نگاهم کرد ،چشماش پر از خون بود مشخصه که بار اولته اومدی اینجا... چند سالته؟ مگه سن مهمه ... - چرا همچین کارایی میکنی ،حیف تو نیست؟ وقتی جایی برای خوابیدن و غذایی برای خوردن نداشته باشی ،حاضری دست به هر کاری بزنی که شب بیرون نخوابی...😢 ( لبخند تلخی زد و بلند شدو رفت داخل خونه ) 🦋🦋🦋🦋🦋 ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗تسبیح فیروزه ای 💗 پارت چهارم اعصابم به هم ریخته بود ،رفتم داخل ساختمون تا نوید و پیدا کنم ،بهش بگم بریم خونه 😤 همه جا رو گشتم پیداش نکردم از پله ها رفتم بالا همینجور به عقبم نگاه میکردم که کسی همراهم نیاد یه دفعه دیدم یه دختری از یه اتاق بیرون اومد و کنارم رد شد رفت پایین نزدیک اتاق شدم ... درو باز کردم خشکم زده بود نگاه که کردم دیدم نوید هم داخل اون اتاقه بود... نوید لبخندی زد: کاری داشتی عزیزم اشک تو چشمام جمع شده بود: تو که اینقدر کثیفی ،تو که اینقدر همه جوره به خودت میرسی ! تومنو میخوای چیکار نوید: چون تو با همه فرق داری ... نزدیکم شد از اتاق بیرون رفتم ،از پله ها رفتم پایین،درو باز کردم ،با تمام سرعت دویدم سمت در حیاط در قفل شده بود 😠 میکوبیدم به در و گریه میکردم و فریاد میزدم 😭 - درو باز کنین بیشرفا ،درو باز کنین پس فطرتا خانم چیکار میکنین،؟ ( همونجور که هق هق میزدم) بیا درو باز کن شرمنده ،اقا شاهرخ باید اجازه بده - همه تون برین گم شین ،درو باز کن نوید : بیا سوار شو میبرمت؟ - من با تو هیچ گورستونی نمیام 😏 نوید: باشه هر جور راحتی ،اینجا هرکی میاد باید همراه همون نفر بره،وگرنه نمیزارن تنها بره سوار ماشین شدو اومد سمت در منم رفتم عقب ماشین سوار شدم و رفتیم... توی راه فقط صحنه ها کثیف یادم میاومد. حالم داشت به هم میخورد. بزن کنار....بزن کنار... نوید: اینجا جای وایستادن نیست ! - حالم بده ،بزن کنار لعنتی ماشین ایستاد و پیاده شدم ،رفتم یه گوشه نشستم و بالا آوردم... نوید یه بطری آب آورد برام ... دست و صورتمو شستم و دوباره سواره ماشین شدیم و حرکت کردیم ... تا برسیم خونه سرمو به شیشه تکیه داده بودم و گریه میکردم نزدیکای ساعت ۱ بود که رسیدیم خونه از ماشین پیاده شدم رفتم سمت در... نوید پیاده شد: رها برگشتم نگاهش کردم نوید: کیف تو جا گذاشتی کیف و ازش گرفتم و از داخل کیف کلید و برداشتم درو باز کردم رفتم داخل حیاط درو بستم، نویدم رفت... وارد اتاقم شدم خودمو انداختم روی تخت و شروع کردم به گریه کردن شالمو جلوی دهنم گذاشتم تا کسی صدای گریه امو نشنوه.😭 🦋🦋🦋🦋🦋 ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
هدایت شده از هیئت ابناءالحسین ع شهرستان اردکان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شرکت کننده شماره 40 رقیه سعیدی فر ⇇ خانواده‌بزرگ‌سلام‌فرمانده‌اردکان↯ Eitaa.com/salamfarmande313y -واحدفرهنگی‌هیئت‌ابناء‌الحسین.ع
زیارت نامه امام زمان (عج) در روز جمعه 😊 ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
ما همان‌طور کھ خواندیم قبض روح می‌شویم . اگر نماز ما خوب باشد ، مرگ‌ ما عروسی است...! ‌『 -'🌱•. 』 ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
-بہ‌قول‌یڪ‌بزرگۍ: روزواگہ‌با‌خلق‌گذروندۍ؛ شـب‌رو‌با‌خالق‌بگذرون ایـن رمز شھادٺہ . . 🕊!' -میتونی؟🤨 ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
رفقا از امشب کانال پرسش وپاسخمون مجددا شروع به فعالیت کرده اینم لینک کانال هست اگر عضو نیستید https://eitaa.com/joinchat/465240241C24f2cadb20 دوست داشتید عضو بشید این لینک کانال هست 😍 وجواب سوالاتتون اینجادر این لینک کانال قرار میگیره که ببینید
لینک ناشناس در جهت پرسش https://harfeto.timefriend.net/16542816636548 سوالی شک ،یا شبهه داری ،یا پیشنهاد ونظری داری اینجا برام بفرست میبینم 😍 ومن الله توفیق 🌹
••🍊🍀•• -میگفت قرار‌نیست‌تو‌دنیا‌سختـےنکشیم.. قراره‌‌یا‌دبگیریم‌ڪه چجور‌ی‌با‌سختےهامون‌ڪنار‌بیایم! چجوری‌رشد‌کنیم.. اینجا‌بھشت‌نیست! بهشت‌اونوره،حالا‌اینڪه‌تو‌ توی‌این‌دنیا‌باهمه‌سختےهاش‌بھشت‌رو بچشـے..؛ بسته‌به‌نگاھِ‌خودته‌:)!😇 ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
◾️از غــــــــم دوســـــٺ در این میکده فریاد کشم ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تو به ما یاد دادی میشود "جنگید" برای عقیده ای که... یک دنیا "مخالف" دارد و "نترسید" و به رسید...! ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗تسبیح فیروزه ای💗 پارت پنجم صبح با صدای زنگ گوشیم بیدار شدم دنبال صدای گوشیم رفتم ،متوجه شدم داخل کیفمه گوشیمو برداشتم ،نگار بود بله نگار: سلام ،خوابی رها؟ - چیکار داری نگار ،حالم اصلا خوب نیست! نگار: ای بابا ،بگو کی حالت خوبه ما همون روز زنگ بزنیم ...😒 - میخوام بخوابم نگار ،خداحافظ نگار: ععع دختره دیونه قطع نکن - چیه بابا نگار : مگه امروز کلاس نداری؟ نیای استاد صادقی حذفت میکنه هااا - به درک ،کی میشه که یه نفر منو کلن از زندگی حذف کنه...😢 نگار: اتفاقی افتاده رها؟ بازم قضیه نویده؟😳 - ول کن نگار جان ،اصلا حوصله هیچی و ندارم نگار: پاشو بیا دانشگاه ببینمت... - باشه ببینم چی میشه... نگار: رها تا نیم ساعت دیگه منتظرتم ،نیومدی من میام - باشه ،فعلن بای بلند شدم ،لباس دیشب هنوز تنم بود ،درآوردمش انداختمش داخل سبد حمام ،خودمم رفتم یه دوش گرفتم... مانتو شلوار اسپرتمو پوشیدم ،مقنعه هم سرم کردم کیف و گیتارمو برداشتم و رفتم پایین صدای آهنگ از اتاق مامان میاومد😏 نگاه کردم مامان داره ورزش میکنه طبق معمول از صبحانه خبری نبود از خونه زدم بیرون تو کوچه قدم میزدم که یه دفعه یه ماشین پیچید جلوم نوید بود ... نوید: بیا بالا برسونمت - تو اینجا چیکار میکنی؟😡 نوید : اومدم دنبال نامزدم ببرمش دانشگاه - چه غلطا ،من هیچ چیز تو نیستم الانم بزن به چاک راهمو عوض کردم ،از ماشین پیاده شد اومد جلوم.... نوید: بهت گفتم سوار ماشین شو... - ببین بچه من الان دیگه بریدم از هر چیزی؟ پس نزار چشمامو ببندم و جیغ و داد کنم بریزن سرت ،برو گمشو😡 از کنارش رد شدم و چند قدم رفتم نویدم: باشه ،آدمت میکنم دختره ی .. چیزی نگفتم و رفتم سرکوچه یه دربست گرفتم رفتم سمت دانشگاه رفتم داخل کافه نشستم منتظر نگار شدم... 🦋🦋🦋🦋🦋 ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗تسبیح فیروزه ای💗 پارت ششم یه ساعت بعد نگار وارد کافه شد صداش زدم ،اومد سمتم نگار: کی اومدی... یه ساعتی میشه نگار: دختره دیونه چرا نیومدی کلاس استاد صادقی حذفت کرده... - مهم نیست😏 نگار : چی شده رها،قیافه ات داغونه ،باز نوید کاری کرده؟😳 - نگار من دارم دیونه میشم چیکار کنم که از دستش خلاص شم نگار:نمیدونم چی بگم ،وقتی پدر و مادرت پشتت نیستن، چه کاری میخوای انجام بدی😒 - نمیدونم ،ولی من سر سفره عقد کنارش نمیشینم نگار:دیونه شدی ،تو نمیدونی نوید چه دیونه ایه؟ندیدی اون روز با اقای یوسفی فقط به این خاطراینکه از تو جزوه گرفته ،چه بلایی سرش آورده... - تو بگو چیکار کنم،به همین راحتی باهاش ازدواج کنم ،ازدواجی که روزی صد بار باید آرزوی مرگ کنم... نگار: غصه نخور عزیزم ،خدا بزرگه ،خودش کمکت میکنه - خدا کجاست ؟!این خدای شما ؟،چرا این خداا منو نمیبینه؟ چرا چشماشو بسته وبدبختی هامو نمیبینه نگار؟؟؟ ( نگار اومد نزدیکمو بغلم کرد ،منم شروع کردم به گریه کردن ،هر کسی که وارد کافه میشد به ما نگاه میکرد ) بعد از کلاس به همراه نگار رفتیم یه کم دور زدیم که شاید حالم کمی عوض بشه ،ولی هیچ تأثیری نداشت نگار: رها،چند وقت مونده تا عروسی - کمتر از یک ماه نگار:میخوای بریم بکشیمش؟ -اره حتمن اونم منتظره تا بریم دخلشو بیاریم 😐 نگار: تازه اگه جون سالم به در ببره که هیچی،دخل منو تو رو میاره...👌 -اتفاقن من حاضرم منو بکشه ،ولی میدونم شیوه ای که استفاده میکنه از صد بار مردنم بدتره ... نگار: رها من از نوید خیلی میترسم، مواظب خودت خیلی باش - باید فرار کنم نگار: دیونه شدی، هر جا بری پیدات میکنه تازه اون بدبختی هم که تو رو نجات داده هم بیچاره میکنه... - دیگه راهی به ذهنم نمیرسه نزدیکای غروب بود که نگار منو رسوند خونه خداحافظی کردم و رفتم خونه از اون شب کارم شده بود کلنجار رفتن با پدرو مادرم هر دفعه هم مأیوس تر از روز قبل میشدم ۵ روز مونده بود به عروسی ،بابا حتی بیرون رفتن از خونه رو هم ممنوع کرده بود فقط اجازه میداد همراه نوید جایی برم منم که اصلا حاضر به دیدنش نبودم تصمیم گرفتم همون تو خونه بمونم یه روز زن عمو زنگ زده بود که شام میان خونمون منم کل روز و تو اتاقم بودم حتی وقتی هم که اومده بودن خونمون هم از اتاقم بیرون نرفتم . 🦋🦋🦋🦋🦋 ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
🌿💗 کاش ‌باور‌ کنیم ‌مهربونی‌ خدا رو کاش ‌با‌ قلبمون ‌باور ‌کنیم ‌خدا‌؛ هر لحظه‌..' هر‌ ثانیه‌..' حواسش‌ بهمون ‌هست..❤️ کاش‌ می‌شد‌..؛ به‌ خودمون‌ و دنیامون ‌بفهمونیم.." هر وقت‌ ما‌ از ته ‌قلبمون‌..' با تمام‌ وجود ‌ناراحتیم‌..' خدا هم ‌پا ‌به ‌پای ‌ما غصه ‌می‌خوره..🥀 کاش ‌می‌شد ‌فهمید..؛ آغوش ‌های ‌یواشکی ‌خدا رو..🙃 ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
🌿°•. بعضی وقتا خدا نجاتمون میده، ما شکست عشقی حسابش می‌کنیم✌️🏻♥️ ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
رفقا سوالی شده از طرف یکی از دوستان که تا خوندمم خیلی ناراحت شدم ...وخواستم پاسخشون بدم همون لحظه دیدم گفتن وخواستن که در کانال قرار بگیره برای نظرمنم نخواستم کوتاهی کنم رفیق من که این سوال رو پرسیدی گفتی اهل بی احترامی نیستی ادامه اشم گفته بودی محبت میکنی به پدرت ولی بی نتیجه است... فقط میخوام اینو بهت بگم خدا حواسش به آدماییکه یاوری جز خودش ندارند بیشتره من درکت میکنم وجوابای دوستانوقرار میدم وخودمم پاسخ میدم به سوالت هستم کنارتون 😭 https://harfeto.timefriend.net/16542816636548 اینم لینک ناشناس برای کمک به دوستمون😍
از لاک جیغ تا خدا
رفقا سوالی شده از طرف یکی از دوستان که تا خوندمم خیلی ناراحت شدم ...وخواستم پاسخشون بدم همون لحظه دی
بسم الله الرحمن ارحیم من یه چیزی رو میخواستم بگم . نگاه ما هرچقدرم پدر مادرمون بد باشن حق نداریم با اونا حتی بلند صحبت کنیم . شما هم از صبر زینبی برخوردار هستید . شما امتحان اللهی سختی می شوید ولی خدا ۱۰۰۰ برابر آن رو بهتون میده . حالا اگه به صلاحتون باشه توی یااین دنیا یا اگرم صلاح نباشه اون دنیا بهتون میده . منو خیلی دعا کنین. نظر بنده بود و شمارا تحسین می کنم که انقدر بزرگین که به پدرتون چیزی نمی گین
یادتون نره رفقا ما اینجا خواهر و برادریم هممون یه خانواده ایم خانواده از لاک جیغ تا خدا .... یه خانواده وقتی یکی از اعضاش ناراحته هر کاری میکنیم براش ما از لاک جیغی ها هم همه تلاشمونو برای دوستمون انجام میدیم 😍