اللهم الرزقنا حرم حرم
😭😭😭
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
4_5967692474645219587.mp3
2.96M
🎥ماجرای عجیب تیر زدن به امام رضا علیه السلام
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗تسبیح فیروزه ای💗
قسمت سیزدهم
وارد اتاق شدم ،دور تا دور اتاق ،عکسای شهدا بود ،انگار یه اتاق معنوی بود
نرگس: رها جون ،میرم برات یه دست لباس میارم که راحت باشی - دستت درد نکنه
نرگس رفت و منم رفتم سمت قفسه کتابها ،قفسه پر بود از کتابای مذهبی
بعد از مدتی نرگس وارد اتاق شد
نرگس: بیا عزیزم ،نو هستن ،چند روز پیش تولدم هدیه گرفتم
- شرمندتونم به خدا
نرگس: دشمنت شرمنده،بعدها حساب میکنم باهات...
شنلمو برداشتم
نرگس: وایی چقدر خوشگل شدی دختر تو این لباس (لبخندی زدمو ،رفتم کنار آینه ،ایستادم)
- کمکم میکنی این گیره هارو از سرم جدا کنم؟
نرگس: بیا رو تخت بشین ،برات درشون بیارم
(با هر گرفتن گیره،جیغ میکشیدم)
- نرگس جون آرومتر
نرگس:رها جون اینقدر سفتن که نمیشه باملایمت باهاش رفتار کرد
تازه، به نظرم یه دوش بگیر
- نه نمیخواد
نرگس: اگه به خاطر رضا میگی که بهت بگم رضا رفته خونه دوستش
ای وایی ،ببخشید ،که به خاطر من رفتن
نرگس : نه بابا ،اتفاقن ،بهتر شد رفت ،فردا جلسه دارن ،رفت با دوستش برنامه ریزی فردا رو بکنن - اهوم
نرگس ،پاشو تمام شد ،یه دوش بگیر، بیا بخواب ،که خستگی از چشمات میباره - خیلی ممنونم
رفتم دوش گرفتم و برگشتم توی اتاق
لباسای نرگس یه کم برام گشاد بود
ولی از هیچی بهتر بود
دراز کشیدم گوشیمو روشن کردم
یه عالم پیام از طرف نگار و مامان و بابا و نوید
پیام نوید و بازش کردم
نوید: رها ،آب بشی بری زیر زمین ،دود بشی بری رو هوا، پیدات میکنم
تو و اون آدمی که بهت پناه داده رو
پیدا میکنم زنده نمیزارمتون
ترس وجودمو گرفت!
میدونستم هر کاری از دستش برمیاد
اینقدر خسته بودم که قدرت فکرکردن نداشتم و خوابیدم...
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗تسبیح فیروزه ای💗
قسمت چهاردهم
با صدای اطرافم بیدار شدم
نگاه کردم نرگسه داره دنبال چیزی میگرده - سلام
نرگس: سلام,آخ ببخشید بیدارت کردم ،دارم دنبال نوشته های رضا میگردم ،اومده دنبالشون باید بره پایگاه - صبر کن الان میرم بیرون ،بهش بگو بیاد خودش برداره
نرگس: وایی شرمندم رهاجون، معلوم نیست این پسره ،وسیله هاشو کجا میزاره
- دشمنت شرمنده
روسریمو سرم کردم رفتم سمت سرویس ،دست و صورتمو شستم و اومدم بیرون
عزیز جون تو حیاط نشسته بود
رفتم سمت بیرون - سلام
عزیز جون: سلام دخترم،خوب خوابیدی؟
- بله
عزیز جون: بیا بشین کنارم - چشم
رفتم کناره عزیز جون روی تخت که نزدیک حوض بود نشستم
عزیز جون: میتونم یه سوال بپرسم ؟
- بله
عزیز جون: فکراتو کردی که این تصمیمو گرفتی ؟
- ( فهمیدم نرگس همه چی رو گفته)
نمیدونم ،تو شرایطی که الان هستم فک کنم بهترین تصمیمو گرفتم
عزیز جون: انشاءالله که خدا بهت کمک میکنه - امیدوارم
صدای یا الله اومد ، اقا رضا بود
بلند شدم از جام
- سلام
آقا رضا: علیک سلام
-آقا رضا ،میتونین امشب برگردین خونه ،من امروز میرم از اینجا
نرگس اومد بیرون: کجا میخوای بری؟
میخوام برم خونه یکی از دوستام
نرگس: خوب ادرسشو شوهرت نداره،؟
( عصبانی شدم): نرگس جون نوید شوهرم نیست ،پسر عمومه
نرگس: ببخشید ،حالا این پسر عموت ،آدرس این دوستت و میدونه کجاست؟
- نه کسی نمیدونه
نرگس: خوب دوستت ،خونش کجاست؟
آقا رضا: نرگس جان اصول دین میپرسی ؟
نرگس: عع داداشی...
- خونشون جنوبه ،آدرسشو برام فرستاد ،امروزم میرم
نرگس : عع چه خوب: ما هم چند روز دیگه میخوایم بریم سمت جنوب،صبر کن همراه ما بیا ( نگاهی به آقا رضا کردم، انگار تمایلی نداره )
- نه عزیزم ،به اندازه کافی مزاحمتون شدم ،امروز میرم
عزیز جون: مزاحم چیه دخترم! تو هم مثل نرگس من ،صبر کن همراه بچه ها برو - چشم
اقا رضا: فعلن با اجازه
عزیز جون: در پناه خدا
نرگس: موفق باشی داداش گلم...
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗تسبیح فیروزه ای💗
پارت پانزدهم
توی اتاق دراز کشیده بودم که نرگس وارد اتاق شد
نرگس: پاشو دختر خوب،بریم یه کم خرید کنیم برات
- میترسم! نوید همه جا به پا داره
نرگس: اوووو ،چقدر این پسرعموتو دیو ساختی واسه خودت!
- تو ،چون ندیدیش اینو میگی ،از دیوم بد تره
نرگس: باشه قبول، پاشو یه جا میبرمت عمرأ مسیرش یه بار خورده باشه اونجا...
- کجا؟
نرگس: بریم خودت میفهمی
- خوب الان با چی بیام بیرون
نرگس: هوووممم ،
لباسای منم که تو تنت زار میزنه
میگم ،چادر بزاری چی؟
- چادر؟
نرگس: اره ،با همین لباس میریم ،یه چادر بزار سرت ،رسیدیم یه دست لباس بخر همونجا عوض کن
- باشه چاره ای نیست
نرگس: مخی ام واسه خودماا
نه؟
نرگس یه چادر عبایی برام آورد
گذاشتم روی سرم ،جلوی آینه خودمو نگاه میکردم
نرگس: به به چقدر ماه شدی
( خیلی بهم میاومد ،ولی چون اولین بارم بود ،داشتنش سخت بود برام )
سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم
رسیدیم به یه فروشگاه دم دره مغازه مانکن هایی بود که روی سرشون چادر بود
نرگس راست میگفت ،عمرأ نوید اینجاها میاومد
وارد فروشگاه شدیم لباسای سوسول نداشت ،مانتوهاش همه دکمه دار بود.
یه چند دست لباس گرفتم رفتیم سمت صندوق
میخواستم حساب کنم که نرگس اجازه نداد
نرگس: ععع زشته دختر ،تو مهمان ماهستی ،هر موقع اومدم خونتون ،توهم مهمانم کن
- اینجوری طلبم بهت زیاد میشه
نرگس: از قدیم میگن ،طلبکار باش ولی بدهکار کسی نباش
حالا برو لباست و عوض کن - نه باشه میریم خونه عوض میکنم
نرگس: نکنه خوشت اومده کلک
- نمیدونم شاید
نرگس : باشه بریم
تقدیم به نگاه های پر مهرتون ....
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
بهتاروپودفرشحرمگرهخوردهاستدلمن❤️😍🕊
#به_وقت_دلتنگی
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
1_794774309.mp3
3.59M
💠 #حدیث_کساء
🎙 فرهمند 👌👌
زمان ندارید بزارید صوتش در فضای خونه پخش شه فضا رو معنوی کنید 😍
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
ذکر روز شنبه این روز به نام رسول خدا (ص)نام گذاری شده وخواندن زیارت رسول خدا توصیه شده 😉
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عاشقان وقت نماز است اذان می گویند🕊
رب ما بنده نواز است اذان می گویند❤️
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ «یه جور باش»
👤 استاد #دانشمند
🔸 اگر خودتو به امام زمان بسپاری امام زمان دستتو میگیره...
#توصیه_شده_ادمین
سعی کنید در کلیپ های ارسالی از اساتید بزرگوارمون فقط به نیت بازکردن کلیپ نباشه به نیت تدبر وعمل باشه 😍
#تدبر
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☝️عفیف باشی شهیدی ...!
🎙#استاد_مسعود_عـــالے
قَالَ الامام عَلِی (علیه السلام):
"مَا المُجَاهِدُ الشَّهِیدُ فِی سَبِیلِ اللّهِ بِأَعْظَمَ أَجْراً مِمَّن قَدَرَ فَعَفَّ لَکَادَ العَفِیفُ أَنْ یَکُونَ مَلَکاً مِنَ الْمَلاَئِکَةِ "
امام علی (ع) :
مجاهدی که در راه خدا شهید می شود، اجرش بیش از کسی نیست که قادر بر گناه است، ولی مرتکب گناه نمی شود; نزدیک است که شخص عفیف، ملکی از ملائکه باشد.
📙نهج البلاغه، کلمه قصار 474.
نمونه ای از سخنان استاد عالی
اینم توصیه میشه
باتوجه به اینکه بعضی خواهران میگن الان تابستونه گرمه چطوری چادر بپوشیم خواهر من گرما رو تحمل میکنیم چون اجر این کاربرابر با شهادت🕊
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
🌸قرآن در زندگی امام رضا علیه السلام🌸
🍀هر سه روز یک بار ختم قرآن🍀
ابوذکوان عشق زائد الوصف امام رضا علیه السلام به قرآن کریم را این چنین توصیف کرده است:
حضرت هر سه روز یک بار قرآن را ختم می کرد و آنگاه می فرمود: اگر می خواستم زودتر از سه روز آن را به پایان برسانم، می توانستم «اما نخواستم چنین کنم.» زیرا در موقع تلاوت به هر ایه که می رسیدم در آن فکر و اندیشه می کردم که درباره چه چیزی و در چه زمانی نازل شده است. بدین جهت در هر سه روز یک بار قرآن را به پایان می رسانم.
🍀اهتمام به قرآن🍀
امام رضا علیه السلامبا سفارش به یاران خود از جمله ریان به وی فرمود: کلام الله لا تجاوزه و لا تطلبوا الهدی فی غیره فتضلّوا؛ قرآن سخن خداست، از مرز او تجاوز نکنید و هدایت را جز در پرتو قرآن نجویید و در غیر این صورت گمراه خواهید شد.
🍀 قرآئت قرآن در بستر خواب🍀
عشق فراوان امام رضا علیه السلامبه این کتاب آسمانی او را بر آن داشت تا علاوه بر روز، در شب نیز قرآن بخواند و حتی ایات زیادی را در آستانة خواب و در رختخواب تلاوت می کرد.
رجاء بن أبی الضحّاک که گزارشی از سفر امام داده چنین گوید:
امام به هنگام خواب در رختخواب خویش فراوان قرآن می خواند و هرگاه به ایه ای می رسید که در آن یادی از بهشت یا جهنّم آمده بود، گریه می کرد و از خداوند بهشت را درخواست می نموده و از آتش جهنم به او پناه می برد
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
•••
مهربانی
را اگر تقسیم کنیم،
یقین دارم
به همه میرسد...🧡🖇
#تمرینکنیممهربانیرا^^
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
✍سه مشکل ، سه راه حل👌
1⃣ مشکل اول :
اگر مبتلا به شهوت شدى...
✅ راه حل:
در نمازت تجدید نظر كن حتما دچار سهل انگارى در نماز شده اى...
بدلیل آیه
(فخلف من بعدهم خلف اضاعوا الصلوة واتبعوا الشهوات......59/مریم،)✅
2⃣مشکل دوم :
اگر احساس بدبختى و عدم توفیق كردى...
✅ راه حل :
در رابطه ات با مادرت تجدید نظر كن...
دلیل - آیه
(وبربوالدتى ولم یجعلنى جبارا شقیا......32/مریم،)✅
3⃣ مشکل سوم:
اگر احساس تنگى و سخت شدن زندگى كردى
✅ راه حل:
رابطه ات با قرآن را درست كن...
دلیل - آیه
(ومن اعرض عن ذكرى فان له معیشة ضنكا......124/طه)✅
اینا همه اهمیت دارند تو زندگیمونا
#تلنگرانه
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
جانداران . نفس میکشند و مفید هستند اگر کمی بدی آنهارا کنار بگذاریم ...
#گمنام
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗تسبیح فیروزه ای💗
پارت شانزدهم
بعد از خرید حرکت کردیم سمت خونه نرگس اینا
آقا رضا دم در ایستاده بود
نرگس: آخ آخ ،رضا دم دره ،فک کنم ماشین و میخواست
- ای واایی ،عصبانی میشه ازدستت ؟
نرگس: از قیافه باروت زده اش پیدات که منتظره یه انفجاره
نرگس سریع از ماشین پیاده شد
نرگس: ببخش داداشی ،اصلا یادم نبود ماشین و نیاز داشتی ( رضا همونجور به دیوار تکیه داده بود و اخم کرده بود )
نرگس: داداشی آبرو داری کن ،رها تو ماشینه چیزی نگیااا
( با خنده آقا رضا ،از ماشین پیاده شدم )
- سلام
( یه لحظه چشمای اقا رضا به چشمای من گره خورد ، بعد سرشو پایین کرد، احتمالن با دیدنم تو این چادر تعجب کرده)
رضا: سلام
نرگس: بخشیدی داداشی
رضا:باشه ،بیا برو داخل
نرگس: قربونت برم من ،بریم رها جون
رفتیم داخل خونه من رفتم توی اتاق
چشمم به آینه افتاد دوباره خودمو با چادری که روسرم بود برانداز کردم
چادرو از سرم برداشتم ،لباسایی که تازه خریده بودمو پوشیدم
روی تخت دراز کشیدم
گوشیمو روشن کردم
یه عالم پیام از طرف نگار بود
شماره نگارو گرفتم
نگاره: الو رها، دختر معلوم هست کجایی؟
- اول سلام، دوم اینکه جایی زیر آسمون خدا
نگار : دیونه میدونی نوید در به در دنبالته؟
- اگع دنبالم نبود ،شک میکردم
نگار: رها دیروز اومده بود دانشگاه یه آبروریزی کرد که نگو، داشتم پس میافتادم ،اگه حراست دانشگاه نیومده بود ،یه کتکی هم نوش جان میکردم از دستش
- پسره ی پرو، چکار به تو داره
نگار: فک میکنه من تو رو پناه دادم ،الان کجایی؟
- یه جای امن
نگار : رها جان تا کی میخوای قایم موشک بازی کنی؟،آخرش که چی!
-نمیدونم ،فعلن باید برم ،باز باهات تماس میگیرم
نگار : الو رها، الووو
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗تسبیح فیروزه ای💗
پارت هفدهم
صدای در اومد
- بله
عزیز جون بود
عزیز جون: دخترم ناهار آماده است
- چشم الان میام
شالمو رو سرم گذاشتم ،بلند شدم که برم ،چشمم به حیاط افتاد
نزدیک پنجره شدم ،آقا رضا داخل حیاط راه میرفت و با موبایل صحبت میکرد
چقدر مثل این مرد کم هستن...
چی میشد یکی مثل همینا قسمت من میشد
نه نه محاله، من کجا و این مرد کجا
رفتم سمت در باز چشمم به آینه افتاد نگاهی به خودم انداختم ...
شالمو کشیدم جلو موهامو زیرش پنهون کردم
از اتاق رفتم بیرون
نرگس : بیا که مادر شوهرت خیلی دوستت داشته هااا...
( مادر شوهر،چقدر در کنار عزیز جون احساس آرامش میکردم ،احساسی که هیچ وقت در کنار مادرم تجربه نکردم )
نشستیم کنار سفره
عزیز جون: رضا مادر ، بیا غذات سرد شد
رضا: عزیز جون نمازمو میخونم میام
عزیز جون: باشه پسرم
نرگس: داداشی التماس دعا فراووون...
غذامو خوردم میخواستم ظرفا رو جمع کنم که نرگس نزاشت...
نرگس: نمیخواد بابا،خیلی هم خوردی که میخوای الان جمع هم کنی پاشو برو
بلند شدم رفتم سمت اتاقم
که چشمم به اقا رضا افتاد
تو اتاق نرگس داشت نماز میخوند
منم محو خوندن نمازش شدم
چه سجده های طولانی داشت
بعد از تمام شدن نمازش
بلند شد برگشت
دوباره نگاهمون به هم افتاد
منم از خجالت ،سرم و انداختم پایین و رفتم تو اتاقم....
روز رفتن رسید
یه مانتوی بلند مشکی پوشیدم با یه شال مشکی ، یه کم حجاب کردم،وسیله هامو برداشتم و رفتم بیرون
همه داخل حیاط نشسته بودن
رفتم سمت عزیز جون: عزیز جون بابت این چند روزی خیلی ممنونم ( عزیز جون بغلم کرد): قربونت برم، مواظب خودت باش،هر موقع دوست داشتی برگرد پیش خودمون - ایکاش مادرمم همینو میگفت ولی حیف که هیچ وقت نگفت
نرگس: خوبه حالا، دم رفتن اینقدر هندی بازی در نیارین
عزیز جون یه قرآن گرفت دستش
آقا رضا و نرگس از زیرش رد شدن
عزیز جونم یه نگاهی به من انداخت
عزیز جون: چرا وایستادی دخترم ،بیا
منم رفتم سمتش، قرآن و بوسیدمو از زیرش رد شدم
حال خوبی داشتم
علتشو نمیدونستم
سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم
وسطای راه آقا رضا ایستاد
آقا رضا: نرگس جان برو عقب بشین ،مرتضی هم همراهمون میاد
نرگس: باشه چشم
نرگس اومد کنار من نشست ،چند دقیقه ای منتظر شدیم که آقا مرتضی هم سوار شد
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗تسبیح فیروزه ای 💗
پارت هجدهم
آقا مرتضی: سلام
آقا رضا : سلام داداش کجایی تو ؟
نرگس: سلام
آقا مرتضی: سلام... شرمنده داداش، یه کم از کارام مونده بود ،تا تماش کنم تحویل سهیل بدم طول کشید
آقا رضا: حالا پول بنزینی که سوخت و ازت گرفتم، اونموقع میفهمی که زودتر بیای
آقا مرتضی: باشه بابا ،خسیس
نزدیکای ظهر بود که آقا رضا یه جا که رستوران داشت ایستاد
آقا رضا : بچه ها پیاده شین وقت نماز و غذاست
منم همراه نرگس رفتم سمت نماز خونه
یه گوشه نشستم تا نماز نرگس تمام شد
بعدش باهم رفتیم رستوران، نمیدونم چرا خیلی احساس خجالت میکردم داخل جمع
ولی شوخی های آقا مرتضی با آقا رضا یه کم از خجالتم کم میکرد
هیچ وقت فکر نمیکردم آدمای مذهبی هم شوخ طبع باشن بعد از خوردن غذا از رستوران بیرون اومدیم...
نرگس : داداش اونجا رو نگاه ،یه مغازه سنتیه بریم یه سر بزنیم؟
رضا: واای نرگس از دست خرید کردنای تو
نرگس : باشه بابا منو رها میریم ،رهااا؟
آقا رضا: لازم نکرده تنها برین ،باهم میریم
نرگس: قربون غیرتتون برم من داداشی...
وارد مغازه شدیم ،وسایلای سنتی خیلی قشنگی داشت...
منم چشمم به یه تسبیح فیروزه ای افتاد محو تماشاش شدم...
نرگس: رها تو چیزی نمیخوای؟
-نه عزیزم
نرگس: تعارف نکن گلم ،مهمون خان داداشیم
( لبخندی زدم )، حالا یه کم پول بزار براش واسه برگشت...
نرگس: خیالت راحت، جیب داداش خالی شد ، اقا مرتضی هم هست (یه جوری اسم آقا مرتضی رو گفت ،که صورتش سرخ شد،انگار خبرایی بود )
آقا رضا: بریم نرگس جان؟
نرگس: اره بریم خریدامو کردم
آقا رضا: خدا رو شکر ،بریم حالا؟
نرگس یه نگاهی به من کرد:
رها جون چیزی مورد قبولیت نشد ؟
یه نگاهی به تسبیح کردم : نه عزیزم بریم
سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم
نرگس: رها جان آدرس خونه دوستت کجاست ؟
از داخل جیبم آدرسو درآوردم دادم به نرگس ، نرگس یه نگاهی کرد
نرگس: خوب ،مسیر ماست ،اگه دوست داری همراه ما اول بیا بریم شلمچه تو راه برگشت میرسونیمت خونه دوستت
- نه ، به اندازه کافی مزاحمتون شدم
نرگس: ای بابا ،چرا فک میکنی تو مزاحمی
،بیا بریم ،برگشتنی دستتو میزارم تو دست دوستت...
- باشه
تقدیم به نگاه های پرمهرتون 😊
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ببینید | ما در آخرالزّمان زندگی میکنیم‼️
💯 امروز دینداری مشکله؛ امّا...
#استاد_دانشمند
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
🦋 عـــاشـــقتم خــدا 🦋
🍃 لازم نیست سر در بیاورید که خدا چطور میخواهد مشکلاتِ شما را حل کند.
این مسئولیتِ اوست.
کارِ شما نیست.
کارِ شما این است که به او اعتماد داشته باشید.😊
🍃 آن موقعیت را به خدا بسپارید و به او اعتماد کنید.
خدای ما، خدای مافوقِ طبیعیست.
او محدود به قوانینِ طبیعت نیست.
در زندگی دفعتاً متوجه میشویم که خداوند کارهایی در زندگیمان کرده که خود به تنهایی حتی در رویا هم قادر به انجامش نبودهایم.
خدایا شکرت 🥰🌹
#التماسدعا
••✾🌻🍂🌻✾••
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
Mehdi Akbari - Yadete Goftam Mano Bebar Haram [SevilMusic].mp3
4.69M
دیدین میگفتم حرم جای بدا نیست..
کربوبلا که جای این بی سر و پا نیست..
مردم عالم..
حرم قسمت ما نیست..💔
عاشقان مداحی حسینی 😍
خیلی قشنگ بود حیفم اومد نزارم
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━