🔰🔰🔰
💠وظایف منتظران ۲
🌷#مَتیتَراناوَنَراکَ
🌷#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَالْفَـــرَج
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
🔷یا الله یا زهرا سلام الله علیها🔷 👆
🔆بخـــــوان 🍀 #جوشن_کبیر #فراز ۳۹ 🍀
🌼 به نیت رفع موانع ظهور و تعجیل در فرج مولا صاحب العصر و الزمان
🌷سُبْحانَکَ یَا لَاإِلٰهَ إِلّا أَنْتَ ، الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، خَلِّصْنا مِنَ النَّارِ یَا رَبِّ .🌷
🌹وَقُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ ۚ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقًا
و بگو: «حق آمد، و باطل نابود شد؛ یقیناً باطل نابود شدنی است!»
🤲 ما به « الله » اعتماد داریم 🤲
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅انسان شناسی از نگاه سردار سلیمانی
تقدیم به کسانی که می خواهند خودسازی کنند 👌
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
1_9266511656.mp3
12.38M
خدا هر چه پسر بر او بیارد
حسین اسم علی را می گذارد
الهی کور باشد چشم دشمن
حسین اسم علی را دوست دارد
جوونا روزتون مبارک❤️🌹
#میلاد_حضرت_علی_اکبر(ع)✨🌺
#روز_جوان✨🌺
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
7.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✋
سردار رحیم نوعی اقدم: کل هشت سال دفاع مقدس و دفاع از حرمم را با یک رأی عوض میکنم!
#انتخابات
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
❤ختم صلوات در روز ولادت شاهزاده علی اکبر به نیت حاجت روایی هممون❤
✅سه صلوات هدیه کنید:
❣اولی هدیه به حضرت لیلی بنت ابی مره،مادر بزرگوار ومهربان حضرت علی اکبر⭐
❣دومی هدیه به حضرت اباعبدالله الحسین(ع) پدر بزرگوار حضرت علی اکبر⭐
❣سومی هدیه به پسر ارشد حضرت ارباب،شبیه ترین فرد به حضرت محمدمصطفی،تشنه لب کربلا،آقاجانم،علی بن الحسین،حضرت علی اکبر(ع)⭐
🌼باارسال این پیام برای دیگران،در ثواب انتشار هزاران صلوات هدیه به حضرت علی اکبر سهیم باشید🥰
#ولادت_حضرت_علی_اکبر
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
26.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ایجاد تحول در یک زندگی❗❕
از لاک جیغ ... 💅
تا خــــــدا ... 💔
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗 تسبیح فیروزه ای💗
قسمت سی ونهم
عزیز جون: رها مادر
- جونم عزیز
عزی جون: رها جان گوشیت زنگ میخوره - چشم الان میام
بدو بدو رفتم توی اتاق گوشیمو نگاه کردم ،مامان بود - سلام مامان جون خوبی
مامان: سلام رهاجان ،خواب بودی؟
- نه ،رفته بودم تو حیاط نشسته بودم
مامان: آها ،خودت خوبی؟ آقا رضا خوبه ؟
- شکر خوبیم
مامان: رها جان میخواستم بهت بگم بابات گفته امشب شام با آقا رضا بیاین اینجا
- بزارین ، رضا موقع ظهر اومد ازش بپرسم،شاید تا دیر وقت سر کار باشه
مامان: باشه ،باز خبر بده بهم - چشم
مامان: فعلن ،میخوام برم بازار ،تو چیزی نمیخوای؟
- خوش بگذره نه مامان جون ،به همه سلام برسون
مامان: تو هم سلام برسون ،خدا حافظ
حوصله ام سر رفته بود ،رفتم سمت قفسه کتابها،کتاب شهید مرتضی آوینی رو برداشتم
روی تخت دراز کشیدم و شروع کردم به خوندن
بعد از کمی خوندن چشمام سنگین شد و خوابم برد
با صدای اذان گوشیم بیدار شدم
واییی خدای من چقدر خوابیدم من شانس آوردم نرگس اینجا نبود وگرنه میگفت تا الان خواب بودی دختر...
رفتم وضو گرفتم ،سجادمو پهن کردم چشمم به تسبیح فیروزه ای افتاد ،لبخندی به لبم نشست و ایستادمو نمازمو شروع کردم به خوندن
دو رکعت نماز شکرانه هم خوندم
بعد از خوندن نماز
رفتم سمت ساک لباسام
یه دست لباس بیرون آوردم
رفتم یه دوش گرفتم
برگشتم توی اتاقم
موهامو خشک کردمو گیس کردم
رفتم توی پذیرایی
بوی غذای عزیز جون همه خونه رو پیچیده بود - ببخشید عزیز جون ،کمکتون نکردم
عزیز جون: این چه حرفیه دخترم
صدای زنگ در اومد
چادرمو سرم کردم رفتم دم در دروباز کردم
نرگس بود
نرگس: سلاااام ، عروس تنبل
- سلام مدیر بد اخلاق
وارد خونه شدیم
نرگس: به به چه بویی میاااد،عزیز جون ،عروس خانم ناهار درست کرده؟
عزیز جون: نرگس جان ،رها رو اذیت نکن
نرگس: چشم عزیز جون
منم یه لبخندی زدم براش
نرگس: بخند ،بخند ،فردا تو کانون جواب این خنده اتو میدم
- بد جنس ،تلافی نداشتیماااا
نرگس: باشه بابا ،تو درست میگی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
از لاک جیغ تا خدا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗تسبیح فیروزه ای💗 قسمت سی و هفتم رضا: ولی بازش کنی بهتره هااا - چشم ،الان میرم میارمش.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗تسبیح فیروزه ای💗
قسمت سی و هشتم
با رفتن نرگس گوشیمو برداشتم شماره رضا رو گرفتم - سلام
رضا: سلام خانومم خوبی؟
چه زود بیدار شدی
- مدیرمون بیدارم کرد
رضا:( صدای خنده اش بلند شد،چقدر دلنشین میخندی )نرگس و میگی؟
- اره
رضا: هیچی خواهر شوهر بازیش شروع شده پس - تو کجا رفتی؟
رضا: با مرتضی اومدیم سپاه بعد میریم کانون
- ناهار میای؟
رضا: برای دیدن یار حتمن میام - خیلی ممنونم
رضا: خیلی دوستت دارم رهای من - منم خیلی دوستت دارم
رضا: برم که مرتضی داره صدام میزنه - باشه مواظب خوت باش
رضا: تو هم همین طور،یا علی
دیگه خوابم پریده بود ،تخت و مرتب کردم
موهامو شونه زدمو گیس کردم
رفتم از اتاق بیرون
دست و صورتمو شستم و رفتم سمت آشپز خونه
عزیز جون داشت غذا درست میکرد
- سلام
عزیز جون: سلام به روی ماهت ،بیا بشین برات چایی بریزم - نه نمیخواد خودم میریزم
عزیز جون: باشه ( عزیز جون سفره رو پهن کرد روی زمین ،وسایل صبحانه رو روی سفره چید ،منم یه لیوان چایی برای خودم ریختم و کنار سفره نشستم
به عزیز جون نگاه میکردم که چقدر با عشق داره غذا درست میکنه )
بعد از خوردن صبحانه ،سفره رو جمع کردم رفتم توی حیاط روی میزی که کنار حوض بود نشستم
و به گلای کنار حوض نگاه میکردم
کی فکرشو میکرد من یه روزی عروس این خونه بشم
واقعن کسی از حکمت خدا سر در نمیاره
خدایا به خاطر همه چی شکر
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗تسبیح فیروزه ای💗
قسمت چهلم
سفره رو پهن کرده بودیم داخل پذیرایی که در خونه باز شد
رضا اومده بود و تو دستش سه تا شاخه گل داشت
نرگس: سلام داداشی
- سلام
رضا: سلاااامم بر خانومهای عزیز این خونه
نرگس:
داداش داری به در میزنی دیوار بشنوه دیگه
رضا: ععع نرگس
خندم گرفت
رضا هم اول رفت پیش عزیز جون دستشو بوسید و یه شاخه گل داد به عزیز جون
عزیز جون: دستت درد نکنه مادر
بعد رفت سمت نرگس: بفرمایین تقدیم به خواهر گلم
نرگس هاج و واج مونده بود
نرگس: داداش رها اونجاستااا،من نرگسم
رضا: نمک نریز دختر ،بگیر
نرگس: دستت درد نکنه
بعد اومد سمتم گلو گرفت به سمتم
تو نگاهش پر از حرفای قشنگ بود ولی جلوی عزیز جون و نرگس حیاش اجازه گفتن نمیداد
رضا: بفرمایید
- خیلی ممنونم
رضا: خوب بریم ناهار بخوریم که خیلی گشنمه
بعد از خوردن ناهار ،با نرگس سفره رو جمع کردیم و شستیم
بعد از شستن ظرفا رفتم توی اتاق
رضا در حال خوندن کتابی بود که روی تخت گذاشته بودمش
- ببخشید حوصله ام سر رفته بود گفتم کتاب بخونم
رضا: عع ببخشید چرا ،کل اتاق واسه شماست خانوووم
حالا خوشت اومد ؟
- زیاد نخوندم ولی تا جایی رو که خوندم خیلی قشنگ بود
- رضا جان؟
رضا: جانم - مامان صبح زنگ زد واسه شام دعوتمون کرد ،میریم ؟
رضا: چرا که نه ! مگه میشه به مادر خانوم گفت نه
- دستت درد نکنه
(به مامان زنگ زدمو گفتم که امشب میایم )
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━